eitaa logo
اورانوس;
80 دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
0 فایل
-زندگی بی تو پر از غم شدنش حتمی بود; ایرانِ من🖤
مشاهده در ایتا
دانلود
"نور زندگی" به چشمانش نگاهی کردم. لبخند تلخی میزنم و با انگشت هایم اشک هایش را پاک میکنم و میگویم "کاش میدانستی که تک تک این اشک هایت مانند اسید بر روی قلب من میریزد و قلب مرا نابود میکند" لبخندی بین اشک هایش میزند که زندگی در نظرم روشن میشود او را در آغوش میکشم دم گوشش زمزمه میکنم"آفتاب در حال طلوعه. الان است که آلارم گوشیم زنگ بزند و من و ازین خواب شیرین بیدار کند مراقب خودت باش، نور زندگیم" سرش را می‌بوسم. خواست چیزی بگوید که با صدای آلارم گوشی ام از خواب پریدم. به قاب عکسش که در بغلم گرفته بودم نگاه کردم. با حسرتی تمام نشدنی قاب عکسش را بوسیدم و آن را روی میز با احتیاط گذاشتم. و بازم از آن خواب شیرین بیدار شدم و با حقیقت تلخ زندگی رو به رو شدم. کاش می‌توانستم دستت را بگیرم و از خوابم تورا به دنیای واقعی بیاورم. افسوس که دنیا نور زندگی‌ام را از من گرفته بود و مرا در ظلمات زندگی رها کرده بود...
۲۰ اسفند
🖤-
۲۲ اسفند
چطوری‌ از غریبه‌ها غریبه‌تر؟
۲۵ اسفند
نیاز دارم به اینکه نه تنها از فضای مجازی، بلکه از زندگی واقعی هم آف شم.
۲۷ اسفند
Naaji - Vasiat 2.mp3
13.18M
دلتنگتم البته فقط یادت که افتادم عربده زدم-
۲۸ اسفند
۲۹ اسفند
عیدتون مبارک🤍؛ امیدوارم سال بعدی با حس و حال بهتری عید و جشن بگیریم
۳۰ اسفند
بگو بمیر دم نمیدم، جمعه بی‌شنبه میشم
۱ فروردین
اورانوس;
"نور زندگی" به چشمانش نگاهی کردم. لبخند تلخی میزنم و با انگشت هایم اشک هایش را پاک میکنم و میگویم "ک
"باران" با کلافگی چتر را باز میکنم و بالای سر خود میگیرم. حتی هوا هم با من سر لج افتاده است. چند دقیقه پیش هوا آفتابی بود و حالا باران مانند یک مزاحم ظاهر شد. باران را دوست نداشتم. نمیدانم ملت چرا خیس شدن را دوست دارند. سرم پایین است و زیر لب غر میزنم. ناگهان صدای خنده دختر و پسری نظرم را جلب می‌کند. از حرکت می‌ایستم. به پشت سر برمی‌گردم. وسط خیابان در حال بالا پایین پریدن و خندیدن هستند. چه دل خجسته ای دارند! پوزخندی میزنم و میخواهم راهم را ادامه دهم اما لحظه ای قیافه پسر برایم واضح می‌شود. حس میکنم که اشتباه دیده‌ام. چند قدم به سمتشان برمیدارم. نه، مثل اینکه درست می‌دیدم. آن پسر من بودم. سالها پیشِ من. باورم نمیشود. من چگونه زیر باران با این اشتیاق بالا و پایین میپریدم. صدای دخترک بلند شد که با خنده می‌گوید"خیس شدیم، بسه دیگه. بریم. الان سرما میخوری دوساعت باید جواب مامانتو بدم." لبخندی میزنم و چشمانم را میبندم. صدای دلنشین خودش بود. صدای چند سال پیشم آمد" بیخیال! دو دقیقه اومدیم بیرون. اصلا سرما خوردم فدای سرت. مگه بچم بخوام سوال جواب شم." چند قدم دیگر به سمتشان برمیدارم. خیلی به آنها نزدیک هستم اما آنها مرا نمی‌دیدند با حسرتی که فقط خودم آن را درک میکنم، به آن دو جوان خوش ذوق زل میزنم. میگفتند و می‌خندیدند. فارغ از دنیا. فارغ از آینده پر تلاطم. صدایم آمد"وای که من چقدر این بارون و دوست دارم. نمی‌دونم چرا ملت خیس شدن زیر بارون و دوست ندارن." پوزخند تلخی میزنم. من کی انقدر بی ذوق شده بودم؟ انگار کسی دم گوشم زمزمه می‌کند"از همان موقع که ذوق زندگی‌ات را ازت گرفتند" بله. او ذوق زندگی من بود. به خودم آمدم که دیدم دیگر آن دختر و پسر، که سالها پیش در گذشته گمشان کرده بودم نیستند. دسته چتر را در دستانم میفشارم به پشت سر بر میگردم و به راهم ادامه میدهم.
۱ فروردین
اورانوس;
"باران" با کلافگی چتر را باز میکنم و بالای سر خود میگیرم. حتی هوا هم با من سر لج افتاده است. چند دق
بچها هر چند وقت یه بار که مغزم بکشه یا بهتره بگم نیاز به تخلیه افکاراتم داشته باشم ازین طور متن ها خواهیم داشت:) امیدوارم دوستشون داشته باشید🫀؛
۱ فروردین
اورانوس;
و اما سورنا داستانش فرق داره.
۳ فروردین