چهره ظاهر فریب
بشنو از عهدِ سليمانِ نبي
پادشاهِ جن و انسان و پري
آنكه در مُلكش همه در عدل و داد
تكيه دادهِ سر به درگاهِ مراد
در ميان آن خلايق جملگي
دوكبوتر سر خوش از اين زندگي
با متانت بال و پر آراستند
بهرِ روزي از زمين بر خاستند
دانه بر چيدند فرود و در فراز
تشنگي از بهرِ آنها شد نياز
چشمه اي ديدند ، دورش كودكان
كودكانِ شاد و شر و بي امان
صبر تا رفتن بر آنها پيشه شد
از گزندِ كودكان انديشه شد
كودكان رفتند پيري شد عيان
حس امنيت بر آنها شد روان
ريش و سن و چهره و تركيب او
خود دليلي بود بر تادیب او
نرم نرمك قصد كرده بر فرود
اب چشمه زين عطش را مي زدود
نا گهان آن چهره ی ظاهر فريب
تكه سنگي زد بر آنها با نهيب
خورد بر او از قضا سنگ عدو
شد سيه دنيا به پیشِ چشمِ او
زار و نالان آن كبوتر غصّه خورد
از بر سلطان شكايت ها ببرد
گفت كفتر با نبي گريا ن و زار
شرحِ حال و اتفا قِ نا گوار
گفت او را هر چه ميخواهي بگو
تا سِتانم حقِ تو بي گفت و گو
ديه گیری يا که تو خواهي قصاص
حقِ تو باشد هر آن گيرم تقاص
گفت بر گیر چهره ی ظاهر فريب
تا نگیرد شّرِ او خلقِ نجيب
#عباس_زرين_كفش