🍃🌸🍃🌸🍃
#جریان فرار شاه ایران ، از زبان فرح دیبا همسر شاه كه در آخرین روزهای حضور شاه در ایران در كنار او و همسفر او در خروج از كشور بوده است، اینچنین نقل شده است:
#عزیمت اشك آلوده محمدرضا و من در 26 دی ماه 1357 انجام شد. #دخالت امریكا در امور داخلی ایران به اندازه ای رسیده بود كه دیگر حتی ما را هم در جریان امور قرار نمی دادند.
#مثلا ژنرال رابرت هایزر مدتها بود به ایران آمده و فعالیت می كرد در حالی كه ما اصلا اطلاع نداشتیم. -وقتی محمدرضا فهمید ژنرال هایزر در تهران است بیشتر مشكوك شد و به من گفت:
#به محض اخذ رای اعتماد توسط بختیار كشور را ترك خواهیم كرد. ما در روزی كه بختیار به مجلس رفته بود در فرودگاه بودیم و جریان مجلس را از طریق تلفن بی سیم گوش می كردیم."
کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌹🌹 #قسمت صد و هفتم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگی نامه سردار شهید، جانباز حاج حسن ر
🌹🌹
#قسمت صد و هشتم(کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگی نامه سردار شهید، جانباز حاج حسن رشیدی
[ قسمت چهل و پنجم ]
#راوی: خود نوشتههای شهید🌷
رئیس امور اداری منطقه هم آنجاست. به من گفتند: « شما را بهعنوان مسئول اموال منطقه انتخاب و برای شما حکم صادر کرده ایم». گفتم: « مگر همان فردی که تا به حال مسئول بوده چه مشکلی دارد؟». گفتند: «شما آدم حزب الهی و مورد اطمینانی هستید». وقتی دیدم دارند خیلی اصرار دارند،
گفتم: « به این شرط مسئولیت اموال را قبول میکنم که همان لوازم موجود داخل انبار را صورت جلسه میکنم و تحویل می گیرم و بعد هم بر اساس همین صورت جلسه تحویل می دهم». گفتند: «شما باید مسئولیت لوازمی را که تحویل اموال جمع های منطقه، در قسمت های تونل و معدن هم هست، بپذیرید». من قبول نکردم. وقتی فهمیدند نمی توانند کلاه سرم بگذارند، مرا رها کردند.
فکر کنم همان فردی که می گفتند حزب اللهی نیست، اگر بازنشسته نشده باشد هنوز بهعنوان انباردار همان منطقه است.
بعد از چند روز، شهید طاهرنیا را دیدم. گفت: «شنیده ام می خواستند اموال منطقه را تحویل شما بدهند، چرا قبول نکردی؟»، گفتم:
«در اینجا هم دوستان همان آقایان نقشه ای داشتند و میخواستند با قبولاندن مسئولیت لوازم، اموال و وسایل پراکنده در تونل ها و دفاتر منطقه، راه بهتان و تهمت زنی به من را باز نمایند». شهید طاهرنیا گفت: «خوب عقلت کار میکند، تصور من هم نسبت به این ها، همین است».
#عزیمت مجدد به جبهه :
در باب نیزو که بودم، با یکی از کارکنانی که میگفت قبلا جبهه بوده، آشنا شدم و به او گفتم: « می آیید با هم به جبهه برویم؟»، قبول کرد. بلیط گرفتیم و به طرف کرمان راه افتادیم و از آنجا به شیراز رفتیم و بعد به اهواز و بعد هم به قرارگاه ثارالله رسیدیم.
در قرارگاه، از من جدا شد و به قسمت موتوری لشکر رفت و من همانطور که در قرارگاه میگشتم، شهید علی شفیعی را که قبلا در پادگان امام حسین (ع) با هم کار میکردیم، دیدم که با یک لندکروز در حال عبوربود. به محض اینکه مرا دید، ایستاد. پرسید: « اینجا چکار میکنی؟» گفتم: «از کرمان آمد ه ام و میخواهم به یک واحد رزمی بروم». گفت: «بیا برویم همراه من».
#منطقهی هور واروند کنار :
راه افتادیم و به طرف نهر بلامه رفتیم. دیدم شهیدحاج اکبر بختیاری هم آنجاست و تعدادی نیرو هم در آن منطقه برای نگهبانی و کارهای تدارکاتی مشغول هستند. شهید ناطقی که از بچههای زرند بود و آشنایی قبلی با هم داشتیم، بهعنوان مسئول دسته، حضور داشت. چون بعضی جاهای منطقه باتلاقی بود، ایشان همیشه با چکمه حرکت میکرد.
ازآنجاکه فرد با تقوایی بود بچهها او را پیش نماز خود قرار داده بودند. خیلی به نیروهایش ارزش و احترام قائل میشد و برایشان دل می سوزاند.
در جای دیگر شهید قاسم رحمتی را دیدم که راننده ی بولدوزر بود و در نخل ها، جای تخلیه ی مهمات را برای نیروهایی که بعدا می خواستند عملیات انجام دهند، تسطیح میکرد و ظهرها که برای نماز و ناهار می آمد، توی یک سنگر بودیم. پیرمرد مهربانی بود، کارش را منظم و با دقت انجام میداد.
بیکار که میشد با بچهها صحبت میکرد و با شوخی هایش آنها را می خنداند. من هم در کنار شهید بزرگوار، بختیاری، به نیروهایم سر می زدم و بعضی وقت ها برای عبور از روی نهرهای کوچکی که داخل نخل ها بود، با بستن پل، به بچهها کمک میکردم.
شبها، جزر و مد آب زیاد بود، در موقع جزر، صداهای وحشتناکی ایجاد میشد...
ادامه دارد...
منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
🍃🌸🍃🌸🍃
#جریان فرار شاه ایران ، از زبان فرح دیبا همسر شاه كه در آخرین روزهای حضور شاه در ایران در كنار او و همسفر او در خروج از كشور بوده است، اینچنین نقل شده است:
#عزیمت اشك آلوده محمدرضا و من در 26 دی ماه 1357 انجام شد. #دخالت امریكا در امور داخلی ایران به اندازه ای رسیده بود كه دیگر حتی ما را هم در جریان امور قرار نمی دادند.
#مثلا ژنرال رابرت هایزر مدتها بود به ایران آمده و فعالیت می كرد در حالی كه ما اصلا اطلاع نداشتیم. -وقتی محمدرضا فهمید ژنرال هایزر در تهران است بیشتر مشكوك شد و به من گفت:
#به محض اخذ رای اعتماد توسط بختیار كشور را ترك خواهیم كرد. ما در روزی كه بختیار به مجلس رفته بود در فرودگاه بودیم و جریان مجلس را از طریق تلفن بی سیم گوش می كردیم."
کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬
https://eitaa.com/Yareanehamra