eitaa logo
همسفران دیار طغرالجرد
602 دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
5هزار ویدیو
61 فایل
مذهبی ،اجتماعی ،تاریخی، فرهنگی. شما میتوانید نظرات انتقادات ، پیشنهادات و مطالب مفید خود را ارسال کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
همسفران دیار طغرالجرد
  .🌹🌷 #قسمت شصت و سوم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگی نامه شهید آیت‌الله شیخ غلامحسی
.🌹🌷 شصت و چهارم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) نامه جانباز شهید سردار حاج حسن رشیدی: [ قسمت اول ] نام پدر: علی نام مادر: صغری آیسته تاریخ تولد:2/2/1333 محل تولد: طغرالجرد وضعیت تأهل: متاهل تعداد فرزندان: شش فرزند ۲ پسر ۴ دختر شغل: کارمند ذوب‌آهن، بسیجی منطقه عملیاتی: شلمچه کربلای پنج، قطع دو پا تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۱۲/۴ محل دفن: گلزار شهدای زرند سنگ یادمان: گلزار شهدای طغرالجرد   شهید حاج حسن در دوران زندگی بابرکت خویش، در دوران حیات سی ساله ی پس از جانبازی و فراغت از جنگ، تصمیم گرفت خود را از اوان کودکی به رشته ی نگارش درآورد. بدین منظور این کار ماندگار را از تاریخ 6 / 8 / 1393 شروع و با بیانی شیوا و با ذکر دقیق اسامی و ماجراهای برخود رفته، آغاز کرد. امّا افسوس که پس از حدود یک سال از شروع کار، دست تقدیر او را به‌سوی معبود خود برد. سعی شده است در متن نگارشی ایشان فقط ویرایش های ادبی ومعمول لحاظ شود. وتقریبا مطالب، بدون تغییر اساسی باز نویسی شده است. جانباز شهید سردار حاج حسن رشیدی :  : خود نوشته‌های شهید🌷 «باسمه تعالی» جانب حسن رشیدی دوم اردیبهشت ماه سال هزار و سیصد و سی و سه در روستای طغرالجرد و در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمدم. پدرم عشایر بود و از طریق دامداری امرار معاش می نمودیم. پدر و مادر ما پنج فرزند داشتند، دو خواهر و سه برادر. من فرزند چهارم خانواده بودم.   خاطر حرفه ی پدرم مجبور بودیم که هر جا برای دام هایمان چراگاه بهتری بود به همان منطقه کوچ کنیم و ساکن شویم ازاین‌رو بیشتر در مناطق خوش آب‌وهوا به سر می بردیم. زمستان ها، حیوانات را به‌جای گرم تر می بردیم و خودمان به داخل روستا برمی گشتیم.  حکومت پهلوی زیاد اهمیتی به تحصیل افراد نمی داد و خیلی از افراد جامعه ی آن روز، به علت فراهم نبودن امکانات برای درس خواندن از تحصیل باز ماندند. خانواده‌ی ما هم از این امر مستثنی نبود.   چون اهمیت زیادی به مذهب و فرائض دینی و به خصوص فراگیری قرآن قائل می‌شد، مرا برای خواندن قرآن و معراج نامه به مکتب خانه فرستاد. آن موقع ها روش تدریس با حروف ابجد بود و هر حرف از قرآن را می‌بایست هزاران مرتبه تکرار نماییم و این تکرار، خسته کننده و مشکل بود. از همه بدتر ملا مکتبی ها هم همیشه چوبی کنار۶ دستشان داشتند و با خشونت با بچه‌ها برخورد می‌کردند. به خاطر همین رفتارها، چندین بار از مکتب خانه فرار کردم و به خانه برگشتم اما دوباره با اصرار و پیگیری پدر و مادرم به مکتب خانه بازگشتم.   هر زحمتی که بود قرآن و معراج نامه را خواندم. پس از آن مرا در کلاس اوّل ثبت نام کردند و تا کلاس ششم، در طغرالجرد درس خواندم. چون از کلاس ششم به بعد می‌بایست به شهر زرند بروم و منزل تهیه کنم تا بتوانم ادامه تحصیل بدهم واین امکانات برای بنده فراهم نبود، از ادامه ی تحصیل باز ماندم.   پانزده الی شانزده سال داشتم که در پی این بودم تا برای خود کاری دست و پا کنم. اوایلی بود که ذوب‌آهن به طغرالجرد آمده بود و برای حفر تونل کارگر می‌گرفتند امّا سن من برای استخدام در آنجا کم بود؛ بنابراین در شناسنامه ام دست بردم و سن خود را زیاد کردم اما چون جثه ام کوچک بود باز هم پذیرفته نشدم. به شغل کارگری آزاد روی آوردم. هر کس کارگر نیاز داشت می رفتم و برایش کار می‌کردم و مزد می گرفتم.   همین دوران بود که مادرم را از دست دادم. چون دو خواهر و برادر بزرگتر از خودم ازدواج کرده بودند، من با برادرم، حسین که چهار سال از من کوچکتر بود، زندگی را ادامه دادم. از آن به بعد بود که تصمیم گرفتم هم در کار دامداری با پدرم همکاری کنم و هم اینکه اگر بیکار شدم، کارگری نمایم. هجده سالگی رسیدم و ناچار باید به خدمت سربازی می رفتم. با معرفی خود به نظام وظیفه، به خدمت اعزام شدم و چهار ماه دوره ی آموزشی را در مرکز آموزشی بیرجند گذراندم. بعد که تقسیم شدیم مرا به لشکر 77 خراسان گروهان 2 در گردان 148 پیاده رزمی فرستادند. ادامه دارد... منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra