گفتم: خب از کجا خبر داری؟ گفت: به من گفتند که ما پیروزیم. پرسیدم: کی به تو گفت؟ جواب داد: حضرت زینب (س). دوباره سوال کردم: در خواب یا بیداری؟ با خنده جواب داد: تو چه کار داری؟ فقط بدان، بی بی به من گفت که شما در این عملیات پیروز خواهید شد و من به همین دلیل میگویم که قطعا موفق میشویم.
هر چه از او خواستم بیشتر توضیح بدهد چیزی نگفت و به همین چند جمله اکتفا کرد. نیازی هم نبود که توضیح بیشتری بدهد. اطمینان او برایم کافی بود. همان طور که گفتم همیشه به حرفی که میزد ایمان داشت و من هم به محمدحسین اطمینان داشتم. وقتی که عملیات با موفقیت انجام شد یاد حرف آن روز محمدحسین افتادم و از اینکه به او اطمینان کرده بودم خیلی خوشحال شدم.
قطعه زمین
محمدحسین قطعه زمینی در کرمان داشت که پدرش به او بخشیده بود و او به دلیل حضور در جبهه خیلی کم به آن سرکشی میکرد. آخرین بار وقتی بعد از حدود یک سال به آنجا رفت در کمال تعجب دید که یک نفر زمین را ساخته و در آن ساکن شده است. بعد از پرس و جو و تحقیق فهمید که آن شخص یک نفر جهادی است.
قضیه را برای من تعریف کرد، گفتم: خب برو شکایت کن و از طریق دادگاه پیگیر قضیه باش بالاخره هر چه باشد تو مدارکی داری و میتوانی به حقت برسی.
گفت: نه! من نمیتوانم این کار را بکنم او یک نفر جهادی است و حتما نیازش از من بیشتر بوده است؛ هر چند نباید چنین کاری میکرد و در زمین غصبی مینشست، اما حالا که چنین کرده دلم نمیآید پایش را به دادگاه بکشم عیبی ندارد! من زمین را بخشیدم و گذشت کردم.
نگهبان میله
محمدحسین تا زمانی که خودش داخل مقر بود حتما در اوقات مختلف میآمد و به نگهبان میله سر میزد. اگر کسی خلافی مرتکب میشد با او برخورد بدی نمیکرد؛ بلکه با رفتار محبت آمیزش موجب میشد که آن فرد هم متوجه خطایش بشود و هم از کرده خود شرمنده و پشیمان. او اگر نیرویی را تنبیه میکرد این تنبیه با هر جای دیگر فرق داشت.
یک شب اکبر شجره نگهبان بود، اما بنده خدا به خاطر خستگی زیاد، همان جا کنار میله خوابش برده بود. محمدحسین وقتی که از راه میرسد و اکبر را در خواب میبیند، دیگر بیدارش نمیکند، خودش مینشیند و تا صبح نگهبانی میدهد.
نزدیک صبح وقتی اکبر بیدار میشود و محمدحسین را در جای خود میبیند خیلی خجالت میکشد محمدحسین هم برای تنبیه اکبر شب او را سر پست نمیگذارد.
خیلی عجیب است که برای تنبیه یک نفر به جای اضافه کردن مدت نگهبانیاش او را از انجام کار محروم کنند. برای بچههای اطلاعات شاید یکی از سختترین مجازاتها همین بود مثلا اگر کسی را توی معبر نمیفرستادند، انگار بزرگترین توهین را به او کرده بودند و اینها همه به خاطر جوی بود که محمدحسین در واحد به وجود آورده بود.
ارتفاع شتر میل
قرار بود با محمدحسین و چند نفر دیگر از بچههای اطلاعات به شناسایی منطقه کوهستانی غرب برویم. ما تا آن زمان بیشتر در جنوب کار کرده بودیم و با مناطق کوهستانی زیاد آشنایی نداشتیم. در جنوب منطقه طوری بود که نیاز به بلدچی نبود و ما معمولا باید سینه خیز به سمت دشمن میرفتیم و خیلی هم آهسته صحبت میکردیم، اما در کوهستان شرایط فرق میکرد در این مأموریت دو نفر از افراد بومی محل به نامهای شاهرخ و اکبر قیصر به عنوان بلدچی ما را همراهی میکردند. آنها بزرگ شده آنجا و به تمام راهها وارد و آشنا بودند. خصلتهای عجیبی هم داشتند. برخوردشان بد بود و همه بچهها ناراحت بودند توی راه که میرفتیم خیلی بلند بلند صحبت میکردند و اصلا اصول ایمنی را رعایت نمیکردند و ما با توجه به تجربهای که داشتیم معتقد بودیم باید احتیاط کنیم. آهسته به محمدحسین گفتم: نکند امشب اینها ما را لو بدهند و گیر دشمن بیفتیم؟
محمدحسین گفت: نه خیالت راحت باشد. گفتم: ازکجا این قدر مطمئنی؟ گفت: اخلاقشان را میدانم اینها اصلا فرهنگشان این طوری نیست این کار را نمیکنند؛ با این حال برای احتیاط چند نفر را به عنوان تامین اطراف گروه میفرستم.
او هندوزاده ومهدی شفازند را پشت سر فرستاد. من، جواد رزم حسینی واکبر قیصر نیز جلو افتادیم. با اینکه مسافت زیادی آمده بودیم و خیلی زمان گذشته بود، اما هنوز به دشمن نرسیده بودیم. محمدحسین پرسید: اکبر! پس دشمن کجاست؟
او با صدای بلند که از صد متری به گوش میرسید جواب داد: هنوز خیلی مانده.
ما چیزی نگفتیم و به راهمان ادامه دادیم، ولی باز خبری از دشمن نبود. یکی، دو مرتبه من سوال کردم باز او همین جواب را داد. اصلا آن روز هر چه به او میگفتیم، برعکس عمل میکرد. من فکر کردم حتما ریگی به کفش دارد و میخواهد بلایی سرما بیاورد.
محمدحسین گفت: شما هیچی نگو.
گفتم: برای چی؟
گفت: برای اینکه اینها عشایرند، خصلتهای خاص خودشان را دارند. وقتی این قدر با احتیاط میرویم، فکر میکنند میترسیم، آن وقت بدتر لج میکنند.
گفتم: باشد! من دیگر حرفی نمیزنم.
همچنان به راهمان ادامه دادیم تا به ارتفاع شتر میل رسیدیم. اکبر ما را برد پشت ارتفاع و گفت: «این هم عراقیها». سپس در گوشهای نشست و منتظر شد.
ما با خیال راحت عملیات شناسایی را انجام دادیم. وقتی کارمان تمام شد دوباره به همان ترتیب برگشتیم، صحیح و سالم. شاهرخ واکبر قیصر، همان طور که محمدحسین گفته بود خطری ایجاد نکردند. واقعا برای من جالب بود که محمد حسین این قدر روی عشایر شناخت داشت و خیلی هم با آرامش برخورد میکرد. به نظرم هر چه بود به هوش و استعداد فوق العادهاش مربوط میشد.
اُورکت
بعد از نماز میخواستم حسین آقا را ببینم و درباره موقعیت منطقه و یک سری مسائل مربوط به اطلاعات و عملیات با هم صحبت کنیم دنبالش فرستادم و داخل ستاد لشکر منتظرش ماندم او در حالی که اورکتش را روی شانههایش انداخته بود وارد شد، معلوم بود که از نماز میآید و فرصت اینکه سر و وضعش را مرتب کند پیدا نکرده در حالی که به او لبخند زدم نگاه معنی داری به او انداختم. سریع از نگاهم همه چیز را فهمید و قبل از اینکه حرفی بزنم گفت: وقتی در همین وضعیت مقابل خدای خودم ایستادم و نماز خواندم، درست نبود در مقابل بندهی او به سر و وضعم برسم، با روحیات حسین آشنا بودم میدانستم انسانی بی ریا و خالصی است.
بسم الله الرحمن الرحیم
شهادت می دهم که خدا یکی است و محمد (ص) فرستاده و آخرین پیامبر است و علی(ع) ولی الله است و جانشین پیامبر اسلام و اولین امام است، قیامت راست است و جزاء و پاداش کلیه اعمال نیز صادق است، انسان از خاک آفریده شده و به خاک بر میگردد و باز از خاک سر بر میدارد و به اندازه خردلی به کسی ظلم نمی شود و نفس هرکس در گرو اعمال خودش می باشد.
مادر عزیزم خجالت میکشم که چیزی بنویسم و خود را فرزندت بدانم زیرا کاریکه شایسته و بایسته یک فرزند بوده انجام نداده ام. مادریکه شب تا صبح بر بالین من می نشستی و خواب را از چشمان خود می گرفتی و به من آموختنیهایی آموختی، مرا ببخش و...
همچنین از شما پدرم که با کمک مادرم تمام زندگیتان را صرف بچه هایتان کردید خداوند اجرتان را به شما عطا کند و درجات شما را متعالی کند و بهشت را جایگاهتان قرار دهد. ای پدر و مادر عزیز و گرامی چه خوب به وظیفه خود عمل کردید و من چقدر فرزند بدی برای شما بودم. شما فرزند خود را برای خدا بزرگ کردید و برای خدا هم او را به جبهه فرستادید و در راه خدا اگر سعادت باشد میرود.
از خواهران و برادران خود که در رشد من سهم به سزایی داشتند تشکر می کنم و از خداوند متعال پیروزی، سعادت و سلامت را برای ایشان خواستارم و ای پدر و مادر و ای خوهران و برادران عزیزم این رسالت را شما باید زینب وار به دوش کشید و از عهده آن به خوبی بر میائید و می توانید چون پتک بر سر دشمنان داخلی و خارجی فرود آئید و خون ما را هم چون رود سازید تا هرچه بر سر راه دارد بردارد تا به دریای حکومت حضرت محمد(ص) برگردد.
امیدورام که خداوند عمر رهبر عزیزمان را تا انقلاب مهدی طولانی بگرداند و ظهور حضرت مهدی(عج) را نزدیک بگرداند تا مستضعفین جهان به نوائی برسند و صالحین وارثین زمین شوند.
ای مردم بدانید تا وقتی که از رهبری اطاعت کنید، مسلمان، مومن و پیروزید وگرنه هرکدام راهی به غیر از این دارید آب را به آسیاب دشمن میریزید، همچنان تا کنون بوده اید باشید تا مانند گذشته پیروز باشید و این میسر نیست به جز یاری خواستن از خدا و دعا کردن.
امیدوارم که خداوند متعال به حق پنج تن آل محمد(ص) و به حق آقا امام زمان(عج) ایران را از دست شیاطین و به خصوص شیطان بزرگ نجات دهد و از این وضع بیرون بیاورد که بدون خدا هیچ چیز نمی تواند وجود داشته باشد. به امید اینکه تمام دوستان گناهان مرا ببخشند، التماس دعای عاجزانه را از همگی دارم.
محمد حسین یوسف الهی
24/12/1364
💠 #قرائت زیارت شهدا هدیه به روح همه ی شهدای سرتا سر ایران وجهان بخصوص
شهید مدافع وطن، سردار شهید حسین یوسف الهی
همیشه دوستت دارم ای شهید 💕🌷🌷🌷🌷🌷😭🙏🙏🕊💖🕊
🏴🔷🏴🔷🏴🔷🏴
#زیارات_نامه_شهدا
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
📖اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللهِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَ مَعَکُم....
💝 گروه خاکریز شهدا 💝
┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═─
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
@Yalesaratal_hoseein113
━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━━
◗مـــــن زینبی امــــ😌"
محـــــالــه بگـــــذارم …
⊹
⊹
#ریحانه🌱
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═─
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
@Yalesaratal_hoseein113
━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━━
13.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مثلا تو قبول کردی...
#اربعین
#امام_حسین
#اللهم_ارزقنا_کربلا🖤
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═─
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
@Yalesaratal_hoseein113
━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━━
┅┅✿❀🌹◍⃟ 🌹❀✿┅┅
🍀 *وصیت شهدا در باره #حجاب* 🍀
🌷«و تو اے خواهر دینے ام: چادر سیاهے که تو را احاطه کرده است ازخون سرخ من کوبنده تر است.»
(شهیدعبدالله محمودی)🕊
🌷خواهرم: محجوب باش و باتقوا، که شمایید که دشمن را با چادرسیاهتان و تقوایتان مے کشید.»
«حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل حجاب دشمن را مے بینے و دشمن تو را نمے بیند.»
🌷(سردارشهید رحیم آنجفی)🕊
🌷«حفظ حجاب هم چون جهاد در راه خداست.»
(شهیدمحمد کریم غفرانی)🕊
🌷«خواهرم: از بے حجابے است اگر عمر گل کم است نهفته باش و همیشه گل باش.»
(شهیدحمید رضا نظام)🕊
🌷 «ازتمامے خواهرانم مے خواهم که حجاب این لباس رزم را حافظباشند.»
(شهید محمد تقے میرغفوریان )🕊
🌷«خواهرم: هم چون زینب باش و در سنگر حجابت به اسلام خدمت کن.»
(طلبه شهید محمد جواد نوبختے )🕊
🌷«یک دختر نجیب باید باحجاب باشد.»
(شهیدصادق مهدے پور)🕊
🌷«خواهرم: حجاب تو مشت محکمے بر دهان منافقین و دشمنان اسلام مے زند.»
(شهیدبهرام یادگاری)🕊
🌷 «تواے خواهرم... حجاب تو کوبنده تر از خون سرخ من است.»
(شهیدابوالفضل سنگ تراشان)🕊
🌷 «به پهلوے شکسته فاطمه زهرا(سلام الله علیها) قسمتان مے دهم که،حجاب را حجاب را،حجاب را،رعایت کنید.»
(شهیدحمید رستمی)🕊
🌷«خواهرمسلمان: حجاب شما موجب حفظ نگاه برادران خواهد شد.برادرمسلمان: بے اعتنایے شما و حفظ نگاه شما موجب حجاب خواهران خواهدشد.»
(شهیدعلے اصغر پور فرح آبادی)🕊
🌷 «شماخواهرانم و مادرانم: حجاب شما جامعه را از فساد به سوے معنویت و صفا مے کشاند.»
(شهیدعلے رضائیان)🕊
«🌷ازخواهران گرامے خواهشمندم که حجاب خود را حفظ کنند،زیرا که حجاب خون بهاے شهیدان است.»
(شهیدعلے روحے نجفی)🕊
«🌷مادرم...من با حجاب و عزت نفس و فداکارے شما رشد پیدا کردم.»
(شهیدغلامرضا عسگری)🕊
🌷«ای خواهرم: قبل از هر چیز استعمار از سیاهے چادر تو مے ترسد تاسرخے خون من.»
(شهیدمحمد حسن جعفرزاده)🕊
🌷 «خواهرم: زینب گونه حجابت را که کوبنده تر از خون من است حفظ کن.»
(شهیدمحمد علے فرزانه)🕊
🌷«خواهران ما در حالے که چادر خود را محکم برگرفته اند و خود راهم چون فاطمه و زینب حفظ مے کنند...هدف دار در جامعه حاضرشده اند.»
(رییس جمهور شهید محمد علے رجایی🕊
🌱↷
『∞♡┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═─
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
@Yalesaratal_hoseein113
━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━━