~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
. امشب یه چیزی شنیدم کرک و پرم ریخت سختترین شب زندگی آدم میدونی چه شبیه؟ شب اول قبرتع که دست خالی
.
یه جملهی خیلی ساده با ترکیب سادهتری
از کلماته که وقتی میری تو بحرش و خودتو
یه لحظه با اون جمله تصور میکنی
موهات سفید میشه💢
.
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
. امشب یه چیزی شنیدم کرک و پرم ریخت سختترین شب زندگی آدم میدونی چه شبیه؟ شب اول قبرتع که دست خالی
.
به اباعبدالله بگو،حسین جان ✨
یه عمر نوکر شما بودم و یه عمر
توی روضهی شما نوکری کردم
یه عمر سنگ شما رو به سینم زدم
یه عمر من درب خونهی شما رو زدم
یه بار هم شما شب اول قبر به من
سر بزن آقا جان😭💔
.
.
در کنار مزار مرد خدا
شیخ رجبعلی خیاط
به یاد همه تون هستم✨
.
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
.
شما وصالیها که احتمالا شیخ رجبعلی
رو میشناسید😇✨
اما برای اون دوستانی که ایشونو نمیشناسن
میخوام یکم صحبت کنم🌱
.
.۱.
داستان "چشم برزخی دار
شدن شیخ رجبعلی خیاط" 🥇
سر و گوشش زیاد میجنبید. دخترخالهی رجبعلی را میگویم. عاشق سینه چاک پسرخاله اش شده بود. عاشق پسرخالهی جوان یک لاقبائی که کارگر سادهی یک خیاطی بود و اندک درآمدی داشت و اندک جمالی و اندک آبرویی نزد مردم. بدجوری عاشقش شده بود. آنگونه که حاضر بود همه چیزش را بدهد و به عشقش واصل شود.
رجبعلیِ معتقد و اهل رعایت حلال و حرام نیز چندان از این دخترخاله بدش نمی آمد، اما عاشق سینه چاکش هم نبود. دخترخالهی عاشق مترصد فرصتی بود تا به کامش برسد و رجبعلی را به گناه انداخته و نهایتا به وصال او نائل شود. و این فرصت مهیا شد!
.
.
.۲.
آن هم در روزی که مادر رجبعلی غذای نذری پخته بود و مقداری از نذری را در ظرفی ریخته بود و به رجبعلی داده بود تا برای خاله اش ببرد. رجبعلی رسید به خانهی خاله، در زد؛ صدای دخترخاله بلند شد: «کیه؟» و گفت: «منم، رجبعلی» و صدای دخترخاله را شنید که میگوید: «بیا داخل رجبعلی، خالهات هم هست». رجبعلی وارد شد و سلام و علیکی با دخترخالهاش کرد و ناگهان متوجه شد که خبری از خاله نیست و دخترخاله در خانه تنهای تنهاست! تا به خودش آمد دید که پشت سرش درب خانه قفل شده و دخترخاله هم ….
.