eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درک زهرا شهید می‌خواهد مادر ما شهید پرور بود...🖤 غریبانه و مظلومانه اولین مدافع ولایت (س) بر همه شما اعضای محترم تسلیت باد 🏴 📡 وصیت ستارگان⇩ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🆔 https://eitaa.com/V_setaregan
قسمت 📝 به عشق دیدن سریال "خانه به دوش " با دوستانم فروزان و محبوبه و صفیه ردیف می‌نشستیم پشت درِ خانهٔ مادرِ داود چپول. به خاطر چشمِ چپِ پسرش، بین بچه‌های همسایه به این نام معروف بود. نیم ساعت قبل از شروع سریال چشممان به در خشک می‌شد. می‌دانستیم به محضِ شروع، پیرزن تلویزیونش را می‌گذارد لب ایوان. همان جایی که روی صندلی چوبی اش جلو عقب تاب می‌خورد. چادر گل گلی اش را به دندان می‌گرفت و لنگان لنگان می‌آمد سمت در. تا در را باز می‌کرد می‌ریختم داخل. به صف می‌نشستیم جلوی تلویزیون توشیبای چهارده اینچ گوجه‌ای رنگ سیاه سفیدش. سال ۵۴ که با ذوق، دلبری های مرادبرقیِ یک لاقبای "خانه به دوش" را برای محبوبه می‌دیدم، حدوداً دَه سال داشتم. 🌷 ✨✨✨✨✨✨✨✨🌷 📝وقتی دو تا برادرهای کوچکم، کاظم و خسرو ماجرا را توی خانه لو دادند به رگ غیرت پدرم برخورد. یکی دو روز بعد، با کمد چوبی بزرگی در عقب موتور سه‌چرخش ظاهر شد. هفت تا بچهٔ قدونیم قد سر از پا نمی‌شناختیم که صاحب تلویزیون شده بودیم. از آن روز، پدرم سر ساعتِ پخش سریال " خانه به دوش" قفل درهای کمد را باز می‌کرد تا تلویزیون را روشن کنیم. خودش بیشتر اخبار را پیگیری می‌کرد. وقتی هم با سه‌ چرخش می‌رفت بارکشی، کلیدش را با خود می‌برد. . . 🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ادامهٔ زندگینامه... 🐬نشر مطالب، صدقه جاریه است📿 ‌↶【به ما بپیوندید 】↷ 📡 وصیت ستارگان⇩ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🆔 https://eitaa.com/V_setaregan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وصیت ستارگان 🌷💫
قسمت #اول 📝 به عشق دیدن سریال "خانه به دوش " با دوستانم فروزان و محبوبه و صفیه ردیف می‌نشستیم
قسمت       📝 کم کم الگویم شد خواننده‌هایی که ترانه‌هایشان از تلویزیون ملی ایران پخش می‌شد. شده بودم مشتری پروپاقرصِ مجلهٔ "زن روز"؛ فقط و فقط به عشق عکس خواننده هایی که در صفحهٔ وسطش چاپ می‌کرد. آن‌ها را از مجله‌ جدا می‌کردم و توی کارتنی برای خودم نگه می‌داشتم. با وجود علاقه به خواننده‌ها و بازیگران تلویزیون، در باطنم دنبال گمشده‌ای بودم. شب‌های جمعه می‌رفتم امامزاده اهل علی. خانه‌مان میدان خراسان بود؛ دَه متری شیرازی. به هوای تعزیه نمی‌فهمیدم چطور جوبِ روده درازِ وسط کوچه را می‌گیرم و تا خودِ امامزاده می‌دوم. حتی زمین خاکی و ناهموار ورودی امامزاده جلودارم نبود؛ با همان سرعت از روی قبرهای کوتاه و بلند می‌جستم.                    🌷 ✨✨✨✨✨✨✨✨🌷       📝 مرد کوتاه قدی با موهای فرفری، در حیاط امامزاده پرده‌ای می‌زد به دیوار. همهٔ داستان‌های کربلا را از روی همان پرده توصیف می‌کرد. مثل بقیه جلوی پرده نمی‌نشستم. ته جمعیت می ایستادم تا خوب چشم‌های مردِ نقال را ببینم. تمام حس آن مرد، از طریق چشمان درشتش به من منتقل می‌شد؛ وقتی محزون می‌شد. وقتی حماسی چوب دستش را تکان می‌داد، وقتی با شوق دست‌هایش را به هم می‌زد، وقتی مثل امام حسین(ع) زانو می‌زد کنار پیکر پاره‌پارهٔ علی‌اکبر(ع). آن‌وقت پابه‌پایش مثل ابر بهار می‌باریدم. خانواده‌ام مذهبی نبود. در محیط خانه حرفی از امام حسین (ع) و کربلا به گوشم نمی‌خورد.                               .                               .                             🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ادامهٔ زندگینامه... 📡 وصیت ستارگان⇩ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
. 🟢 ⚪️ 🔴 [ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّهَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ ] ┄┅═✧☫✧═┅┄ 🌸اللّٰهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي. اللّٰهُمَّ لَاتُمِتْنِي مِيْتَةً جاهِلِيَّةً، وَلَا تُزِغْ قَلْبِي بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِي. 🌼خدایا حجّتت را به من بشناسان اگر حجّتت را به من نشناسانی، از دینم گمراه شوم. خدایا مرا به مرگ جاهلیت نمیران. و دلم را پس از اینکه هدایت نمودی منحرف مکن. 📡 وصیت ستارگان⇩ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🆔 https://eitaa.com/V_setaregan
السلام علیک یا فاطمهٔ زهرا (س) صبح آدینه تان بخیر 🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وصیت ستارگان 🌷💫
قسمت #دوم       📝 کم کم الگویم شد خواننده‌هایی که ترانه‌هایشان از تلویزیون ملی ایران پخش می‌شد.
قسمت       📝  پدر و مادرم فقط نمازشان را می‌خواندند. گاهی هم نوار آقای کافی گوش می‌دادند. پشت در فال گوش می‌ایستادم تا فریاد بزند:" شب عروسی زنتو می‌ذاری توی ماشین و می‌چرخی و بوق و کرنا که چی؟ مثلاً می‌گی من می‌خوام زنمو ببرم خانه؟! به جای این عروستو ببر شاه عبدالعظیم ." به قول خودشان، کارشان به خیر و شر نبود؛ مخصوصاً سیاست. چیزی هم از آن سر در نمی‌آوردند؛ حتی وقتی تلویزیون یا رادیو حرفی از خرابکارها به میان می‌آورد. از همان دَه یازده سالگی دلم می‌خواست این خرابکارها را ببینم، مخصوصاً نوهٔ شهربانو خانم. روزی که با مامان جمیله توی حیاط خانه‌مان سبزی پاک می‌کردند با اشک تعریف کرد.                    🌷 ✨✨✨✨✨✨✨✨🌷       📝 که چطور نوهٔ دختری اش را به جرم داشتن رسالهٔ آقا خمینی دستگیر کرده‌اند. شب‌هایی که دستهٔ تظاهرات از کوچهٔ ما سرریز می‌شد به خیابان اصلی، با موهای کوتاه و بلوزشلوار می‌رفتم دنبالشان. بهترین پناهگاه، لای لباس‌های روی بند رخت بود. با اینکه خواهرم زهرا رفته بود خانهٔ بخت، هیچ وقت بند رخت از لباس شش تا بچهٔ قدونیم قد خالی نمی‌شد. با نزدیک شدن صدا در را باز می‌کردم. می‌پریدم داخل کوچه. جمعیت کش می‌آمد تا حوالی امامزاده اهل علی. من فقط مردم را تماشا می‌کردم. در عالم بچگی وسط جمعیت دنبال عکس آقا خمینی چشم می‌دواندم . هر شب می‌دیدم یکی برای لحظه‌ای مقوایی را سر دست می‌گیرد که روی آن عکس آقا خمینی چسبانده است.                               .                               .                             🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ادامهٔ زندگینامه... 📡 وصیت ستارگان⇩ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
دختر سوری نوشته: «ای شوالیه‌ی ایرانی! در این لحظه که تروریست‌ها به پشت شهرها رسیدند و وحشت همه‌جا را گرفته، اگر بگویند جانت را بده تا حاج قاسم برگردد لحظه‌ای درنگ نخواهم کرد!» 🌷 💚 🇮🇷