eitaa logo
واکاوی 🔎
136 دنبال‌کننده
203 عکس
177 ویدیو
6 فایل
واکاوی | رصد و تحلیل 🔎
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره یکی از مبلّغین، از سفر تبلیغیِ محرمِ امسال‌اش در یکی‌از مناطق تهران (1) بسم اللّٰه... انگار غریبی حسین پایان ندارد. : فجر صادقِ روز اول محرم ۱۴۴۰ طلوع کرده است و بار غم بر دوش عالم نشسته؛ در همه‌جا نشانه‌هایی از ماتمِ سوگ حسین می‌یابی. در شهرهای کوچک در روستاهای بزرگ در خیابان‌ها، شبکه‌های تلویزیونی، فضای مجازی و... صبح که می‌شود با گروهی از طلاب و دانشجویان به تهران می‌رسی. ام القرای تشیع، پایتخت پهناورترین و پرجمعیت‌ترین کشور شیعه‌نشین. برای برپایی خیمه‌ای در سوگِ حسینِ زهرا، در شمالی‌ترین منطقه شمیران، در یکی از پارک‌های محله الهیه، (محله‌ای که کم‌ترین میزان نمادهای عزا را در آن می‌بینی) به نام بوستان شهید آقابزرگی؛ از بسیج و سپاه و نیروی انتظامی و معاونت فرهنگی اجتماعی شهرداری مجوز گرفته‌ای. می‌روی که خیمه‌ای به ابعاد سه در چهار متر مربع برپا کنی که مسئولان ممانعت می‌کنند. نام‌شان محفوظ بماند. می‌گویند پارک را به مجلس حسین چه کار؟ این پارک را گذاشته‌ایم برای سگ‌بازیِ کسانی که در منزل سگ دارند و سگ‌های‌شان باید پیاده‌روی کنند و خانه‌های‌شان آپارتمانی است. اصلاً از کجا معلوم شما بعد از عاشورا خیمه را جمع کنید و بروید؟ شاید آمده‌اید بوستان را کم‌کم بگیرید. آخرسر هم می‌گویند می‌دانیم دست‌تان به جایی نمی‌رسد. پس سریع‌تر بروید. انگار غریبی حسین پایان ندارد. —--- : با هزار خواهش و تمنّا؛ در پشت پارک، در محلی کم‌تردّد، با پیاده‌رویی عریض، اجازه می‌دهند چادری برپا کنی. چادر برپا می‌شود. سیاهی می‌زنی. هیئت نوجوانان می‌گیری. منبر می‌روی و نوجوانان و جوانان مداحی می‌کنند. بعد از مجلس، شام روضه می‌چسبد. فلافل، الویه، قیمه و بعد از آن ایستگاه صلواتی چای، به‌لیمو و چای‌ترش. شب حضرت علی‌اصغر که فرا می‌رسد، تو با پسربچه‌ی سه‌ساله‌ات دم درب خیمه ایستاده‌ای تا موقع نماز جماعت فرا برسد. ناگهان زنی میان‌سال از دور می‌آید که مانتویی بسیار شفاف به تن کرده. نگاهت را که به پایین می‌دوزی می‌بینی دامنی کوتاه دارد و ساق پایش پیداست. نگاهت را به سمت آسمان می‌چرخانی و خیرمقدم می‌گویی که می‌گوید: هی آخوند! کاسه‌کوزه‌ات را جمع کن از این محله برو... ما این‌جا فقط شکم آخوندا رو سفره می‌کنیم... کل ایران رو گرفتید، دیگه نمی‌ذاریم این محله رو هم بگیرید... تهدیدش که تمام می‌شود، می‌گوید: برای بچه‌ات گفتم‌ها... به خودت رحم نمی‌کنی، به این رحم کن، پاشو برو چون ما برمی‌گردیم. به او می‌گویی: بفرمائید بنشینید تا بگویم دوستان پذیرایی برایتان بیاورند. راستی شب هم خانوادگی تشریف بیاورید. در خدمتیم. گویی هیچ نمی‌شنود. بعد راهش را به سمت جمعیتی از مردان و زنانِ ایستاده نزدیک درب پارک کج می‌کند و می‌رود. انگار غریبی حسین پایان ندارد. ___ ...ادامه دارد 🔻 👈 بازتاب برخی‌از مهم‌ترین‌های جاری در کانال واکاوی ↙️ 🆔🔎 @vakavi
خاطره یکی از مبلّغین، از سفر تبلیغیِ محرمِ امسال‌اش در یکی‌از مناطق تهران (2) : شب تاسوعا که می‌شود کم‌کم می‌توانی چند پارچه سیاه و بنر با نام حسینِ زهرا در محله ببینی. مثل شب‌های قبل، از ترس آتش‌زدن خیمه یا دزدیده‌شدن وسایل، شب را در خیمه به همراه دیگر طلبه‌ها خوابیده‌ای که ناگهان صداهای عجیب از پارس‌کردن سگ‌های فراوانی بیدارت می‌کند. صدای سگ در آن پارک عجیب نیست، چون آن پارک را محل پیاده‌روی سگ‌های لاکچری کرده‌اند. اما این تعداد سگ و این نوع صدا از آنها، عجیب است. به پارک می روی. ساعت ۳ بامداد است. می‌بینی گروهی از دختران و پسران جوان قمار کرده‌اند بر سر سگ‌های‌شان. آن‌که باخته، موظّف است سگِ نرش را در اختیار بقیه سگ‌های نر قرار دهد برای رابطه جنسی سگ‌های نر با هم... بعد دیگران هم این کار را با سگ‌های نرشان می‌کنند. سگ‌ها هم گویا برای این کار تربیت شده‌اند. با خودت فکر می‌کنی به مقصد پوچی... به نهایت پستی... چقدر حس غربت تو را فرا گرفته است... سرت درد گرفته و چشمانت سیاهی می‌رود. به خیمه برمی‌گردی و با پلیس تماس می‌گیری. بعد از نیم ساعت که پلیس می‌آید و تو از درون خیمه داری او را می‌پایی، می‌بینی سه پله بیش‌تر به درون پارک نرفته برمی‌گردد و می‌رود. نه تذکری نه حرفی فقط نگاه... آهی می‌کشی و می‌خوابی و به غربت حسین فکر می‌کنی. انگار غریبی حسین پایان ندارد. —--- : شب عاشورا دارد کم‌کم به پایان می‌رسد. ساعت ۳۰ دقیقه بامداد، نُه موتورسوار با موتورهایی تقریباً یک‌شکل می‌آیند که هر کدام یک دختر حدودا ۲۰ساله را بر ترکِ خود سوار کرده‌اند. از حجاب و حیا که خبری نیست، فقط همگی آرایشِ ستِ مشکی کرده‌اند. درب پارک می‌ایستند و شروع می‌کنند به خندیدن، مسابقه، سروصدا و هیجانات نابهنجار. برخی‌شان شاید مست باشند چون وضع طبیعی ندارند. با نا امیدیِ تمام، به پلیس زنگ می‌زنی که نمی‌آیند. دوباره که بعد از نیم‌ساعت سروصدا زنگ می‌زنی، پلیس می‌گوید مسائل فرهنگیِ محله، به ما ربطی ندارند. هرچه توضیح می‌دهی که می‌خواهی بخوابی و آن‌ها سلب آرامش‌ات کرده‌اند، پلیس زیر بار نمی‌رود و گوشی را می‌گذارد... به فکر فرورفته‌ای که انگار غریبی حسین پایان ندارد. در این میان طلبه‌ای از دوستانت می‌رود و آن‌ها را به ایستگاه صلواتی دعوت می‌کند، که کم‌کم متفرق می‌شوند. —--- حالا تو مانده‌ای و کوله‌باری از خاطرات نگفته... مثل آن‌جا که دختری، سگی را به سمت کودک سه‌ساله‌ات روانه کرد... مثل شب‌هایی که دخترانی با کم‌ترین میزان پوشش در محله، موتورسواری می‌کردند... مثل شب‌هایی که تا صبح، دختران و پسران در پارک، بازیِ جرأت و حقیقت یا بازی مافیا می‌کردند... —--- گفتن ندارند... باید ساکت بود و به افق نگریست... حالا صبح در حال طلوع‌کردن است و پسرِ انسان درحال برگشت از معراج... باید برگشت... ألیس الصبح بقریب.. ___ 👈 بازتاب برخی‌از مهم‌ترین‌های جاری در کانال واکاوی ↙️ 🆔🔎 @vakavi