#به_فکر_یتیمان
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#مجید_رستمی
مجید خیلی دلرحم و مهربان بود و همیشه غصه ی بچه های یتیم را می خورد و می گفت من وقتی بچه هایی که پدر ندارند را می بینم که مجبورند با سن کم نان آور خانواده باشند واقعا غصه می خورم. می گفت: الحمدلله ما چون پدر داریم همه نعمتی در زندگی داریم ولی آنها باید خودشان از این سن کم تلاش کنند تا خرج یک زندگی را بدهند.
#وصیت_لسانی
مجید قبل از اعزام آخرش به ما وصیت لسانی
می کرد. ما خواهران را به حفظ حجاب خیلی سفارش کرد. و می گفت: درخت اسلام با خون آبیاری می شود. ما باید برویم و از میهن اسلامیمان و از دین اسلام دفاع کنیم
و نگذاریم ریشه ی درخت اسلام خشک شود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#حوریه_بهشتی
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#مجید_رستمی
مدتی بعد از شهادت مجید من یک شب در عالم خواب مجید را زنده دیدم اصلا مشخص نمی شد که مجید شهید شده است. نگاه کردم دیدم مجید لباس دامادی به تن داشت. یک دست کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید پوشیده بود.بعد دیدم یک جمعیت زیادی آمدند که امام خمینی و پسرش و حجت الاسلام سید حسن مقدسی هم جلوی این جمعیت بودند؛ بعد وارد منزل پدرم شدند. در خواب شنیدم که می گفتند: امام می خواهد مجید را به عقد حوریه بهشتی در آورد. بعد من به سختی از بین جمعیت رد شدم تا به منزل پدرم بروم. اول نمی گذاشتند که من وارد منزل بشوم. گفتم: اینجا منزل پدرم است من باید به داخل منزل بروم. اجازه دادند که وارد شوم. رفتم به یک اتاق کوچکی که آنجا اهل منزل همراه امام و فرزندش و آقای مقدسی و برادرم مجید که قدش بلند بود و بسیار چهره اش زیباتر از دنیا شده بود با چند تا از حوریان بهشتی آنجا نشسته بودند. حوریان بهشتی با چادر مشکی و با حجاب بودند و فقط قسمت کوچکی از صورتشان مشخص بود که همان قسمت صورتشان را که من دیدم آنقدر زیبا و نورانی بودند که نمی شود توصیفشان کرد. بعد از اینکه امام خطبه عقد را بین مجید و آن حوریه بهشتی خواند. من از خواب بیدار شدم. فردای آنشب به منزل پدرم رفتم این خواب را برای مادرم تعریف کردم و گفتم مبارک باشد عروس دار شدی!! مادرم باتعجب نگاهم کرد!! گفتم: دیشب من خواب مجید را دیدم که امام خمینی مجید را به عقد یک حوریه بهشتی در آورد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#عملیات_چزابه
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#مجید_رستمی
مجید در اکثر اعزامهایی که به جبهه داشت با علی آقا همسرم باهم بودند. علی آقا تعریف می کند: مجید قبل از شهادتش موهایش را با تیغ تراشیده بود. و شب آخر همه ی بچه ها وصیتنامه نوشتند و همدیگر را در آغوش گرفتند و از همدیگر حلالیت می طلبیدند و می خواستند که برای هم دعا کنند که در خط مقدم به شهادت برسند و هر کس توفیق شهادت نصیبش شد بقیه را شفاعت کند. زمانی که آماده می شدیم به عملیات برویم مجید کلی نارنجک به کمرش بست و با وجود سنگینی نارنجکها چند کیلومتر در بیابانها پیاده روی کردیم تا به تنگه چزابه رسیدیم و شرایطمان طوری بود که حتی برای نماز خواندن هم نمی ایستادیم همان طور که پیاده روی می کردیم سریع روی خاک دست می زدیم و تیمم می کردیم و نمازمان را هم در حین راه رفتن می خواندیم. عملیات چزابه بسیار نفسگیر و سخت بود و بخاطر خستگی زیاد و گرد و خاکی که بر روی چهره های بچه ها نشسته بود دیگر همدیگر را نمی شناختیم. مجید چون در مرحله اول عملیات به شهادت رسید پیکر پاکش را سریع به عقب منتقل کردند ولی وقتی شهید علی فصیحی در طی پیش روی مجروح شد یک گوشه ای وسط راه روی زمین کنار بقیه مجروحین نشست و چون دشمن در حال پیش روی بود نیروهای خودی عقب نشینی کردند و کسی نتوانست جسم مجروح علی و بقیه ی مجروحین را با خود به عقب برگرداند و دشمن بالای سر علی و تعداد دیگری از مجروحین رسید و با تیر خلاص آنان را به شهادت رساندند برای همین پیکر مطهر شهید علی فصیحی سه ماه بعد به اصفهان باز گشت.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#دوران_کودکی_ونوجوانی
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#مجید_رستمی
مجید چهارمین فرزند خانواده است. زمانی که هنوز به دنیا نیامده بود خواب دیدم امام خمینی رحمت الله علیه در منزل ما مهمان بودند و نسبت به ما خیلی محبت ویژه ای داشتند. وقتی هم مجید به دنیا آمد نسبت به دیگر فرزندانم رشد بهتری داشت. و پسری بی آزار و سر به زیر بود. مجید بسیار مظلوم بود. و بچه ای نبود که پر سرو صدا و شلوغ باشد و هرگز آزارش به اهل خانه و خانواده نرسید و اهل کوچه رفتن نبود و اگر گاهی هم می رفت زود بر می گشت و بیرون از خانه هم هیچ وقت به کسی آزار نرساند. کمی که بزرگتر شد و به سن دبستان رسید از خانه تا مدرسه سرش که پائین بود بالا نمی آورد که بخواهد بازیگوشی کند و حواسش پرت اطرافش باشد. بدون هیچ گونه جلب توجه ای در کوچه و خیابان رفت و آمد می کرد. زمانی که به شهادت رسید یکی از همسایه ها می گفت: مگر شما مجید هم داشتید. پس چرا ما در کوچه و خیابان نمی دیدیمش که حالا شهید شده است.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#عکس_یادگاری_مشهد
#از_لسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#مجید_رستمی
یکسال دسته جمعی باچندتا از فامیل به مشهد برای زیارت آقا علی ابن موسی رضا علیه السلام رفته بودیم. آن موقعه مجید یک نوجوان شاید ۱۳ ساله بود یک روز در مشهد دیدیم آقا مجید نبود. وقتی آمد متوجه شدیم تنها به عکاسی رفته و لباس عربی پوشیده بود و پای پرده ای که عکس ضریح امام رضا علیه السلام نقش بسته بود ایستاده است و یک عکس بسیار زیبایی انداخته بود. و این عکس را هنوز یادگاری داریم. و مظلومیت مجید در این این عکس در چهره اش به وضوح پیداست. من وقتی این عکس را دیدم تعجب کردم چون مجید خیلی کم رو و خجالتی بود چطور تنها رفته عکس انداخته است.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#وصیتنامه
#شهید_دفاع_مقدس
#مجید_رستمی
(قسمتی از وصیتنامه خواندنی شهید مجید رستمی که سرشار از ایمان و تقوای الهیست و غبطه ی جاماندگان از شهادت و آرزومندان شهادت را بر می انگیزد و اینکه از شهادت خود آگاه بوده است...شهادت نوش جانت آقامجید)
و سعی کنید که دگر فرزندان را بهتر از این تربیت کنید و مبادا ناراحت شوید و گریه کنی و من می خواهم از این دنیای حقیر و کوچک هجرت کنم و به سوی دنیایی بازتر قدم نهم.
و پدر و مادر عزیزم و بازماندگانم مبادا منت سر خدا و مردم بگذاری و مردم که من فرزندم را از دست داده ام زیرا ما از خدائیم و بسوی او بازگشت می کنیم و زیرا که همه چیز ما از خداست و من از خدای خود سپاسگذاری می کنم که من را به این راه می برد و شهید می برد و من که شهید می شوم و خدا مرا در این امتحان قبول می کند و شهید می برد. تنها برای بهشت او چنین کاری نمی کنم و بلکه مهمتر از او اینکه خشنودی خدا و راضی بودن او از من است و این معامله ای است بزرگ که خداوند با بندگان صالح و شایسته خود انجام می دهد. وسفارش من به دوستانم و عزیزان مملکت اسلامی این است که درس را فراموش ننمائید و همیشه آگاه باشند و درس بخوانند و با سواد واقعی شوند و این را بدانید که شهادت نصیب همه کس نمی شود و من امیدوارم که همه لیاقت شهید شدن را داشته باشیم و خداوند متعالی مرا شایسته این مقام بزرگ بداند و من بسیار خوشحالم که شهید می شوم و جان را به جان آفرین می سپارم و قدم به راه می نهم و امیدوارم که به آخر راهش که همان نزدیک شدن به اوست برسم. من در این لحظات حسابی می خواهم جان خود را فدای این ملت و این اسلام کنم اگر لیاقت آن را داشته باشم.
والسلام ؛ مجید رستمی
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#دوران_کودکی_ونوجوانی
#ازلسان_مادر_معزر
#شهید_دفاع_مقدس
#مجید_رستمی
مجید چهارمین فرزند خانواده است. زمانی که هنوز به دنیا نیامده بود خواب دیدم امام خمینی رحمت الله علیه در منزل ما مهمان بودند و نسبت به ما خیلی محبت
ویژه ای داشتند. وقتی هم مجید به دنیا آمد نسبت به دیگر فرزندانم رشد بهتری داشت. و پسری بی آزار و سر به زیر بود. مجید بسیار مظلوم بود. و بچه ای نبود که پر سرو صدا و شلوغ باشد و هرگز آزارش به اهل خانه و خانواده نرسید و اهل کوچه رفتن نبود و اگر گاهی هم می رفت زود بر می گشت و بیرون از خانه هم هیچ وقت به کسی آزار نرساند. کمی که بزرگتر شد و به سن دبستان رسید از خانه تا مدرسه سرش که پائین بود بالا نمی آورد که بخواهد بازیگوشی کند و حواسش پرت اطرافش باشد. بدون هیچ گونه جلب توجه ای در کوچه و خیابان رفت و آمد می کرد. زمانی که به شهادت رسید یکی از همسایه ها می گفت: مگر شما مجید هم داشتید. پس چرا ما در کوچه و خیابان نمی دیدیمش که حالا شهید شده است.
#کمک_حال_پدر
حدودا مجید ۱۲؛۱۳ ساله بود پدرش چندتا گوسفند خریده بود. مجید هم برای اینکه کمک حال پدرش باشد با شهید رضا ابراهیم زاده که هم سن و سال بودند روزها گوسفندا رو به صحرا می بردند و می آوردند. ما یک مغازه ای هم داشتیم که هر وقت مجید از مدرسه بر می گشت می رفت دم مغازه در کارهای مغازه به کمک پدرش می کرد.
🌷🌷🌷🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#به_فکر_یتیمان
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#مجید_رستمی
مجید خیلی دلرحم و مهربان بود و همیشه غصه ی بچه های یتیم را می خورد و می گفت من وقتی بچه هایی که پدر ندارند را می بینم که مجبورند با سن کم نان آور خانواده باشند واقعا غصه می خورم. می گفت: الحمدلله ما چون پدر داریم همه نعمتی در زندگی داریم ولی آنها باید خودشان از این سن کم تلاش کنند تا خرج یک زندگی را بدهند.
#وصیت_لسانی
مجید قبل از اعزام آخرش به ما وصیت لسانی
می کرد. ما خواهران را به حفظ حجاب خیلی سفارش کرد. و می گفت: درخت اسلام با خون آبیاری می شود. ما باید برویم و از میهن اسلامیمان و از دین اسلام دفاع کنیم
و نگذاریم ریشه ی درخت اسلام خشک شود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#وصیتنامه
#شهید_دفاع_مقدس
#مجید_رستمی
(قسمتی از وصیتنامه خواندنی شهید مجید رستمی که سرشار از ایمان و تقوای الهیست و غبطه ی جاماندگان از شهادت و آرزومندان شهادت را بر می انگیزد و اینکه از شهادت خود آگاه بوده است...شهادت نوش جانت آقامجید)
و سعی کنید که دگر فرزندان را بهتر از این تربیت کنید و مبادا ناراحت شوید و گریه کنی و من می خواهم از این دنیای حقیر و کوچک هجرت کنم و به سوی دنیایی بازتر قدم نهم.
و پدر و مادر عزیزم و بازماندگانم مبادا منت سر خدا و مردم بگذاری و مردم که من فرزندم را از دست داده ام زیرا ما از خدائیم و بسوی او بازگشت می کنیم و زیرا که همه چیز ما از خداست و من از خدای خود سپاسگذاری می کنم که من را به این راه می برد و شهید می برد و من که شهید می شوم و خدا مرا در این امتحان قبول می کند و شهید می برد. تنها برای بهشت او چنین کاری نمی کنم و بلکه مهمتر از او اینکه خشنودی خدا و راضی بودن او از من است و این معامله ای است بزرگ که خداوند با بندگان صالح و شایسته خود انجام می دهد. وسفارش من به دوستانم و عزیزان مملکت اسلامی این است که درس را فراموش ننمائید و همیشه آگاه باشند و درس بخوانند و با سواد واقعی شوند و این را بدانید که شهادت نصیب همه کس نمی شود و من امیدوارم که همه لیاقت شهید شدن را داشته باشیم و خداوند متعالی مرا شایسته این مقام بزرگ بداند و من بسیار خوشحالم که شهید می شوم و جان را به جان آفرین می سپارم و قدم به راه می نهم و امیدوارم که به آخر راهش که همان نزدیک شدن به اوست برسم. من در این لحظات حسابی می خواهم جان خود را فدای این ملت و این اسلام کنم اگر لیاقت آن را داشته باشم.
والسلام ؛ مجید رستمی
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#عملیات_چزابه
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#مجید_رستمی
مجید در اکثر اعزامهایی که به جبهه داشت با علی آقا همسرم باهم بودند. علی آقا تعریف می کند: مجید قبل از شهادتش موهایش را با تیغ تراشیده بود. و شب آخر همه ی بچه ها وصیتنامه نوشتند و همدیگر را در آغوش گرفتند و از همدیگر حلالیت می طلبیدند و می خواستند که برای هم دعا کنند که در خط مقدم به شهادت برسند و هر کس توفیق شهادت نصیبش شد بقیه را شفاعت کند. زمانی که آماده می شدیم به عملیات برویم مجید کلی نارنجک به کمرش بست و با وجود سنگینی نارنجکها چند کیلومتر در بیابانها پیاده روی کردیم تا به تنگه چزابه رسیدیم و شرایطمان طوری بود که حتی برای نماز خواندن هم نمی ایستادیم همان طور که پیاده روی می کردیم سریع روی خاک دست می زدیم و تیمم می کردیم و نمازمان را هم در حین راه رفتن می خواندیم. عملیات چزابه بسیار نفسگیر و سخت بود و بخاطر خستگی زیاد و گرد و خاکی که بر روی چهره های بچه ها نشسته بود دیگر همدیگر را نمی شناختیم. مجید چون در مرحله اول عملیات به شهادت رسید پیکر پاکش را سریع به عقب منتقل کردند ولی وقتی شهید علی فصیحی در طی پیش روی مجروح شد یک گوشه ای وسط راه روی زمین کنار بقیه مجروحین نشست و چون دشمن در حال پیش روی بود نیروهای خودی عقب نشینی کردند و کسی نتوانست جسم مجروح علی و بقیه ی مجروحین را با خود به عقب برگرداند و دشمن بالای سر علی و تعداد دیگری از مجروحین رسید و با تیر خلاص آنان را به شهادت رساندند برای همین پیکر مطهر شهید علی فصیحی سه ماه بعد به اصفهان باز گشت.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#عکس_یادگاری_مشهد
#از_لسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#مجید_رستمی
یکسال دسته جمعی باچندتا از فامیل به مشهد برای زیارت آقا علی ابن موسی رضا علیه السلام رفته بودیم. آن موقعه مجید یک نوجوان شاید ۱۳ ساله بود یک روز در مشهد دیدیم آقا مجید نبود. وقتی آمد متوجه شدیم تنها به عکاسی رفته و لباس عربی پوشیده بود و پای پرده ای که عکس ضریح امام رضا علیه السلام نقش بسته بود ایستاده است و یک عکس بسیار زیبایی انداخته بود. و این عکس را هنوز یادگاری داریم. و مظلومیت مجید در این این عکس در چهره اش به وضوح پیداست. من وقتی این عکس را دیدم تعجب کردم چون مجید خیلی کم رو و خجالتی بود چطور تنها رفته عکس انداخته است.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#ادامه_تحصیل
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدی
#مجید_رستمی
مجید کمی که بزرگتر شد. یک روز آمد پیش من و گفت: مامان دوست دارم ادامه تحصیل بدم ولی خجالت می کشم به آقام در این باره حرفی بزنم؛ شما با آقام صحبت کنید ولی قسمت نبود تا مدتی ادامه تحصیل بدهد و برای کار به تهران پیش حاج قدمعلی یکی از همشهریامون رفت. از آنجایی که دوست داشت خودش خرج خودش را در بیاورد روزها سرکار می رفت و شبها درس می خواند. و خبر آوردند که بعد از کار به بسیج مسجد محل هم رفت و آمد می کند. من هم وقتی خبر را شنیدم کمی نگرانش شدم. یک مدتی که گذشت از تهران به دستجرد آمد وقتی که آمد اینجا بچه ها داشتند امتحان می دادند. یک روز لب ایوان خانه نشسته بودیم دیدم مجید از بیرون آمد اما ناراحت بود. بهش گفتم: مجید مامان چرا ناراحتی؟ گفت: مامان حاج شیخ علی من و دیده و می گه آقا مجید چرا نمیای درس بخوانی؟ اگر می خوای درس بخوانی بچه ها دارند امتحان می دند. گفتم: آخه حاج آقا منکه یک سال دوسال ترک تحصیل کردم حالا چطور بیام امتحان بدم!! حاج آقا هم گفت: حالا تو بیا؛ چه کار به این کارا داری. مجید هم همه ی مدارکها و کتابهاش تهران بود. اون روز به من گفت: مامان شما به آقام بگو که حاج شیخ علی این حرفا رو به من زد. من هم با بابای مجید صحبت کردم. بابای مجید گفت: خب اگر قبولش می کنند مشکلی نیست بره؛ غروب چهارشنبه ای بود مجید به تهران رفت تا مدارکها و کتابهاشو بیاره؛ کتابهاشو آورده بود اصفهان و اونجا جلد خریده بود و همشو جلد کرده بود و جالب اینکه پشت جلد کتابابهای درسیش نوشته بود (شهید مجید رستمی). مجید خیلی زود از تهران برگشت و صبح روز شنبه به مدرسه رفت. وقتی از مدرسه برگشت گفت: مامان امروز امتحان داشتیم ولی نمی دونم چطوری بود که جواب تموم سوالا رو بلد بودم. و این حرف و بعد از شهادتش معلمشون به ما گفت. معلمشون می گفت: وقتی مجید آمد سر امتحان با اینکه دوسال از درس و مشق و مدرسه دور بود ولی جواب تمام سوالا را تند تند نوشت انگار کسی کنار دستش ایستاده بود و جواب سوالا رو بهش می گفت. مجید بچه باهوش و درس خون و با انضباط و ساکتی بود و همیشه مدیر و معلمها از دستش راضی بودند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398