اشکِ شب و آهِ سحر، خونِ دلو سوزِ جگر
تَرسم که سازَد آشکار ، اسرارِ پنهانِ تو را
آشفته خاطر کردهام ، جمعیّتِ عُشّاق را
هر شب که یاد آوردهام، زُلف پریشانِ تو را
#فروغی_بسطامی
خواهی اگر وَصلِ یار،
از غم ِ هِجران مَنال ....
زان که وصول بهار ،
تن به خزان دادَن است!
#فروغی_بسطامی
بـه شـادی دو جهـانـش نـمـیتـوان دادن
غـمی که از تو نـصـیـب دلِ غـمـیـنِ مـن است
#فروغی_بسطامی
#یاایهاالعزیز