فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نسخه حاج قاسم برای تمام نسلها ...
#شهید_القدس
#حاج_قاسم
#ایران_قوی
#خبرگزاری_بسیج_مازندران
@Mazandbasij
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حرم حضرت عباس در آستانهٔ وفات حضرت امالبنین سیاهپوش شد.
┅─═इई 🌺❄️❄️🌺ईइ═
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
@Yalesaratal_hoseein113
━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جزئیات شهادت سید رضی موسوی از زبان سفیر ایران در سوریه
┅─═इई 🌺❄️❄️🌺ईइ═
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
@Yalesaratal_hoseein113
━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
⭕️ حزبالله شهادت سید رضی موسوی را به رهبر انقلاب تسلیت گفت
🔹 جنبش حزب الله لبنان شهادت سردار سید رضی موسوی از مستشاران نظامی باسابقه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سوریه را تسلیت گفت و تأکید کرد که این تجاوز بیشرمانه به پرونده سایر جنایات صهیونیستها اضافه میشود.
◾️ حزب الله با اشاره به اینکه شهید موسوی از جمله حامیان حزبالله طی دهها سال بوده است، شهادت این سردار را به حضرت آیت الله سیدعلی خامنهای رهبر معظم انقلاب، فرماندهی سپاه پاسداران، خانواده وی و عموم ملت ایران تسلیت گفت.
┅─═इई 🌺❄️❄️🌺ईइ═
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
@Yalesaratal_hoseein113
━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حاج صادق آهنگران
🔺به یاد همسنگران شهید و
غواصان شهید عملیات کربلای ۴
🔺زمان : شهریورماه ۱۳۹۵
🔺مکان : حسینیهء امام خمینی(ره)
دیدار فرماندهان سپاه با رهبر معظم انقلاب
🔺شاعر: زنده یاد محمدزمان گلدسته
┅─═इई 🌺❄️❄️🌺ईइ═
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
@Yalesaratal_hoseein113
━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋
💛🇮🇷💛بیست ودومین لیست از چهل شهید
اسامی شهدایی که ان شاء الله به مدت چهل روز به انها توسل میکنیم
در همان روز اطلاعات و مشخصات درباره شهید در گروه قرار خواهد گرفت
چگونگی چله👇👇
هر روز به مدت چهل روز یک شهید رامعرفی خواهیم کرد و همگی 100صلوات به ان شهید هدیه میکنیم
🕊️🤍🕊️🤍🕊️🤍
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر بحق عمه جان زینب کبری سلام ا لله علیها
🤲💚🤲💚🤲
اللهم ارزقنا توفیق الشهادت فی سبیلک
🤲😭🤲
❤️❤️🕊️🕊️
اللهم اشف کل مریض
🤲🤲🤲🤲🤲
شروع ختم 1402/9/18
🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷
1-شهیدسید مجتبی علمدار 🇮🇷
2-شهید حسین رضایی🇮🇷
3_شهید احمد صالحی مله 🇮🇷
4-شهید سید مهدی شریفی 🇮🇷
5-شهید حاج قاسم سلیمانی وهمرزمانش 🇮🇷
6-شهید سید محسن نقیبی 🇮🇷
7-شهید مصطفی نوروزی 🇮🇷
8-شهید محمود رادمهر 🇮🇷
9-شهید سعید کمالی🇮🇷
10-شهید سید جواد اسدی 🇮🇷
11-شهیدمهران شوری زاده 🇮🇷
12-شهید تقی جوانمرد 🇮🇷
13-شهید علی انتقامی🇮🇷
14-شهید مجتبی برسنجی 🇮🇷
15-شهید عزت الله تام🇮🇷
16-شهید علیرضا رستمی🇮🇷
17-شهید داوود مظفری 🇮🇷
18-شهید روح الله سلطانی 🇮🇷
19_شهید سید روح الله عمادی
20-شهیدمحمد بلباسی
21-شهید علیرضا بلباسی
22-شهید سید جعفر مظفری
23 شهیدمحمد صادق رضایی
24-شهیدسید مهدی غزالی
25-شهید محمد انتظامی
26-شهید اسدالله لطفی
27-شهید سید مصطفی اصغری
28-شهیدسید موسی حسینی
29-شهیدابو احمد معصومی
30-شهید مالجو
31-شهید علی شاکری، طلبه
32-شهید ناصر براری ورکی
33_شهیده فروغ راعی
34-شهید اسماعیل یعقوبی
35-شهید حسین بهرامی
36-شهیدسید اصغر علوی
37-شهید اردشیر اجارستاقی
38-شهید قاسم کاظمی
39_شهید سید احمد کاظمی
40-شهید مجید جعفری
🌸🌸🌸🌸🌸
زندگی نامه سردارشهید حاج روح الله سلطانی

استان :مازندران
شهرستان: آمل
وضعیت تاهل:متاهل
دین :اسلام مذهب:شیعه
نوع عضویت:سپاه کادر
تحصیلات: فوق لیسانس
نام پدر:اسماعیل
نام مادر:مهین
تاریخ شهادت:1394/3/23
محل شهادت:پیرانشهر
نحوه شهادت:مبارزه باگروهک تروریستی پژاک
آخرای شهریور ۱۳۵۹ باشروع جنگ تحمیلی به دنیا اومدم
زمان تولدم برام شمع روشن کرده بودند، نه اینکه جشن گرفته باشن، نه!
اوضاع اون روزها خیلی پر استرس بودو برق ها قطع!
پرستارها مجبورشدن شمع روشن کنند مادر بزرگم علاقه زیادی به امام خمینی ره داشت
پیروزی انقلاب اسلامی،این مرد بزرگ رو به یک اسطوره و الگو تبدیل کرده بود
اسم منم به همین دلیل شد روح الله
ازکودکی،سنگینی این اسمو حس میکردم بازی های کودکانه
شیطنت های گاه و بیگاه ما برای پدربزرگم لذت بخش بود
برای ما هم که توی خونه شون لحظات مون رو سپری میکردیم لذتی وصف نشدنی داشت
پدرم برقکار ساده ای بود
مجبوربودیم مدتی اونجا زندگی کنیم کمی وروجک اما درس خون و منظم بودم
و جزو شاگردان ممتاز وزرنگ مدرسه!
یه رسم خوبی بزرگان محل داشتن
اسامی بچه های ممتاز رو از بلندگو مسجد اعلام می کردند
اگر بدونین چه لذتی داشت پدرم خدابیامرز فردی مذهبی و دلسوز بود
صدای دعا و نماز نیمه های شبش هنوز تو ذهنم هست
صدای زیبای قرآن خوندنش قبل خوابیدن ما
مادرم هم انقدر معتقد بود که هربار برای شیردادن من، وضو می گرفت... سال ۷۵ بخاطر ادامه تحصیل به شهر آمل اومدیم.
سالها بعد نزدیک دیپلم، به دختردایی مریم علاقمند شدم و با مشورت مادربزرگم رفتیم خواستگاری
همه موافق بودند به جز عروس خانم!
خلاصه نشد که ما داماد بشیم خدا کمک کرد و آرزوم برآورده شد
دانشجوی دانشگاه پاسداری امام حسین ع شدم
تا اونجایی که میتونستم درس خون و منظم بودم
تقریبا سال بعد دانشجویان برتر رو عازم مکه کردند و اسم منم افتاد اللهم لک لبیک...
چه عاشقانه زیبایی با خدا در طواف کعبه داشتم..
برای شهادتم دعا کردم
برای سلامتی رهبرم و همه مسلمانان
برای خانواده و مهم تر از همه انتخاب همسری خوب, بهتر بگم؛ رضایت مریم!
دعا کردم... وقتی برگشتم بااستقبال زیادی روبه رو شدم
مادرم برای ولیمه کل فامیلو دعوت کرده بود و همه به صورت دو ستون تو کوچه منتظر من بودن
تودل جمعیت مریم خانمو دیدم
خشکم زد برای چندلحظه!
دستمو کشیدن وحرکت کردم اصرار من برای خواستگاری مجددا شروع شد
خداروشکر این بار جواب بله رو گرفتم وصیغه محرمیتی خوندیم وانگشتر زدیم
قبل ازدواج هم ساعتها باهم صحبت کردیم
ایشون از انتظاراتش گفت و من هم قول دادم خوشبختش کنم ۸۱/۷/۱۸ عقد کردیم
همراه همیشگی من دیگه پذیرفته بود به کسی بله گفته که عاشق رهبرشه و حتی حاضره برای دین و مردمش در سخت ترین
مأموریت ها شرکت کنه
و شهید بشه
میدونست میخوام به وزن اسمم دربیام خانمم خواهرزاده شهیدان:
علی اکبر، نورالله، عزیزالله امین تبار بود
بعد ازدواج بهم گفت، یکی از دلایل رضایتش،اعتقاد به شهادت بود
میخواست تکیه گاه زندگی اش یک پاسدار باشه دوسال بعد از ازدواجمان
پسر اولمون به دنیا آمد
از آنجایی که من ارادت خاصی به
حضرت علی اکبر ع داشتم
دوست داشتم که نام علی اکبر
رو براش بگیریم ولی به خاطر نذری که کردیم ، اسمش رو ابوالفضل گذاشتیم در زمان بارداری یا نگهداری بچه ها، همیشه همسرم روکمک می کردم
و وقت هایی که
بچه ها تب می کردن
تا صبح بیدار می موندم و
با دستمال خیس پاشویه شون می کردم. فیلمی از سید جلال داشتم و بارها اونو می دیدم و گریه می کردم
وقتی بابچه هام نماز میخوندم
بعد نماز رو به بچه ها می کردم
و می گفتم :
اولین دعاهایتان شهادت من باشد. دیدار با جانبازان
از کارهای مهم و اساسی من بود
شهدا با شهادتشون از این دنیا میرن
ولی جانبازان با مجروحیتشون تازه باید زجرهای جدیدو تحمل کنن
دردهای جسمی
ودردهای فرهنگی جامعه که اونهارو از پا درمیارن به سربازان گردانهای پیاده
بسیجیان در گردان های امام حسین(ع) آموزش های نظامی می دادم
در کار جدی بودم و بعد آموزش با بچه ها میگفتیم و می خندیدیم
اعتقاد داشتم
اخلاق در هرکاری حرف اول است ارادت خاصی به سردار رستمیان فرمانده لشکر ۲۵کربلا
داشتم
یک شب قرار شد
جلسه ای کاری در منزل ما داشته باشیم
قبل حضورشون بچه هامو آموزش دادم وقتی ایشون اومدن احترام نظامی بذارن
شب قشنگی شد وکلی خندیدیم بچه ها!!
من از یک بسیجی ساده شروع کردم و نهایتا معاون عملیات لشکر ۲۵کربلا شدم
هیچ وقت به دنبال جایگاه سازمانی نبودم
پس پاسداری رو
سربازی رهبری ببینید
که اگر پشتیبان ولی فقیه باشین
دشمن غلطی نمیکنه! من و محمود رادمهر
از طرف استان مازندران برای دوره رشد و ارتقای سازمانی یا به عبارتی دوره آموزش فرماندهی معرفی شدیم به تهران
دوران خوبی بود
دعا میکردم این دوره ها زمینه خدمت منو به اسلام بیشتر کنه مأموریتی در آذربایجان غربی، پیرانشهر،ارتفاعات مرزی حاج ابراهیم داشتیم
پس از مبارزه با گروهک تروریستی پژاک و موفقیت از انجام عملیات در دفاع از حریم کشور و مردمم
به بالاترین درجه انسانیت رسیدم
ﺁﺭﺯﻭﻱ ﻳﻚ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﻬﻴﺪ
چند سال پیش، پسرم برای ماموریتی به یکی از استان های شمالی رفته بود.
بعد ها فهمیدیم که افتخار حفاظت از مقام معظم رهبری را بر عهده داشت.
همان روز، گویا سر سفره ناهار، ایشان نزدیک آقا نشسته بودند. معظم له، نگاهی توام با مهربانی به روح الله می اندازند و می فرمایند:ماشا الله چه قد رعنایی داری. اهل کجایی؟
روح الله گفت بچه آمل هستم.
بعد حضرت آقا دستی به سر روح الله کشیدند و گفتند: «پس شما دانه بلند مازندران هستی!»
همه ی جمع خندیدند.
این خاطره شیرین ترین خاطره عمر روح الله شده بود. پسرم حقش شهادت بود. به اشرار و ضد انقلاب هم میگویم سربازان سید علی خامنهای پیروزند.
اما تنها یک آرزو دارم و آن این است که هرچه زودتر به محضر آقا و مولایم امام خامنه ای برسم و از نزدیک ادای احترام کنم.
بوی شهادت میدهی...
۱۲ سال از زندگی مشترک با آقا روحالله، خرید مایحتاج خانه با من بود. کارش طوری بود که فرصتی برای خرید و بازار نداشت. اما در هفتههای مانده به روز شهادتش، شده بود مسئول خرید مایحتاج خانه. اخلاق و رفتارش عالی بود، اما عالیتر شد. آنقدر که یکبار به آقا روحالله گفتم خیلی نور بالا میزنی، بوی شهادت میدهی. با ذوق و خنده میگفت: «جدی میگی؟» مدام از من میپرسید «خواب شهادتم را ندیدی؟» در حالیکه یکبار خواب شهادتش را دیده بودم، اما به روی خودم نیاوردم، دلم نمیآمد برایش تعریف کنم. امکان نداشت خنده بر لب نداشته باشد، حتی وقتی که ناراحت بود میخندید.
هفت سال پیش اولینبار خانوادگی به مناطق عملیاتی جنوب آمدیم. پسرانم کوچک بودند، حسین ۳ ساله و ابوالفضل ۷ ساله بود. برای همین در هر منطقه بچهها را بین خودمان تقسیم کردیم. در فکه ابوالفضل با آقا روحالله بود و حسین هم کنار من. از مسیر رملی و طولانی فکه حرکت کردیم و بعد از زیارت و نماز به سمت اتوبوس آمدیم. وقتی آقا روحالله را دیدم، پرسیدم ابوالفضل کجاست؟ با تعجب گفت: «مگر بچه همراه من بود؟» آنقدر توی حال خودش بود که فراموش کرد بچه را با خودش بیاورد. با زحمت ابوالفضل را پیدا کردیم. همین اتفاق در «شلمچه» هم افتاد. این بار حسین با آقا روحالله رفت و ابوالفضل هم کنار من بود. موقع برگشتن، باز دوباره پرسیدم «بچه کجاست؟!» آقا روحالله با تعجب پرسید «مگر بچه همراه من بود؟ یادم نمیآید!» گروه توی منطقه پخش شد تا حسین را پیدا کند، حسین مشغول بازی بود.
دیدار روح الله با حضرت آقا
حضرت آقا (مقام معظم رهبری) به گنبد آمده بودند و آقا روحالله محافظ ایشان بودند. ظهر بود و سفره ناهار پهن شد. آقا روحالله آنقدر محو ابهت حضرت آقا شدند، طوری که ایشان به آقا روحالله اشاره کردند و گفتند: «جوان به این رعنایی چرا غذا نمیخوری؟» بعد گفتند که «بیا و کنار من بنشین». آقا روحالله رفت و کنار حضرت آقا نشست و ایشان از آقا روحالله پرسید «بچه کجایی؟» آقا روحالله گفت: «من آملی هستم و از مازندران». حضرت آقا هم گفتند «دانه بلند مازندران». وقتی به خانه برگشت آنقدر که محو جمال حضرت آقا بود که میگفت: «خدا قسمتت کند یکبار حضرت آقا را ببینی». خیلی دوست دارم یکبار از نزدیک به دیدار آقا بروم و بچههایم او را ببیند.
یک روز بعد از سالگرد ازدواج شهید شد
دو هفته قبل از شهادت آقا روحالله بود که به خانه آمد و گفت: «خانم بچهها را آماده کن باهم برویم پارک». از تعجب دهانم باز ماند و گفتم «خودتی واقعا؟ یعنی باهم برویم پارک؟!» آخر آقا روحالله یک جورایی معذب بود با زن و بچهاش به پارک شهر خودمان برود، اما پارکهای شهرهای دیگر را میرفتیم. در جواب تعجب و سوالم گفت: «مگر چه عیبی دارد». در این مدت زندگی، کاری نبود که برایم انجام نداده یا حسرتش توی دلم مانده باشد. با اینکه همش در مأموریت بود یا در خانه نبود.
همیشه به آقا روحالله میگفتم: «آقا اگر من مردم، من را در کنار پدر و مادرم دفن کن». آقا روحالله هم در جوابم میگفت: «خدا نکند آن روزی که من شاهد مرگ تو باشم، من باید زودتر بمیرم». آقا روحالله درست یک روز بعد از سالگرد ازدواجمان شهید شد. صبح روز قبلش زنگ زدم سالگرد ازدواج را تبریک گفته بود. آن شب هم بچهها با پدرشان حرف زدند. هر ۲ پسرم شاگرد اول شدند که آقا روحالله قول داد برایشان جایزه بخرد. محل مأموریتش «بانه» بود، فوری به شهر رفت و جایزه خرید و داد به همکارانش که توی ساکش بگذارند.
شهادتت مبارک
هنگام حرف زدن با بچهها، همکارانش آمدند و گفت که کاری پیش آمده، آقا روحالله قبل از خداحافظی گفت: «ساعت ۱۱ شب زنگ میزنم». ساعت ۱۲ شب شد، اما آقا روحالله زنگ نزد. خیلی اضطراب داشتم. دلشورهام همزمان با لحظه شهادتش بود، اما من که نمیدانستم. بالاخره آن شب گذشت، اما چه بر من گذشت خدا میداند. صبح شد و یکی از همکارانش زنگ زد و گفت: «حاج روحالله زخمی شده»، فهمیدم که آقا روحالله شهید شد. وقتی با پیکر آقا روحالله روبهرو شدم اولین حرفی که زدم این بود «روحالله شهادتت مبارک، خوشا به سعادتت».
دلتنگی همسرانه
سه سال است که آقا روحالله شهید شد. هیچ وقت ندیدم بچهها دلتنگیشان را به زبان بیاورند. هرکسی از آنها میپرسد کدام یکی از شما دلتان بیشتر برای پدرتان تنگ شده، هر ۲ باهم جواب میدهند مادرم بیشتر دلتنگ باباست. حالا برای آنها بیشتر در جایگاه پدر هستم تا مادر، خدا کند بتوانم از پس این امانت و مسئولیت بربیایم. پسرها عضو تیپ پشتیبانی جبهه مقاومت علی اصغر (س) هستند. ابوالفضل فرمانده تیپ است و حسین هم کنار دستش، بچهها پول توجیبیهایشان را برای مقاومت میدهند.
💠 #قرائت زیارت شهدا هدیه به روح همه ی شهدای سرتا سر ایران وجهان بخصوص
وشهید مدافع وطن وامنیت سردار شهید حاج روح الله سلطانی
همیشه دوستت دارم ای شهید 💕🌷🌷🌷🌷🌷😭🙏🙏🕊💖🕊
🏴🔷🏴🔷🏴🔷🏴
#زیارات_نامه_شهدا
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
📖اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللهِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَ مَعَکُم....
💝 گروه خاکریز شهدا 💝
┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═─
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
@Yalesaratal_hoseein113
━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━━
هدایت شده از روابط عمومی اداره تبلیغات اسلامی ساری
💢شهادت سردار سرافراز سید رضی موسوی همرزم و یار دیرین سردار شهید حاج قاسم سلیمانی را تسلیت و تعزیت عرض می نمائیم.
🔻اداره تبلیغات اسلامی شهرستان ساری
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | تبیان مازندران
@tebyanmazand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#لحظات_سرنوشت_ساز
🎥 #دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
#پیروزی_حق_برباطل
🔺امام خامنه ای:
یکی از چیزهایی هم که من مایلم تأکید کنم مسئلهی توسّل و دعا است. ما از اوّل هم عرض کردیم که در این قضیّه، توسّل عمومی خیلی چیز مهمّی است. و مخصوص این #دعای_هفتم_صحیفهی_سجادیه که خب عدّهی زیادی خواندند و عمل کردند نیست؛ دعاهای مختلف. دعا کنید، از خدا بخواهید، تضرّع کنید و طلب کنید از خدای متعال. بخصوص #جوانها، بخصوص دلهای پاک و صاف که مثل آب زلال، بعضی از دلها روشنند؛ دعای اینها میتواند کاملاً مستجاب بکند؛
😭یاالله🤲
🙏🏻 از خواندن این دعا غافل نشوید
ان شاالله به امید خدا #سپاه_مقتدر با پشتیبانی مردم پرچم را بدست صاحبش خواهد سپرد
برای پیروزی برکفرجهانی دعا کنید🤲
#نشرواجب
┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═─
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
@Yalesaratal_hoseein113
کانال خاکریز شهدا
https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
کانال شهید مهران شوری زاده
━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━━
هدایت شده از روابط عمومی اداره تبلیغات اسلامی ساری