~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم رب حق🌱 ✨پسرک فلافل فروش✨ #پارت57 اینقسمت#تفکرفرهنگی اين را بارها مشاهده کردم که شخصيت های فر
بسم رب حق🌱
✨پسرک فلافل فروش✨
#پارت58
این قسمت#مردمیداننبرد
اولين بار که ايشان را ديدم
همراه ما با يک خودرو به
سمت نجف برمی گشتيم.
موقع اذان صبح بود که به
ورودینجف وکنار وادیالسلام
رسيديم،هادیبه راننده گفت:
_ نگه دار.
تعجب کرديم،گفتم:
_شيخ هادی اينجا چه کار داری❓
گفت:
_ميخواهم بروم وادی السلام.
گفتم:
_نميترسی؟
اينجا پراز سگ وحيوانات است.
صبر کن وسط روزبرو تویقبرستان.
هادی برگشت و گفت:
_مرد ميدان نبرد از اين چيزها
نبايد بترسد.بعد همپياده شد ورفت.
بعدها فهميدم که مدتها در ساعات
سحر به وادی السلام می رفته و
بر سر مزاری که برای خودش مشخص
کرده بود مشغول عبادت می شده.
هادی مرد مبارزه بود.
او در ميدان رزم و در مقابل
دشمن هم دست از اعتقاداتش
بر نمی داشت.
هميشه تصوير مقام عظماي
ولایت را بر روی سينه داشت.
برای رزمندگان عراقی صحبت
میکرد و آنها را از لحاظ اعتقادی
آماده می کرد.
يادم هست خيلی با اعتقادبه
جمعی از رزمندگان عراقی
مي گفت:
_لحظه یشهادت نام مقدس ياحسين
را به زبان داشته باشيد تاخود آقا
بالای سرتان بيايد.
کل وسايل همراه هادی،در همه ی
مدت حضور در ميادين نبرد،فقط يک
ساک دستی کوچک بود.
تعلقات او ازهمهی دنيای مادی
بريده شده بود.در دوران نبرد
خيلي کم غذا می خورد،
می گفت:
_شايد بقيه ی رزمندگانهمين را
هم نداشته باشند.
کم می خوابيد و به واقع خودش
رابرای وصال آماده کرده بود.
هادی درخط نبرد هم وظيفه ی
روحانی بودن و مبلّغ بودن خود
را رها نمی کرد.
در آنجا هم، وظيفه ی هر کس را به
آنها متذکر می شد.
زمانی هم كه احتياج بود در كار
تداركات و رساندن آب وآذوقه كمك
می كرد.
ادامه دارد ...✨
#یک_لقمه_کتاب
┏━🍃🌺🍃━┓
@VESAL_180
┗━🍂━