أین بقیة الله...
👆👆👆 💞 #آخرین_عروس 💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت2⃣ در داخل شهر قدم مى زنيم، تو از #زيبا
👆👆👆
💞 #آخرین_عروس 💞
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
#قسمت3⃣
البته فكر نكنى كه #امام_هادى(ع) اين #شهر را براى زندگى انتخاب كرده است، بلكه حكومت #عبّاسيان او را مجبور به اين كار ساخته است.
وقتى به #مردم نگاه مى كنى مى بينى كه بيشتر آنها #تُرك هستند.
تعجّب مى كنى، اينجا كشورى #عربى است، پس اين همه #تُرك اينجا
چه مى كنند❓
خوب است از آن #پيرمرد كه آنجا ايستاده است اين #سؤال را بپرسيم:
ــ پدر جان! چرا در اين شهر اين همه #تُرك زندگى مى كنند❓
ــ مگر نمى دانى اصلاً اين #شهر براى آنها ساخته شده است❗️
ــ نه، ما خبر نداريم.
ــ مأمون در #حكومت خود به #ايرانى ها خيلى بها مى داد; امّا آنها به
#اهل_بيت(ع) علاقه زيادى نشان مى دادند و همين باعث مشكلات زيادى در نهادهاى #حكومتى مى شد;
براى همين بعد از #مأمون، عبّاسيان تصميم گرفتند از #ترك هاى كشور #تركيه ـ كه بيشتر آنها #سُنى_مذهب بودند - استفاده كنند.
آنها سربازان #تُرك را استخدام كردند و به #بغداد آوردند.
ــ اگر اين #تُرك ها به #بغداد آورده شدند پس چرا حالا در #سامّرا هستند❓
ــ شهر #بغداد گنجايش اين همه #جمعيّت را نداشت.
در ضمن #ترك ها در اين شهر به #مال و #ناموس مردم رحم نمى كردند😰
#عبّاسيان ديدند كه اگر اين وضع ادامه پيدا كند مردم #شورش خواهند كرد.
براى همين آنها شهر #سامرّا را ساختند و نيروى #نظامى خود را ـ كه همان #ترك ها بودند - به #سامرّا منتقل كردند و سپس خودِ #عبّاسيان هم به اينجا آمدند.
#ادامه_دارد...
✨💟الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الفرج💟✨
أین بقیة الله...
👆👆👆 💞 #آخرین_عروس 💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت3⃣ البته فكر نكنى كه #امام_هادى(ع) اين #
👆👆👆
💞 #آخرین_عروس 💞
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
#قسمت4⃣
ــ يعنى الآن #سامرّا پايتخت جهان #اسلام شده است❓
ــ مگر نمى دانى در حال حاضر #خليفه مسلمانان - مُعتَزّ عبّاسى - در اين شهر است❓
ــ پس اين كاخ هاى باشكوه
براى #خليفه است❓
ــ آرى. او در اين #شهر كاخ هاى زيادى ساخته است. اصلاً مى دانى چرا اين #شهر را #سامرّاناميده اند❓
ــ نه.
ــ اصل اسم اين #شهر "سُرَّ مَنْ رأى" بوده است.
يعنى 👈شاد شد هر كس اينجا را ديد👉 مردم براى راحتى #تلفّظ، آن را خلاصه كردند و به آن #سامرّا گفتند.
#عبّاسيان پول زيادى صرف ساختن اين #شهر كردند.
ما ديگر به #جواب هاى خود رسيده ايم. از #پيرمرد تشكّر مى كنيم و به راه خود
#ادامه مى دهيم.
#ادامه_دارد...
✨💟الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الفرج💟✨
️️
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس 🎀 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘 #قسمت3⃣3⃣ #هوا ديگر تاريك شده است. چند سربا
👆👆👆
💞 #آخرین_عروس 💞
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
#قسمت4⃣3⃣
چند روز میگذرد🌀🌀
ما الآن پشت دروازه #سامرّا هستيم، متأسفانه دروازه شهر بسته است، مثل اينكه بايد تا #صبح اينجا بمانيم. نظر تو چيست⁉️
#جوابى نمى دهى. وقتى نگاهت مى كنم مى بينم كه #خوابت برده است. من هم سرم را زمين مى گذارم و مى خوابم.
صداى #اذان مى آيد، بلند مى شويم، #نماز مى خوانيم.
من كه خيلى #خسته ام دوباره مى خوابم; امّا تو #منتظر مى مانى تا دروازه شهر باز شود.
بعد از لحظاتى، دروازه #شهر باز مى شود، #پيرمردى از #شهر بيرون مى آيد. او را مى شناسى.
به سويش مى روى، #سلام مى كنى. حال او را مى پرسى.
ــ آقاى #نويسنده، چقدر مى خوابى؟ بلند شو!
ــ بگذار اوّل #صبح، كمى بخوابم!
ــ ببين چه كسى به #اينجا آمده است؟
ــ خوب، معلوم است يكى از برادرانِ اهل #سنت است كه مى خواهد اوّل #صبح به كارش برسد.
#پيرمرد مى گويد: "از كى تا به حال ما #سُنى شده ايم؟".
اين صدا، #صداى آشنايى است. چشمانم را باز مى كنم. اين #پيرمرد همان "بِشر انصارى" است كه قبلاً چند روزى #مهمان او بوديم.
#ادامه_دارد...
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس 💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت1⃣4⃣ ــ چه كسى خواهد آمد؟ نكند #منتظر هستى
👆👆👆
#آخرین_عروس 💞
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
#قسمت2⃣4⃣
بِشر نامه اى را كه #امام_هادى(ع) به او داده بود در دست دارد، با احترام جلو مى رود و نامه را به #بانو مى دهد و مى گويد: بانوى من! اين نامه براى شماست.
#نرجس نامه را مى گيرد و شروع به خواندن مى كند. نامه به زبان رومى نوشته شده است. هيچ كس از مضمون آن خبر ندارد. #نرجس نامه را مى خواند و اشك مى ريزد.
چه شورى در دل بانو به پا شده است؟ خدا مى داند.
اكنون او پيامى از دوست ديده است، آن هم نه در خواب، بلكه در #بيدارى!
#نحّاس رو به #بانو مى كند و مى گويد: تو را به اين پيرمرد بفروشم؟ نرجس رضايت مى دهد، #پيرمرد سكّه هاى طلا را به نحّاس مى دهد.
#نرجس برمى خيزد و همراه بِشر حركت مى كند.
او نامه #امام را بارها بر چشم مى كشد و گريه مى كند. گويى كه عاشقى پس از سال ها، نشانى از #محبوب خود يافته است.
نرجس آرام و قرار ندارد، عطر #بهشت را از آن نامه استشمام مى كند.
ما بايد هر چه زودتر به سوى #سامرّا حركت كنيم...
به شهر #سامرّا مى رسيم، نزديك غروب است. وارد شهر مى شويم.
حتماً يادت هست كه رفتن به خانه #امام_هادى(ع) جرم است!
ما بايد به خانه #بِشر رفته و در فرصت مناسبى خود را به خانه #امام برسانيم.
#امشب هوا خيلى تاريك است و ما مى توانيم از تاريكى شب استفاده كنيم. نيمه شب كه شد، آماده حركت مى شويم.
#بِشر از ما مى خواهد كه خيلى مواظب باشيم و بدون هيچ سر و صدايى حركت كنيم.
وارد محلّه #عسكر مى شويم و نزديك خانه امام مى ايستيم.
تو باور نمى كنى لحظاتى ديگر به ديدار #امام خواهى رسيد. اشكت جارى مى شود.
صدايى به گوش مى رسد: خوش آمديد!
بِشر وارد خانه مى شود، زانوهاى نرجس مى لرزد، بوى گل #محمّدى به مشامش مى رسد. اينجا بهشت #نرجس است. اشك در چشمان او حلقه زده است .
#امام_هادی (ع) به استقبال او می آید.
#نرجس سلام می کند و جواب می شنود.
#ادامه_دارد...