~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسمحق...🍂 #پارت14 پسرکفلافلفروش ادامه #تریاک _._._._._. راننده از نردههای وسط اتوبان رد شد و خي
بسمحق...🍂
#پارت15
پسرکفلافلفروش
اینقسمت#امربهمعروف
_._._._._._
هادی پسری بود كه تک و تنها راه خودش را ادامه داد. او مسير دين را از آنچه بر روی منبرها ميشنيد انتخاب ميكرد و در اين راه ثابت قدم بود.
مدتی از حضور او در بسيج نگذشته بود كه گفت: بايد يكي از مسائل مهم دين را در محل خودمان عملی كنيم.
ميگفت: روايت از حضرت علی (ع) داريم كه همه اعمال نيک و حتی جهاد در راه خدا در مقايسه با امر به معروف و نهی از منکر، مثل قطره در مقابل درياست. برای همين در برخی موارد خودش به تنهايی وارد عمل ميشد.
يك سیدیفروشی اطراف مسجد باز شده بود. بچههای نوجوان كه به مسجد رفت و آمد داشتند از اين مغازه خريد ميكردند.
اين فروشنده سیدی های بازی و فيلم كپیشده را به قيمت ارزان به بچهها ميفروخت.
مشتریهای زيادی برای خودش جمع كرد. تا اينكه يك روز خبر رسيد كه اين فروشنده فيلمهای خارجی سانسورنشده هم پخش ميكند!
چند نفر از بچهها خبر را به هادی رساندند. او هم به سراغ فروشندهی اين مغازه رفت.
خيلی مؤدب سلام كرد و از او پرسيد: بعضی از بچه ها ميگويند شما سیدی های غير مجاز پخش ميكنيد، درسته!؟
فروشنده تكذيب كرد و اين بحث ادامه پيدا نكرد.
بار ديگر بچههای نوجوان خبر آوردند كه نه تنها سیدیهای فيلم، بلكه سیدیهای مستهجن نيز از مغازهی او پخش ميشود.
هادی تحقيق كرد و مطمئن شد. لذا بار ديگر به سراغ فروشنده رفت. با او صحبت كرد و شرايط امر به معروف را انجام داد.
بعد هم به او تذكر داد كه اگر به اين روند ادامه دهد با او با حكم ضابطان قضایی برخورد خواهد شد.
اما اين فروشنده به روند اشتباه خودش ادامه داد. هادی نيز در كمين فرصتیبود تا با او برخورد كند.
يك روز جوانی وارد مغازه شد. هادی خبر داشت كه يك كيسه پر از سیدیهای مستهجن برای اين شخص آوردهاند.
لذا با هماهنگی بچههای بسيج وارد مغازه شد. درست زمانی كه بار سیدیها رسيد به سراغ اين شخص رفت. بعد فروشنده را با همان كيسه به مسجد آورد!
در جلوی چشمان خودش همه سیدیها را شكست.
وقتی آخرين سیدی خرد شد، رو كرد به آن فروشنده و گفت: اگر يك بار ديگر تكرار شد با تو برخورد قانونی ميكنيم.
همين برخورد هادی كافی بود تا آن شخص مغازهاش را جمع كند و از اين محل برود.
ادامه دارد...
#یک_لقمه_کتاب📚
┏━🍃🌺🍃━┓
@VESAL_180
┗━🍂━
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسمحق...🍂 #پارت15 پسرکفلافلفروش اینقسمت#امربهمعروف _._._._._._ هادی پسری بود كه تک و تنها راه خ
بسمحق...🍂
#پارت16
پسرکفلافلفروش
ادامه#امربهمعروف
_._._._._._
شخصی در محل ما ساکن بود که هيکل درشتی داشت. چفيه ميانداخت و شلوار پلنگی بسيجی ميپوشيد. اخلاق درستی هم نداشت، اهل همه جور خالفی بود.
او به شدت با مردم بد برخورد ميکرد. به مردم گير ميداد و اين لباس او باعث ميشد که خيلیها فکر کنند که او بسيجی است!
هادی يک بار او را ديد و تذکر داد که لباسترا عوض کن. اما او توجهینكرد.
دوباره او را ديد و به آن شخص گفت: شما با پوشيدن اين لباس و اين برخورد بدی که داريد، ديد مردم را نسبت به بسيج و نظام و رهبر انقلاب بد ميکنيد.
هادی ادامه داد: مردم رفتار شما را کهميبينند نسبت به نظام بد بين ميشوند.
بعد چفيه را از دوش او برداشت و به وی تذکر داد که ديگر با اين لباس و
اين شلوار پلنگی نگردد.
بار ديگر با شدت عمل با اين شخص برخورد كرد. ديگر نديديم که اين شخص با اين لباس و پوشش ظاهر شود و مردم را اذيت كند.
البته بايد يادآور شويم که هادی در پايگاه بسيج، تحت تأثير برخی افراد، كمی تند برخورد ميكرد.
او در امر به معروف و نهی از منکر شدت عمل به خرج ميداد. مثل همان رفقايی كه داشت.
اما بعدها ديگر از او شدت عمل نديديم. امر به معروف او در حد تذکر زبانی خلاصه میشد.
ادامه دارد...
#یک_لقمه_کتاب📚
┏━🍃🌺🍃━┓
@VESAL_180
┗━🍂━