eitaa logo
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
1.5هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
42 فایل
دیـٰانت منهـٰاے سیـٰاست🍃 نتیجہ‌اش مےشود کربلـٰا💔؛ نہ‌ ظهور!💚 شروط‌"تبادل‌،کپی..."🤗↶ https://eitaa.com/sh_Vesal180 "شنوای حرفاتون هستیم"😉↶ https://daigo.ir/secret/1491814313 هشتگ‌ها😇↶ https://eitaa.com/3121542/16574 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻روزی وارد مجلس هارون شد، چون هارون در مجلس حضور نداشت، بهلول جای هارون نشست! ♨️ خادمان او را از آنجا بلند کردند و کتک زدند. 👈 همین که هارون وارد مجلس شد، به او گفت: من چند دقیقه جای تو نشستم، کتک خوردم!! ❗️وای به حال تو که عمری در جای نشسته ای! 👌او با این به هارون گفت: راه تو باطل و حکومت تو غصبی است. ┄┄┅┅┅❅🍃🌺🍃❅┅┅┅┄┄ 👥به صراط بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2709913647Cce5ec22c54
(۲) ❤️ | داستانی از شهید کاظم نجفی رستگار ✅آمده بود خواستگاری.  نمی دانست که دیشب هم  دوست صمیمی اش  خواستگار این خانه بوده است. پدرم پرسید: دیشب یکی از  همکاران تان هم به اسم ناصر شیری آمده بود، چقدر می شناسیدش؟ کاظم شروع کرد به تعریف و تمجید از حسن خلق و روی خوش و جمال و وقار او؛ گویی اصلا رقیبش نیست. ✅آن قدر از ناصر تعریف کرد که بابا نظرش روی او مستحکم شد. اما تقدیر شب بعد هم او را کشاند به این خانه، برای خواستگاری دختر کوچکتر. چه دل پاک و مهربانی داشت این کاظم.❤️ #⃣ #⃣ #⃣ #⃣ ┏━🍃🌺🍃━┓ @seraat313 ┗━🍂━
❤️ | داستان استخوان شهدا و برگه های دانشجویان! ✅سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید:  این روزها زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران... به نظرنتون کارخوبیه؟؟ کیا موافقن؟؟؟ کیامخالف؟؟؟؟ اکثر دانشجویان مخالف بودن!!! بعضی ها میگفتن: کارناپسندیه....نباید بیارن... بعضی ها میگفتن: ولمون نمیکنن ...گیر دادن به چهار تا ... ملت دیوونن!!" بعضی ها میگفتن: آدم یاد بدبختیاش میفته!!! تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه های جلسه ی قبل نبود... ✅همه ی سراغ برگه ها رو می گرفتند.....ولی استاد جواب نمیداد... یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت:استاد برگه هامون رو چیکارکردی؟؟؟ شما برگه های مابودی؟؟؟ استاد روی تخته ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شما هستم... استاد گفت: من برگه هاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم؟ همه ی دانشجویان شاکی شدن. ✅استاد گفت: چرا برگه هاتون رو میخواین؟ گفتند: چون واسشون کشیدیم، درس خوندیم، دادیم، کردیم... . هر چی که دانشجویان میگفتند استاد روی تخته مینوشت... . استاد گفت: برگه های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟ یکی از دانشجویان رفت و بعداز چند دقیقه با برگه ها برگشت ... استاد برگه ها رو گرفت و تیکه تیکه کرد. صدای دانشجویان بلند شد. ✅استاد گفت: الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین! چون تیکه تیکه شدن! دانشجویان گفتن: استاد برگه ها رو میچسبونیم. برگه ها رو به دانشجویان داد و گفت:شما از یک برگه کاغذ نتونستید و چقدر کردید تا پیداشون کردید، ✅پس چطور توقع دارید که رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد ؛ الان همین چهارتا نباشه!!؟؟ بچه اش رو ، حتی اگه شده باشه. ❇️چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد! و همه ازحرفی که زده بودن شدن!! تنها کسی که موافق بود .... بود که سالها باباش بود. ... ┏━🍃🌺🍃━┓ @seraat313 ┗━🍂━