eitaa logo
تو فقط لیلی باش... 💚
1.8هزار دنبال‌کننده
214 عکس
86 ویدیو
2 فایل
ـ✨﷽✨ـ 📗داستان واقعی و جذاب زندگی رضوان بانو💜 🌺جهاد زیبای من در خاکریزی به نام خانه، برای فتح الفتوحی به عظمت "لتسکنوا الیها"🌺 📈 ادمین تبلیغات 🏡کانال های دیگر ما @Zendegi_Bakhsh @RezgheSoty پیام ناشناس به ما: https://gkite.ir/es/9700924
مشاهده در ایتا
دانلود
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ 💞انی سلم لمن سالمکم و محب لمن احببکم... سلام، حضرت مادر (سلام الله علیها) : شما موفق شدید ... شما طلسم قلب مرا شکستید ... دیشب در مجلس عزایتان بار سنگین اندوهی که طی ۱۴ سال، ذره ذره در قلبم روی هم انباشته شده بود را به یکباره نابود کردید. و من را آنقدر سبکبار بیرون فرستادید که فکر میکردم اگر رهایم کنند تا خود آسمان بالا میروم  ... فکر کنم عزای شما خاندان، تنها مجلس عزایی در دنیاست که یک درش به شادمانی باز میشود. اصلاً اندوه شما یک جورهایی آمیخته با شادی است. اما کلمه شادی از پس وصف این حس گرانبها بر نمی­آید. بهتر است بگویم بَهجت! ... یادتان هست؟ همان وقت که سخنران داشت میگفت: از جمله نام هاى حضرت فاطمه «حانيه» به معنى دلسوز بود ... چون او در اوج دلسوزى و عطوفت نسبت به فرزندانش قرار داشت . یک محبت بی اندازه، در حد عشق ... و در آن روزگار برای همه عجیب و باورنکردنی بود که مادری تا این حد به فرزندانش عشق و علاقه داشته باشد ... " و اینطور شد که من ناگهان به فکر فرو رفتم. اول از این که من هم فرزندتان هستم و مشمول این صفت "حانیه " میشوم به خودم بالیدم. اما زیاد طول نکشید. مغزم به تکاپو افتاد تا جوانب مختلف فرزند یک مادر، با صفت حانیه بودن را بررسی کند و بعد ... یک مرتبه انگار چیزی در ذهنم جرقه زد و درست در همان وقت بود که حالیم کردید که به عنوان یک مادر با صفت والای حانیه، دوست ندارید دوتا از بچه هایتان از هم دلگیر باشند ... و همسرخان هرچه که بود، پسر شما بود، درست مثل من که خودم را دختر شما میدانم ... از بین این بیش از ۷۰ میلیارد آدم روی کره زمین، فقط ۱ میلیارد و اندی مسلمان هستند و از میان این ۱ میلیارد، اگر خیلی خوشبینانه نگاه کنیم، فقط بیش از ۱۰۰ میلیون نفر شیعه اثنی عشری هستند. و دردناکتر از همه اینکه از میان این ۱۰۰ میلیون ، فقط عده ی معدودی هستند که حقیقتاً از شادی شما شاد و از اندوهتان اندوهگین میشوند و همسرخان یکی از آنهاست ... حقیقت آن است که ما هر دو از یک سرشتیم. خدا هر دو ما را - مثل بقیه شیعیان - از بقیه طینت شما خاندان گرانقدر خلق کرده است ... و ما پیش از آنکه در این دنیا به یکدیگر بله بگوییم، در عالم ذر به ولایت مولایمان امیرالمونین علیه السلام بلی گفته ایم ... پس چه بخواهیم و چه نخواهیم در یک جا با هم تلاقی دارند: محبت شما ... مگر نه این که فرزند غریبتان امام رئوف علیه السلام فرموده اند: شيعيان ما از ما هستند و از سرشت ما خلق شده‏‌اند. از شادی ما شادمان میشوند و از اندوه ما اندوهگین ... یادم افتاد که در تمام این سالها همیشه عشقی که نسبت به شما در قلبش بوده را احساس کرده ام. آخرین بارش همین شنبه صبح بود که بدون اینکه بتواند جلوی خودش را بگیرد، اندوه عزای شما چشمهایش را کدر کرده بود و دیگر خنده هایش از ته دل نبود ... یادم آمد که امسال حتی یک روز جلوتر به پیشواز عزای شما رفت و از شنبه صبح از من پیراهن مشکیش را خواست ... یادم آمد که چون تازه به این محل آمده ایم و هیئتهایش را نمی شناسیم، با اینهمه مشغله ای که دارد، خودش گشت و یک هیئت خوب پیدا کرد و دیشب با آنهمه سختی، خودش را زودتر از همیشه به خانه رساند تا همگی با هم به مجلس عزای شما برویم ... یادم آمد که با آنکه آنهمه تخمه خوردن سر فیلم را دوست دارد، یک ماه است که به احترام فاطمیه شما، سر فیلمها فقط چای و میوه میخوریم و ... دیدم نمیتوانم ... نه! نمیتوانم از قلبی که اینقدر عاشق شماست، دلگیر باشم. نمیتوانم پسرتان را دوست نداشته باشم. نمیتوانم ... حتی اگر آستانه تحملش پایین باشد ... مگر خود من در این ۱۴ سال، کامل و بی نقص بوده ام؟ شما که بهتر از خودم به تمام بدیهایم آگاهید ... این به آن در! در این مدت که اینجا مینویسم، خیلیها به من گفتند همسرخان را ببخشم و او را دیگر اینطور صدا نزنم. اما من با خودم عهد کرده بودم که تا وقتی از ته دل حسابهای ۱۴ ساله ام با او صاف نشود، برایم همان همسرخان باشد و بس! اما دیشب به احترام عزای شما ، و به حرمت آن پیراهن مشکی و آن چشمان خیس از اشک او که میدانستم چه حالی دارد، تمام دلگیریهایم از او را بخشیدم و دریچه ی قلبم را به رویش باز کردم ... و از خودتان خواستم به هر دو ما فرزندانتان کمک کنید که دیگر طوری زندگی کنیم که هر بار نگاهتان به ما می افتد، نفسی به راحتی بکشید ... خیالتان راحت، مادر جان! ... پسرتان از این به بعد برای من  خواهد بود ... * این هم شعر ناقابلی تقدیم به شما ... هیزم کنار مدخل فردوس جمع شد... (بخش_اول) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @WomanArt
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ 💞انی سلم لمن سالمکم و محب لمن احببکم... سلام، حضرت مادر (سلام الله علیها) : شما موفق شدید ... شما طلسم قلب مرا شکستید ... دیشب در مجلس عزایتان بار سنگین اندوهی که طی ۱۴ سال، ذره ذره در قلبم روی هم انباشته شده بود را به یکباره نابود کردید. و من را آنقدر سبکبار بیرون فرستادید که فکر میکردم اگر رهایم کنند تا خود آسمان بالا میروم  ... فکر کنم عزای شما خاندان، تنها مجلس عزایی در دنیاست که یک درش به شادمانی باز میشود. اصلاً اندوه شما یک جورهایی آمیخته با شادی است. اما کلمه شادی از پس وصف این حس گرانبها بر نمی­آید. بهتر است بگویم بَهجت! ... یادتان هست؟ همان وقت که سخنران داشت میگفت: از جمله نام هاى حضرت فاطمه «حانيه» به معنى دلسوز بود ... چون او در اوج دلسوزى و عطوفت نسبت به فرزندانش قرار داشت . یک محبت بی اندازه، در حد عشق ... و در آن روزگار برای همه عجیب و باورنکردنی بود که مادری تا این حد به فرزندانش عشق و علاقه داشته باشد ... " و اینطور شد که من ناگهان به فکر فرو رفتم. اول از این که من هم فرزندتان هستم و مشمول این صفت "حانیه " میشوم به خودم بالیدم. اما زیاد طول نکشید. مغزم به تکاپو افتاد تا جوانب مختلف فرزند یک مادر، با صفت حانیه بودن را بررسی کند و بعد ... یک مرتبه انگار چیزی در ذهنم جرقه زد و درست در همان وقت بود که حالیم کردید که به عنوان یک مادر با صفت والای حانیه، دوست ندارید دوتا از بچه هایتان از هم دلگیر باشند ... و همسرخان هرچه که بود، پسر شما بود، درست مثل من که خودم را دختر شما میدانم ... از بین این بیش از ۷۰ میلیارد آدم روی کره زمین، فقط ۱ میلیارد و اندی مسلمان هستند و از میان این ۱ میلیارد، اگر خیلی خوشبینانه نگاه کنیم، فقط بیش از ۱۰۰ میلیون نفر شیعه اثنی عشری هستند. و دردناکتر از همه اینکه از میان این ۱۰۰ میلیون ، فقط عده ی معدودی هستند که حقیقتاً از شادی شما شاد و از اندوهتان اندوهگین میشوند و همسرخان یکی از آنهاست ... حقیقت آن است که ما هر دو از یک سرشتیم. خدا هر دو ما را - مثل بقیه شیعیان - از بقیه طینت شما خاندان گرانقدر خلق کرده است ... و ما پیش از آنکه در این دنیا به یکدیگر بله بگوییم، در عالم ذر به ولایت مولایمان امیرالمونین علیه السلام بلی گفته ایم ... پس چه بخواهیم و چه نخواهیم در یک جا با هم تلاقی دارند: محبت شما ... مگر نه این که فرزند غریبتان امام رئوف علیه السلام فرموده اند: شيعيان ما از ما هستند و از سرشت ما خلق شده‏‌اند. از شادی ما شادمان میشوند و از اندوه ما اندوهگین ... یادم افتاد که در تمام این سالها همیشه عشقی که نسبت به شما در قلبش بوده را احساس کرده ام. آخرین بارش همین شنبه صبح بود که بدون اینکه بتواند جلوی خودش را بگیرد، اندوه عزای شما چشمهایش را کدر کرده بود و دیگر خنده هایش از ته دل نبود ... یادم آمد که امسال حتی یک روز جلوتر به پیشواز عزای شما رفت و از شنبه صبح از من پیراهن مشکیش را خواست ... یادم آمد که چون تازه به این محل آمده ایم و هیئتهایش را نمی شناسیم، با اینهمه مشغله ای که دارد، خودش گشت و یک هیئت خوب پیدا کرد و دیشب با آنهمه سختی، خودش را زودتر از همیشه به خانه رساند تا همگی با هم به مجلس عزای شما برویم ... یادم آمد که با آنکه آنهمه تخمه خوردن سر فیلم را دوست دارد، یک ماه است که به احترام فاطمیه شما، سر فیلمها فقط چای و میوه میخوریم و ... دیدم نمیتوانم ... نه! نمیتوانم از قلبی که اینقدر عاشق شماست، دلگیر باشم. نمیتوانم پسرتان را دوست نداشته باشم. نمیتوانم ... حتی اگر آستانه تحملش پایین باشد ... مگر خود من در این ۱۴ سال، کامل و بی نقص بوده ام؟ شما که بهتر از خودم به تمام بدیهایم آگاهید ... این به آن در! در این مدت که اینجا مینویسم، خیلیها به من گفتند همسرخان را ببخشم و او را دیگر اینطور صدا نزنم. اما من با خودم عهد کرده بودم که تا وقتی از ته دل حسابهای ۱۴ ساله ام با او صاف نشود، برایم همان همسرخان باشد و بس! اما دیشب به احترام عزای شما ، و به حرمت آن پیراهن مشکی و آن چشمان خیس از اشک او که میدانستم چه حالی دارد، تمام دلگیریهایم از او را بخشیدم و دریچه ی قلبم را به رویش باز کردم ... و از خودتان خواستم به هر دو ما فرزندانتان کمک کنید که دیگر طوری زندگی کنیم که هر بار نگاهتان به ما می افتد، نفسی به راحتی بکشید ... خیالتان راحت، مادر جان! ... پسرتان از این به بعد برای من  خواهد بود ... * این هم شعر ناقابلی تقدیم به شما ... هیزم کنار مدخل فردوس جمع شد... (بخش_اول) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @WomanArt