eitaa logo
همسفران دیار طغرالجرد
591 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
51 فایل
مذهبی ،اجتماعی ،تاریخی، فرهنگی. شما میتوانید نظرات انتقادات ، پیشنهادات و مطالب مفید خود را ارسال کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
همسفران دیار طغرالجرد
.🌹🌷 #قسمت هفتاد و ششم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگی نامه جانباز شهید سردار حاج حسن
  .🌹🌷 هفتاد و هفتم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) نامه جانباز شهید سردار حاج حسن رشیدی: [ قسمت چهاردهم ]  : خود نوشته‌های شهید🌷 همانطور شد که شهید عرب نژاد پیش بینی می‌کرد. این پیشمرگان کُرد که فرار کرده بودند، با برداشتن چند نفر از افراد دموکرات و کومله به یکی از مقرهای بالای شهر حمله کردند امّا چون نیروهای تأمین آنجا، در آماده باش به سر می بردند، با آن‌ها درگیر شدند و چند نفر از افراد دموکرات و کومله و یکی دو نفر از همان افراد فراری را در پایین تپه کشتند. که فقط یک روز لباس مقدس سپاه را پوشید : یکی از برادران کُرد به نام «میرزایی» که به‌صورت بسیجی، خدمت می‌کرد، آمد و به من گفت: «می خواهم پاسدار رسمی بشوم، من را تأیید می‌کنید؟» گفتم: «فرمی بگیر تا من امضاء ‌کنم». آن زمان مثل حالا نبود که بپرسند: « آیا مادرت تو را با شیرخشک بزرگ کرده یا شیر خودش؟! با ماما وضع حمل کرده یا بدون ماما؟! چپی هستی یا راستی؟!» آن موقع یک فرم امضا می‌کردند و همان روز لباس می‌گرفتند. خلاصه ایشان فرم را آورد و من در فرم نوشتم که: «این برادر با شهید حمید خیری و شهید اکبر خیری، همکاری می‌کرده و نیروی متعهدی است». را داد به پرسنلی و دستور دادند از انبار یک دست لباس فرم به او بدهند. چند لحظه بعد، از یکی از مقرهای داخل شهر خبر آمد که به آن‌ها حمله شده و تعدادی شهید و زخمی داده‌اند و راننده ی آمبولانسی هم که می‌خواهد شهدا و مجروحین را تخلیه کند به خاطر تیراندازی، جرأت نزدیک شدن به مقر را ندارد.  ، برادرم حسین را صدا زدم وگفتم: « چند تا نیرو بردار و برو مسیر آمبولانس را تأمین کن تا بتوانند شهدا و مجروحین را به بیمارستان انتقال دهند که در روحیه‌ی بقیه ی نیروهای مستقر ‌در پایگاه، اثرسوئی ایجاد نکند و مجروحین هم مورد مداوا قرار گیرند». از قضا آقای میرزایی که تازه پاسدار شده بود و قبلاً به‌عنوان بسیجی خدمت می‌کرد، رشته‌اش بی سیم چی بود. ایشان هم بی سیمش را برداشته بود که همراه این گروه برای تأمین مسیر آمبولانس، به داخل شهر برود. میرزایی یک مرتبه مرا صدا زد و به من گفت: « من دارم می‌روم و شهید می شوم. چون وقت نیست که وصیت نامه بنویسم چیزهایی که به شما می گویم، وصیت من است. از شما خواهش می‌کنم، بگویید جنازه ی مرا به مراغه ببرند و پهلوی شهید اکبر خیری و شهید حمید خیری دفن نمایند». من به ایشان گفتم: « تو تازه پاسدار شدی و باید برای سپاه خدمت کنی و ان‌شاءالله می روی و سالم بر می گردی». ایشان همراه نیروها رفت و من با بی سیم، لحظه به لحظه از موقعیتشان با خبر می شدم. یک مرتبه دیدم هرچه صدا می زنم، کسی از آن سوی بی سیم جواب نمی دهد. نگران بودم تا اینکه حسین با بی سیم یکی از مقرهای واقع در شهر، تماس گرفت و گفت‌: « میرزایی شهید شد و آن قدر آتش دشمن.. ادامه دارد... منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra