وصیت ستارگان 🌷💫
🇮🇷. 《هو الله العلیّ الاعلی》 خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷
🇮🇷. 《هو الله العلیّ الاعلی》
خاکهای نرم کوشک💦
🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷
🕊 قسمت صد و سی دو
《ارتفاع نارنجکی(1) 》
🌷 #فتح_کله_قندی، تو تاریکی شب، حال دیگری داشت. گویی بی تابی اش را احساس می کردی، واحساس می کردی که لحظه لحظه در حسرت قدم نیروهای حزبالله می سوزد. دشمن از آن بالا، تسلط #عجیبی به منطقه داشت.✨
🌷 #خون_پاکی که از بچهها ریخته می شد و تلفاتی که می دادیم، تقدس خاصی به فتح کله قندی داده بود. برای گرفتن آن جا، باید از یک دژ بزرگ و آهنین می گذشتیم. این طرفتر از کله قندی، دشمن یک مقر زده بود؛مقری قرص و #محکم که هم برای ماخیلی مزاحمت داشت. 🗻
🌷 هم در حفظ کله قندی و نیروهای آن، خیلی #مؤثر بود. از همان جا هم دشمن فشار زیادی می آورد که مناطق آزاد شده را ازمان پس بگیرد. ضمنا سدی هم بود جلو پیشروی ما. یک شب، #عبدالحسین از گرد راه رسید. رو کرد به من و گفت: حمید، بچههای شناسایی رو جمع کن. ❤️
🌷 پرسیدم: برای چی؟ لبخند شیرینی زد و گفت: به #امید_خدا و چهارده معصوم (ع) می خوایم بزنیم اون دژ آهنی رو، روی سر دشمن خراب کنیم. از همان شب، کار را شروع کردیم. تمام منطقه کوهستانی بود و شیارهای عمیقی داشت. عملیات باید از چند محور انجام می شد. محوری که به ما دادند #صعب_العبور بود.🪨
🌷 و پر از پستی بلندی. شاید عمیق ترین شیار #نمازخانه. با همه این سختی ها، استحکامات و موانع دشمن هم ، قوز بالای قوز می شد. فاصله مان با آنها زیاد بود. باید نزدیکترین نقطه را به خط مقدمشان انتخاب میکردیم و آذوقه و مهمات را می بردیم آن جا. با کمک بچههای اطلاعات، وبا حضور لحظه به لحظه خود عبدالحسین، نقطه مرکزیت #عملیات مشخص شد.☄
#ادامه_دارد... 🕊
کــانــالِ وَصیَتِ سِتارِگان
❤️ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○
🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○
https://eitaa.com/V_setaregan