eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیت ستارگان 🌷💫
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺           🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی صدرزاده🌷   
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺           🇮🇷زندگینامه مصطفی صدرزاده🌷                   《قسمت شصت و ششم 》    واقعا...🕊 🇮🇷 ؟ چرا که نه! نه، من نمی تونم مثل شما باشم! به حاج حسین گفتم بعد از شهادتش شفاعتم رو بکنه. ولی من نمی تونم خودم رو راضی کنم مصطفی بره. ترس از ندیدنش خیلی اذیتم می کنه! تو در حال رانندگی بودی. ازپشت سر نگاهت می کردم و دلم می لرزید. من و خانم بادپا باهم آهسته حرف می زدیم.🥺🕊 انگار می ترسیدیم کمی بلند تر بگوییم همان اتفاق بیفتد. حتی خانم بادپا هم. حاج حسین گفت : " همین جا نگه دار سید ابراهیم. " چیزی شده؟ ! پیاده شدیم. از صندوق عقب زیر اندازی در آوردی و پهن کردی هر کس مهری از جیب و کیفش در آورد و ایستادیم به نماز. حاج حسین جلو و ما پشت سرش.✨🇮🇷 🇮🇷 باد می آمد، بادی ملس که با خود بوی غربت و می آورد، البته شاید این حس من بود. بعد از نماز رفتیم خانه آقای سیدی، یک خانه ویلایی در روستا. مادر شیخ محمد را آنجا دیدم. او هم همان حرف خانم بادپا را می زد: " اگه اتفاقی بیفته خدا خواسته، هر چی او بخواد. پس توکل به خدا! " وقتی شنیدم خواهرش گفت: " دعا می کنم شیخ محمد شهید بشه "،دست هایم می لرزید.🌷🦋 آن ها را مشت کرده و پنجه هایم را به هم فشار می دادم و دهانم خشک شده بود. در سرم این جمله می پیچید: " می خوام، هیچی نمی خوام. شفاعت و این چیزا رو هم نمی خوام. فقط مصطفی رو. " سر ناهار حاج حسین گیر داد: " باید خانمم کنار من غذا بخوره! "😊✨ 🇮🇷 ، اما حاج حسین به زور او را کنار خود نشاند: " اگه نشستی ناهار می خورم و گرنه که هیچ! " بعد از ناهار وقتی آماده شدیم که راهی شویم، صاحب خانه تو و حاج حسین را بغل کرد و گفت: " می خوام با این دو شهید عکس بندازم! " از اینکه با شهادت تو شوخی می کردند، حالم بد شد.🥺🕊 با ناراحتی رفتم داخل ماشین نشستم و هر کسی هر چه گفت جواب ندادم. که متوجه شده بود، آهسته دلداری ام داد: " خودت رو اذیت نکن عزیزم! " نمی تونم. همه ش ترس دارم. ترس دارم وقت زایمانم آقا مصطفی نباشه! خانم بادپا سرش را جلو برد و در گوش حاج حسین گفت: " کاری کن سید ابراهیم فعلا نتونه بره!😍❤️ 🇮🇷 " : " خانم سید ابراهیم نگران نباشین، خیالتون راحت! حاج آقاتون این یه مدت رو پیش شما می مونه. " قرار بود تا به دنیا آمدن پسرمان بمانی. پس باید نفسی از سر راحتی می کشیدم و کشیدم.❤️😊 از خانواده...🕊                      🦋 ....🇮🇷  ❇️کانال وصیت ستارگان🌷 ╭━⊰•🇮🇷•⊱━╮   @V_setaregan ╰━⊰•🕊•⊱━╯