📕 راضِ بابا
❇️ کتابی از روایت زندگی #شهیده 16ساله: #راضیه_کشاورز
شهیده ای که سال 87 در حسینیه سیدالشهدا #شیراز به شهادت رسید.
⏺ کتابی مناسب برای #روز_دختر و فعالان #فرهنگی سراسر کشور
💰 قیمت روی جلد: ١١٠٠٠ تومن
💰 قیمت با تخفیف: ٩٠٠٠ تومن
💰 خرید برای #خرید_اولی_ها : #رایگان (یک جلد از طریق سایت )
📝 برای سفارش کلمه #راض_بابا رو
به شماره +989102828064 و یا به @abai1376 پیام بدهید.
@sefareshe_ketabe_khoob
°•|از چادرم تــــــا شهـــادت|•°
📕 راضِ بابا ❇️ کتابی از روایت زندگی #شهیده 16ساله: #راضیه_کشاورز شهیده ای که سال 87 در حسینیه سیدا
#نامه شهیده #راضیه کشاورز به #امام_زمان (عج) #درسن_سیزده_سالگی !
نشانی گیرنده: نمی دانم کجایی یا مهدی ؟! شاید در دلم باشی و یا شاید من از تو دورم. کوچه انتظار، پلاک یا مهدی!
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام من به یوسف گمگشته دل زهرا و گل خوشبوی گلستان انتظار
ای دریای بیکران ، آفتاب روشنی بخش زندگی من که از تلالو چشمانت که همانند خورشید صبحدم از درون پنجره های دلم عبور می کند و دل تاریک و سیاه مرا نورانی می کند.
من تورا محتاجم. بیا ای انتظار شبهای بی پایان، بیا ای الهه ناز من، که من از نبودن تو هیچ و پوچم. بیا و مرا صدا کن، دستهایم را بگیر و بلند کن مرا. مرا با خود به دشتِ پر گلِ اقاقیا ببر. بیا و قدمهای مبارکت را به روی چشمانم بگذار. صدایم کن و زمزمه دل نواز صدایت را در گوشهایم گذرا کن، من فدای صدایت باشم. چشمان انتظار کشیده من هر جمعه به یادت اشک می ریزند و پاهایم سست می شوند تا به مهدیه نزدیک خانه مان روم و اشک هایم هر جمعه صفحات دعا ندبه را خیس می کند. من آنها را جلو پنجره اتاقم می گذارم تا بخار شود و به دیدار خدا رود. به امید روزی که شمشیرم با شما بالا رود و بر سر دشمنانتان فرود آید .
یا مهدی ادرکنی عجل علی ظهورک
دوستدار عاشقانه شما راضیه
#راض_بابا
#روز_دختر
#کتاب_خوب
#سفارش_کتاب_خوب
@witness
°•|از چادرم تــــــا شهـــادت|•°
#نامه شهیده #راضیه کشاورز به #امام_زمان (عج) #درسن_سیزده_سالگی ! نشانی گیرنده: نمی دانم کجایی یا مه
برشی از کتاب #راض_بابا
بچه ها! توی این چند دقیقه ای که تا زنگ تفریح مونده، دوست دارم تک تک تون بگین که می خواین در آینده به کجا برسی یا بزرگترین آرزوی زندگیتون چیه؟
پچ پچ بچهها بالا گرفت. من هم با لبخند، راضیه را برانداز کردم و از تعجب ابروهایم را بالا دادم. یک نفر از ردیف دوم دستش را بلند کرد.
خانم، من دوست دارم وکیل بشم.
دیگری از آخر کلاس دستش را بالا آورد و پشت سر او گفت:"من دوست دارم اون قدر درس بخونم که دانشمند بشم."
خنده ها ادامه داشت. دانش آموزی از ردیف سوم با غرور گفت:"خانم من می خوام جراح قلب بشم."
معلم با لبخند به تک تک بچه ها نگاه می کرد و به حرف هایشان گوش می داد که یکدفعه به صندلی روبرویش چشم دوخت.
راضیه ساکتی؟! تو می خواین چه کاره باشی ؟
راضیه که در حال بازی کردن با جلد کتابش بود، سرش را بالا آورد. نفس عمیقی کشید و به اطرافش نگاه کرد و بعد دوباره به کتابش چشم دوخت.
خانم، من ... من دوست دارم یکی از یاران امام زمان (عج) بشم.
نگاه ها روی راضیه ثابت ماند. صداهای آهسته و خنده ها را از اطرافم به سختی می شنیدم.
چه خیالاتی! یار امام زمان! این شد آرزو؟
برگشتم و چشم غره ای به بچه ها رفتم. نگاه معلم هنوز راضیه را در برداشت.
آفرین...! آفرین!
#راض بابا
#روز_دختر
#سفارش_کتاب_خوب
#شهید_راضیه_کشاورز
#پویش_کتابخوانی_دختران_انقلاب
@witness