متوجه شدم میخواهد دفترچهی سربازی پست کند. بهش گفتم بیا با بچههای لشکر صحبت کنم سربازیات بیفتد نجفآباد؛ بعد از ظهرها هم بیا موسسه. زیر بار نرفت.
گفت: میخوام برم یه جای سخت خدمت کنم. دوست داشت برود لب مرز. حالا چرا؟ قصهی شهید حجتی را برایم یادآوری کرد که زمان شاه میگوید: میخوام برم سختترین جای کشور. او را میفرستند لامرد فارس؛ جایی که نه آب داشت، نه برق. محسن میگفت: شهید حجتی زمان شاه عقیدهاش این بوده. من که توی جمهوری اسلامی هستم!
📚: سربلند
#شهیدمحسن_حججی🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
🔰زندگی به سبک
#شهیدمحسن_حججی🌷
یک بار با محسن سوار ماشین بودیم. گرم حرف بودیم که یک توپ بادی افتاد جلویمان. نتوانستم بکشم کنار. رفت زیر ماشین و ترکید. محسن گفت: بزن کنار! پیاده شد رفت سمت بچه ای که سر کوچه دمغ شده بود. دست کشید روی سرش و گفت: ناراحت نشو! برو با دوستات یه بازی دیگه بکن تا من برات توپ بخرم. جلوی یک مغازه ترمز کردم. دو تا توپ بادی خرید؛ مثل همان توپی که ترکیده بود. خوشحال بود که در این دوره و زمانه هنوز بچه هایی پیدا می شوند که دست از موبایل و بازی کامپیوتری بکشند و بیایند در کوچه خودشان را سرگرم کنند.
📚: سربلند
🕋⊰⊹به همسفران دیارطغرالجرد بپیوندید👇⊹⊱✨
🚩https://eitaa.com/Yareanehamra ☫