🎐#مکتب_حاج_قاسم| #حاج_قاسم | #قهرمان_سلیمانی
🏷مكتب حاج قاسم؛ شجاعت
▫️شهید سلیمانی در راه جهـاد فی سبیل الله بی پروا بود
حاج قاسم صد بار در معرض شهادت قرار گرفته بود این بار اول نبود ولی در راه خدا، در راه انجام وظیفه در راه جهاد فی سبیل الله پروا نداشت؛ از هیچ چیز پروا نداشت؛ نه از دشمن پروا داشت نه از حرف این و آن پروا داشت نه از تحمل زحمت پروا داشت .
▫️رهبرانقلاب اسلامی ۱۳۹۸/۱۰/۱۳
https://eitaa.com/Yareanehamra
💔
من به شما پشت میزهایی که خونبهای هزاران شهید به خون خفته است میگویم و از شما میخواهم که فقط برای اسلام کار کنید نه برای مقام، چون مقام ارزش انسان را پایین میآورد کسانی بودند که دم از بزرگی و ریاست و منیت میزدند ولیکن زمین خوردند و شما هم اگر بخواهید برای مقام کار کنید، فورا زمین خواهید خورد پس بیایید برای اسلام کار کنید تا اسلام پشتیبان شما باشد شما از اسلام حمایت کنید و اسلام هم از شما.
📝 برشی از وصیتنامه
شهید علیاصغر صفرخانی🌷
#شادی_روح_پاکش_صلوات
فرمانده گردان شهادت
لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص)
شهادت: قلاویزان عملیات کربلای ۱
https://eitaa.com/Yareanehamra
🌂چتر خدا
ﺑﺰﺭگواری میﮔﻔﺖ: ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ بشین !
ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﭼﻪ ﺟﻮﺭی؟
ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﺟﻮﺭی ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻳﻪ ﻧﻔﺮ میشی ؟
ﮔﻔﺘﻢ: ﻭقتی ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ میﺯﻧﻢ، ﺯﻳﺎﺩ ﻣﻴﺮﻡ ﻭ ﻣﻴﺎﻡ
ﮔﻔﺖ: ﺁﻓﺮﻳﻦ. ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ ! ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﮐﻦ ! ﻭقتی ﺩﻟﺖ با ﺧﺪﺍس، بذاﺭ ﻫﺮﮐﺲ ﻣﻴﺨﻮﺍد ﺩلتو بشکنه، خدا خریدار دل شکسته است! دل شکسته قیمتیتره!
ﻭقتی ﺗﻮﮐﻠﺖ به خداس، بذار ﻫﺮﭼﻘﺪر ﻣﻴﺨﻮﺍن ﺑﺎ ﺗﻮ بیﺍﻧﺼﺎفی کنن، هر چقدر میخوان پشت سرت حرف بزنن. ﻭقتی ﺍﻣﻴﺪﺕ به ﺧﺪﺍس بذار ﻫﺮ ﭼﻘﺪر میخوان ﻧﺎﺍﻣﻴﺪﺕ کنن، بذار امیدت فقط خدا باشه. ﻭقتی ﻳﺎﺭﺕ ﺧﺪﺍس، بذار ﻫﺮﭼﻘﺪر ﻣﻴﺨﻮﺍن ﻧﺎﺭﻓﻴﻖ بشن. ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ بمون. ﭼﺘﺮِ خدا، ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﭼﺘﺮِ دنیاست
https://eitaa.com/Yareanehamra
✨🌸✨🌺✨🌺
🌸🍃🌸🍃 #یک حکایت آموزنده 👌
مردی در کاروانسرا بود که صبح چون از خواب برخواست دید شتری از شتران او نیست. هیچ تأسف نخورد و بر شتر سوار شد و راه را ادامه داد.
پرسیدند: «چرا غمی نخوردی؟»
گفت: «گویند غم خوردن را سودی نیست؛
#ولی من گویم غم خوردن را جایی نیست.
آن که شتر من برده است یا نیازش داشته و برده است که صدقه من بر او از مالم محسوب میشود،
#یا نیاز نداشته و برده است؛ پس مالم حرامی داخلش شده بود و نمیدانستم و او مال حرام را از مال حلال من جدا کرد و مال مرا پاک کرد.»
@yareanehamra
✨🌸✨🌸✨
🔻رفتار های سمی که نباید عادی به نظر بیاد:
۱.شوخی کردن با ترس ها وحساسیت های افراد...
۲.نظر دادن راجع به چاقی یا لاغری و ظاهر دیگران تا وقتی از شما نظری نخواستن....
۳.پرسیدن سوالات شخصی چقد حقوق میگیری؟کی ازدواج میکنی؟معدلت چنده؟
۴.سرزنش کردن افراد بابت چیزی که دست خودشون نبوده...
۵.انتظار همیشه در دسترس بود و سریع جواب دادن پیام ها و تماس ها.....
۶.گفتن جملاتی مثل"ناراحت نباش"یا"بهش فکر نکن" وقتی فرد دچار مشکل شده....
۷.جوری وانمود کردن که انگار حساس بودن و خط قرمز های فرد زیادی و اضافیه.....
۸.بی جنبه دونستن بقیه وقتی ازاینکه حدو حدود رفتار واحترام باهاشون رعایت نشده و هر شوخی انجام شده.
○ عصرتون بخیر و بانشاط ○
@yareanehamra
🚨 هشدار
#در دام موبایلهای آلوده نیفتید!
📱گزارشی تازه مدعی شده است که تعدادی از شرکتهای تولیدکننده گوشیهای اقتصادی اندرویدی بهخاطر سیاستهایی که در زنجیره تأمین نرمافزارهای خود دارند، گوشیهایی را به بازار عرضه کردهاند که اپهای پیشفرضشان آلوده به بدافزار هستند و کاربران نمیتوانند بهراحتی با آنها مقابله کنند.
📱محققان شرکت امنیت سایبری جهانی Trend Micro که مقر اصلی آن در ژاپن قرار دارد، در گزارشی از افزایش شمار دستگاههایی خبر دادهاند که بهصورت پیشفرض بدافزار دارند.
📱این مشکل ظاهراً از اینجا نشأت میگیرد که شرکتهای تولیدکننده دستگاههای اندرویدی در رقابت سنگین برای عرضه محصولات ارزانقیمت قرار دارند و از زمانی که کسب سود در این صنعت سختتر شده است، برونسپاری توسعه نرمافزار یا استفاده از فریمورهای رایگان رواج بیشتری پیدا کرده است.
🍃🍃🌷🍃🌷🍃🌷
«طنز جبهه و جنگ»
جنگ با همه خشونتش مثل هر موقعیت دیگری برای خودش طنز داشت. گاهی ناخواسته و به طور اتفاقی جریانی اتفاق میافتاد ؛ گاهی نیز افرادی برای دادن روحیه نشاط به رزمندگان به خلق اتفاقات طنز میپرداختند. و به قولی اصلا مگر میشود چند نفر دور هم جمع شوند و بساط شوخی و خنده به راه نیفتد؟ خاطراتی که خواهید خواند در متن جنگ اتفاق افتاده و خواندنش خالی از لطف نیست.
«پسرخاله زن عموی باجناق»
یک روز سید حسن حسینی از بچههای گردان رفته بود ته درهای برای ما یخ بیاورد. موقع برگشتن، عراقیها پیش پای او را با خمپاره هدف گرفتن، همه سراسیمه از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبود، بغض گلوی ما را گرفت بدون شک شهید شده بود. آماده میشدیم برویم پائین که حسن بلند شد و لباسهایش را تکاند، پرسیدیم: «حسن چه شد؟»
گفت: «با حضرت عزرائیل آشنا در آمدیم، پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محلمان بود. خیلی شرمنده شد، فکر نمیکرد من باشم والا امکان نداشت بگذارد بیایم. هرطور بود مرا نگه میداشت!»
🌷یاد و نام شهدای عزیز کوچه پس کوچه های کشورمان بخیر🌹
@yareanehamra