باران میبارد🌧⛈
زیر باران قدم میزنم
خاطراتم را مرور میکنم😊🌸
روزی که باد میوزید 🌪
وگرفتن چادر برایم سخت بود
کودک بودم👧
ومادر تازه چادرم را برایم خریده بود
برای تولد نه سالیگم❤️
چادرم را محکم گرفتم تا باد از من جدایش نکند
چون مادرم بسیار زیبا قداست چادرم را برایم توضیح داد
روز تولدم بود مادرم چادرم را به من هدیه داد در کنار ساحل دریا 🌊
نگاهی به سنگزیزه های رنگارنگ کنار ساحل انداخت و گفت :
آرزویت هست یک مشت از این سنگ های رنگارنگ را داشته باشی⁉️
گفتم😳
آرزو نمیخواهد دستم را پراز سنگ ریزه های رنگارنگ کردم
وگفتم اینها همه جا پر هست ، آرزو نمیخواهد راحت میشود از هر کدام که بخواهم بردارم
مادرم لبخندی زد و گفت:
بله راست میگویی😊
حالا آرزو داری یک مروارید درخشان وزیبا که ته دریا ودر یک صدف پنهان
هست را داشته باشی⁉️
با اشتیاق گفتم بله بله آرزو دارم😇
مادرم باز لبخند زد وگفت این خانم ها را ببین چقدر راحت زیبایی هایشان را در معرض نمایش گذاشته اند
راحت ودر دسترس هست دیدن زیبایی هایشان😔
چادرم را روی سرم گذاشت وگفت
این #چادر همان چیزی هست که تورا #دست_نیافتی می کند
وآرزوی دیدن زیباییت را به دل هر رهگذری میگذارد
آن موقع بود که احساس کردم با تمام وجود عاشق این هدیه مادرم هستم❤️
واینگونه بود
که سالهاست عاشقانه می پوشمش و روزبه روز بیشتر با او مأنوس می شوم
#چادرم_عشق_من❤️
@witness