حفظ آثار شهدای دستجرد
#مار_در_مدرسه #راوی_خواهر_گرامی #شهید_دفاع_مقدس #اصغر_فصیحی اصغر ازهمان دوران کودکی بچه ی شجاعی بو
#شبی_درمحل_کار
#راوی_یکی_ازنزدیکان
#شهید_دفاع_مقدس
#اصغر_فصیحی
اصغر برای کار اومده بود تهران و روزها روباهم کار میکردیم وشبها رو روی پشت بوم همونجا میخوابیدیم ، یک شب با سرو صدای اصغر از خواب بیدار شدم ومتوجه شدم که نزدیک لبه ی پشت بوم شده، یک آن بسرم زد که نکنه تصیم گرفته خودشو از اون بالا به پائین پرتاب کنه، سریع جَستی زدم و خیزی برداشتم و محکم ازپشت سر گرفتمش، وقتی روشو برگردوندم که دعواش کنم متوجه شدم خوابه چند ضربه ی آروم به صورتش زدم تا بیدار شد ،گفتم چکار میکنی نزدیک بود بمیری ، اصغر هم که تازه متوجه شده بود کجاست ، گفت: من خواب دیدم توی یک دشت بزرگ دارم میدوم که انگار در خوابم یک نفر منو از پشت گرفت، هردومون خندمون گرفت چون متوجه شدیم، وقتی خواب بوده چقدر توی پشت بوم دویده و وقتی نزدیک بود سقوط کنه من از پشت سر گرفتمش.
#شخصیت_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
#علی_اصغر_فصیحی
اصغر از همان کودکی پسر بچه ی شاد و بازیگوشی بود و با تمام شیطنتهاش همه دوستش داشتند، برای مردم احترام قائل بود و با همه مهربان بود، به اعتقاداتش هم علاقه شدیدی داشت، مخصوصا نماز و احترام به پدر و مادر، اصغر قاری قرآن هم بود و هر شب جمعه در هیئت نزدیک منزل به قرائت قرآن می پرداخت و قرآن رو با صوتی زیبا میخواند ، به درس و تحصیل هم علاقه داشت وجزء شاگرد زرنگهای کلاسشان بود، ولی با تمام اینها کودکی پر جنب و جوش بود. تا اینکه بعداز پایان دوران راهنمایی به بسیج ملحق شد و سپس به جبهه رفت و پنج سال تمام با لباس مقدس پاسداری در جبهه ها مردانه جنگید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398