~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
📝یادداشتهای یک رمان اینترنتی خوان 6️⃣ #قسمت_ششم 👨🎓✍🏻نرگس که چند روزی خفه شده است، امروز لب باز م
📝یادداشتهای یک رمان اینترنتی خوان
7️⃣ #قسمت_هفتم
📱✍🏻هدی میگوید : اصلاً بچهها ، من خیلی اهل مد و این که حساس باشم روی رنگ و لباسم نبودم. اما از وقتی رمانها رو خوندم، پدر خودم داره درمیاد.
👀✍🏻همش اینکه چی بپوشم، چه جوری نشون بدم، چی کارکنم، منو ببینن، شده اولین مسئلهام. حتی طرز نشستنم توی مهمونی ها کلی ذهنم رو مشغول میکنه که توجه بقیه رو جلب کنه.
💭✍🏻 تازه توهم هم میزنم که ای وای همه مردها و پسرها فقط دارند منو میبینند و در مورد من فکر میکنند. کل حرفی هم که با دخترا میزنیم، از تیپ و قیافه و حرفاییه که بقیه پسرا راجع به ما و... زدند.
❎✍🏻از این راستهای دروغ بدم میآید ! یعنی دوست دارم که این حرفهای راست و درستی که هدی میزند ، دروغ باشد. دروغ چرا! خودم هم همینطورم.
💄✍🏻 همش فکر میکنم اصل، دو تا لب بالا و پایینم است که حالا چه رژی بمالم جلوهاش بیشتر میشود ؛ نه اینکه اصل، حرفی است که از بین این دو لب و دهن بیرون میزند، که به قول عمو سعدی: تا مرد سخن نگفته باشد، علم و هنرش نهفته باشد.
🎨✍🏻کلاً علم و هنرم خلاصه بود در اندام نشان دادن که هی سرم را نمایشی تکان بدهم تا موج موهایم و رنگش جلوه کند.
👀✍🏻 بیرون هم دائم میخواستم تا این شال و روسری مسخره نباشد و بتوانم مدام دستی لای موهایم بکشم و به پسر مقابلم بگویم: «هوی! مگه کوری که منو نمیبینی؟! »
#چله_ترک_رمان_اینترنتی
#چله_ترک_رمان_غیر_اخلاقی
♡﴾ @VESAL_180 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈