🌷 روایت عشق 🌷
💠یکی از کلاسهامون عملی بود
و استاد گفت:
باید دخترها هم توی گروه عملی باشن.
و توی این کار عملی، دخترها مجبور بودن بدون چادر باشن...
اما ایمان، توی اون گروهی که بود، اجازه نداد دخترها چادر از سرشون بردارن.
و بهشون گفت:
«شما برید کنار، ما خودمون انجام میدیم.
اگر هم استاد پرسید، میگیم دخترها هم انجام دادن»
#شهید ایمان خزاعی نژاد
#کنگره_ملی_شهدای_فارس
🍃
🌷 روایت عشق 🌷
💠هر سال چندین روز قبل از فرا رسیدن سالروز شهادت حضرت زهرا(س)، بچه های مسجد دور هم جمع می شدند و بساط عزاداری حضرت رو فراهم می کردند. یکی از این برنامه ها، برپایی خانه نمادین حضرت زهرا (س) و درب نیم سوخته بود.
محسن با ارادت ویژه ای که به ساحت مقدس مادر سادات داشت، هرسال پای ثابت این برنامه بود؛
توی همه ی کارهایی که لازم به کمک بود، از بنایی گرفته تا پخش چای و شربت، پیش قدم بود.
اما سال ۹۹ آخرین فاطمیه ای بود که آقا محسن برای غربت و مظلومیت حضرت زهرا(س) عزاداری کرد.
یکی از رفقای شهید تعریف می کرد ایام فاطمیه ۹۹ در محل کار در زاهدان بودیم که آقا محسن بخاطر مشغله کاری و مأموریت ها کمتر می رسید توی مراسمات عزاداری فاطمیه شرکت کنه؛
یادمه یک روز در همین ایام فاطمیه، بعد از نماز ظهر و عصر درب اتاق آقا محسن رو باز کردم و دیدم محسن با یکی از همکاران توی اتاق نشسته بودند و با صوت روضه حضرت زهرا(س) که در حال پخش بود، سر به زیر گریه می کردند.
🏴
یادم به این شعر افتاد:
دنبال شهرتیم و پی اسم و رسم و نام...
غافل از اینکه فاطمه(س) گمنام میخرد...
#کنگره_ملی_شهدای_فارس
#شهید محسن جعفری
#شهدای_فارس
#سالگردشهادت
🍃🌷🍃🌷🍃
🌷 روایت عشق 🌷
🌱عروس لبنان ۱
✍️به قلم طیبه فرید
همه باباها اولش رگ گردنشان کلفت می شود و صفرایشان می زند بالا و خون خونشان را می خورد که « پاره تنم را که از سر راه نیاوردم شوهر بدهم به راه دور!اگر پسرتان می خواهد پایش را بگذارد بیرون از حوزه استحفاظیِ شهر زنگ خانه ما را نزنید...خدا داده دختر خوب،ان شاالله قسمتتان به از ما بهتر»
حاج حسین بابای معصومه مهندس جهاد بود.شغلش یک جوری بود که چند سفر لبنان رفته بود.آخرِ یکی از سفرهاش دوست های لبنانیش فهمیده بودند دختر کوچولو دارد سوغاتی برایشان گوشواره داده بودند.از لبنانی ها اصرار و از حاج حسین انکار.پیش خودش گفته بود «یهو فردا دخترهام بزرگ شدن توقع پیش می آید.نمی گیرم»....
نگرفته بود...
سال ها گذشت.تقدیر پا به پای رضا عواضه آمده بود شیراز،بغل گوششان توی دانشگاه.معصومه براش آشنا بود.رفته بود خواستگاریش. پای اراده خدا که بیاید وسط باباها صفرایشان فروکش می کند.زبانشان قفل می شود و ته دلشان آرام.می دانند که با خدا نمی شود کَل انداخت.
انگار گوشواره ها از دل خاطرات قدیمی اش آمده بودند بیرون و داشتند خیره خیره نگاهش می کردند.انگار زبان باز کرده بودند که «خدا خواسته معصومه عروس لبنان باشد»...
معصومه عروس لبنان شد....
#کنگره_ملی_شهدای_فارس
#شهیده_معصومه_کرباسی
🇮🇷 کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس