eitaa logo
مهـــارت‌های نویسنــدگی
596 دنبال‌کننده
690 عکس
162 ویدیو
8 فایل
🌱اینجا یک دانشکده‌ است. دانشکده‌ی مهارت‌های جادویی. جادویی از جنس نوشتن! اینجا شما یاد می‌گیرید که چطور با کلمات داستانی سحرآمیز بنویسید. «ویژه دختران نوجوان» 🌱ادمین:
مشاهده در ایتا
دانلود
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱بی تو مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم. همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم. شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانه ی جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید. یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم. تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت. من همه، محو تماشای نگاهت. آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ی ماه فروریخته در آب شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گُل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید، تو به من گفتی: ــ «از این عشق حذر کن! لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن، آب، آیینه عشق گذران است، تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است؛ باش فردا، که دلت با دگران است! تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!» با تو گفتم:‌ «حذر از عشق!؟ ــ ندانم سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم، نتوانم! روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد، چون کبوتر، لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم...» باز گفتم که : «تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم، نتوانم!» اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت... اشک در چشم تو لرزید، ماه بر عشق تو خندید! یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم. نگسستم، نرمیدم. رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم، نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم، نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم... بی تو، اما... به چه حالی من از آن کوچه گذشتم! ✍ فریدون مشیری
«نیم‌جمله‌های داستانی» رنگش زرد تر از آفتاب و نگاهش خمار آلود بود اما چشمانش برق میزد همه بدنش نبض شده بود گردن، مچ پاها، دست ها، لاله گوش اما گوش هایش انگار نمی شنید با صدای بلند میگویم سعی کن سرفه کنی، نفس عمیق بکش یا به پلک هایت التماس کن که بسته نشوند نمی شنید حالا نمی بیند هم ... St✍
مهـــارت‌های نویسنــدگی
#تمرین 📜نیم جمله‌های داستانی 🪄یکی از این نیم جملات را انتخاب کرده و هر طور دوست دارید بنویسید. 👈ت
«نیم‌جمله‌های داستانی» رنگش زردتر از آفتاب بود و نگاهش خسته تر از درختچه هایی که خانه را احاطه کرده بودند نگاهم را از چشمانش گرفتم و سعی کردم به صداهایی گوش بدهم که شنیده میشد: صدای پرندگانی که از دور دست ها مینواختند، صدای زنی که در همین حوالی چیزی زمزمه میکرد ، صدای خرناس کشیدن گربه ای که با سر و صدای ماشین ها از خواب زده شده بود و ناگهان صدایی، صداهای اطراف را از ذهنم دور کرد. مجددا نگاهش کردم که اینبار به لیوان قهوه‌اش نگاه میکرد و شروع به حرف زدن کرده بود، حرفهایش درباره کاری بود که در این اواخر پیدا کرده بود و انجام میداد ؛ روزنامه نگاری میکرد و کمی از رئیسش ناراضی بود اما حقوقش او را در آنجا نگه میداشت. سرم را ناخودآگاه کمی کج کرده بودم تا با دقت بیشتری به حرفهایش گوش دهم که سر بلند کرد و با پلک زدنی به خود آمدم. اینبار من بودم که سرم را کمی پایین انداخته بودم تا به دستانم نگاه کنم که کمی چروک هایش بخاطر کارهایم بیشتر از قبل به چشم میخورد و از آن پوست ِ شفاف صاف چیزی جز تجربه نمانده بود‌. بغض گلویم را فشرد و نگاهم را از دستانم گرفتم و به صدای برادرم گوش دادم که آرام حرف میزد و میدانستم چه در افکارش می گذشت. سر بلند کردم و با نگاهم وسط حرفهایش سکوت کرد و متعجبانه به من نگاه کرد. با صدای لرزان گفتم: بگرد خونه! تعجبش را از آن طرف میز که پشت آن نشسته بودیم حس میکردم، بدون محل گذاشتن به تعجبش ادامه دادم: بعد از این همه سال که گفتی برای تحصیل میری، لطفا برگرد همه منتظر و دلتنگتیم. نگاهش تغییر کرد و بغضی که به سختی پسش میزدم، رهایم کرد. دهان باز کرد تا چیزی بگوید اما سرش را پایین انداخت و من مشتاق شنیدن چیزی به او نگاه میکرد که ناگهان بلند شد. زیرلب چیزی زمزمه کرد اما نگاهش برایم گویا بود. او برگشته بود.. لبخندی زدم و بلند شدم تا باهم به خانه برگردیم و در مسیر خانه او رنگش زردتر از آفتاب بود و نگاهش شاداب‌تر از درختچه های اطراف خانه. ✍liku
مهـــارت‌های نویسنــدگی
#تمرین «نیم‌جمله‌های داستانی» رنگش زرد تر از آفتاب و نگاهش خمار آلود بود اما چشمانش برق میزد همه
این قالب نوشتاری، فلش فیکشن هست. داستان مینی‌مال هم بهش گفته میشه. شامل صحنه‌ای هست که اتفاق و داستانی رو در خودش داره. فلش فیکشن ها باید حامل یک اتفاق غیرمنتظره باشن که در آخر داستان و لحظه پایان ارائه میشه. که بنظرم خوب در اومده 👌
مهـــارت‌های نویسنــدگی
#تمرین «نیم‌جمله‌های داستانی» رنگش زردتر از آفتاب بود و نگاهش خسته تر از درختچه هایی که خانه را اح
اینجا با توصیف یک صحنه‌ی داستانی روبرو هستیم. تا حدودی از پیشینه شخصیت(برادر) و ماجرای داستان از زبان شخصیت اصلی صحبت شده و ما تا حدودی می‌فهمیم که ماجرا سر چی بوده. منتها خیلی زود تموم میشه و انگار نویسنده از روی اتفاق اصلی با یک اشاره پریده! اما تمرین بسیار خوبی بود همین نوشتن های ساده و روان خیلی در تمرین داستان نویسی کمک می کنه...حتما ادامه بدید👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤کاظمین منتظر است با آغوشی گشوده تا جوان‌ترین ستاره دنبال دار امامت را از خاک تا افلاک دنبال کند. و این حالت محزون خاک است که ملائک را به زاری نشانده است.🖤 شهادت مظلومانه امام محمد تقی «ع» تسلیت باد. https://eitaa.com/Writingskills
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهار رو به پایان است... آخر این جـاده، آفتـاب داغ تابسـتان است و هوس آب‌تنـی و بادبزن های عصـرگــاهی... بهار را نفس بکش تا دمی دیگر باقیست.. https://eitaa.com/Writingskills
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا