✍ #خاطره_ای_از_شهید
بنا بر دستور #سردار_سلیمانی، ماشینِ حامل شهدا را به قرارگاه آوردم. چند نفر برای کمک به طرف ماشین آمدند.
من در گوشه ای نشستم ودر خود فرو رفتم.، پیکر پاک شهدا را یک به یک پایین آوردند. تا این که با کمک خواستن یکی از آنها به خود آمدم، می خواستند پیکر شهیدی را روی زمین بگذارند، اما سنگین بود.
بلند شدم و رفتم کمک آنها. شهیدی به سینه، کف ماشین آرام گرفته بود. با دیدن هیکل او، احساس کردم که محمدجواد باشد، اما مطمئن نبودم. آن پیکرغرقِ به خون را روی زمین گذاشتیم. چهره اش که به طرف آسمان برگشت اورا دیدم، خودش بود ، محمدجواد.
به #چهرهٔ_زیبای اوخیره شده بودم، که ناگهان آنچه در دست او بود، توجه مرا به خود جلب کرد:
#قرآنی_خونین دربین انگشتان به هم بسته شدهٔ او می درخشید.چقدر این صحنه برای من زیبا بود.!
✍ #راوی: همرزم شهید رشیدفرخی"
🌷 #شهید_محمدجواد_رشید_فرخی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398