#یک_نکته_از_هزاران 🌱
امام هادى (ع ) در ميان درندگان
در زمان متوكل عباسى زنى به دروغ ادعا كرد كه من زينب دختر على بن ابى طالب هستم ، - با اين حيله از مردم پول مى گرفت - او را نزد متوكل آوردند.
متوكل به او گفت :
تو زن جوانى هستى با اينكه از زمان زينب دختر على سالها مى گذرد؟ گفت :
پيغمبر دست بر سرم كشيده و دعا كرده است كه در هر چهل سال جوانى برايم برگردد.
من تا حال خود را به مردم نشان نمى دادم ولى احتياج وادارم كرد كه خود را به مردم معرفى كنم .
متوكل گروهى از اولاد على عليه السلام و بنى عباس و طايفه قريش را احضار كرد و جريان را به آنان گفت . چند نفرشان گفتند: روايتى نقل شده كه زينب دختر على عليه السلام در سال فلان از دنيا رفته است . متوكل به او گفت :
در مقابل اين روايت ، تو چه مى گويى ؟
گفت :
اين روايت دروغى است كه از خودشان ساخته اند من از نظر مردم پنهان بودم كسى از مرگ و زندگى من خبر نداشت .
متوكل به حاضرين گفت :
غير از اين روايت ، دليلى نداريد تا اين زن مغلوب گردد؟
گفتند:
دليل ديگرى نداريم ، ولى خوب است حضرت امام هادى را احضار كنى ، شايد او دليل ديگرى داشته باشد.
سرانجام متوكل حضرت را احضار كرد و قضيه آن زن را برايش مطرح نمود.
امام فرمود:
حضرت زينب در فلان تاريخ چشم از جهان فروبسته است .
متوكل گفت :
حاضرين نيز اين روايت نقل كردند، او نپذيرفت و من سوگند خورده ام جلوى ادعاى ايشان را نگيرم مگر با دليل محكم .
حضرت فرمود:
كار مهمى نيست من دليلى مى آورم كه او را مجاب كند و ديگران نيز قبول داشته باشند.
متوكل گفت :
آن دليل كدام است ؟
حضرت فرمود:
گوشت بدن فرزندان فاطمه عليهاالسلام بر درندگان حرام است اگر راست مى گويد او را جلو درندگان بگذار چنانچه از فرزندان فاطمه عليهاالسلام باشد درندگان به او آسيب نمى رسانند.
متوكل به آن زن گفت :
شما چه مى گويى ؟
گفت :
او مى خواهد من كشته شوم ، در اينجا از فرزندان فاطمه زياد هستند، هر كدام را مى خواهد جلو درندگان بياندازد. در اين وقت رنگ همگان پريد.
بعضى از دشمنان امام گفتند:
چرا خودش پيش درندگان نمى رود؟
متوكل به اين پيشنهاد تمايل كرد. چون مى خواست بدون آنكه در قتل امام دخالت داشته باشد او را از بين ببرد!
به حضرت گفت :
چرا خودتان نمى رويد؟
امام فرمود:
اگر شما مايل باشيد من مى روم .
متوكل گفت : بفرماييد.
در آنجا شش عدد شير بود امام در جلو شيرها قرار گرفت .
شيرها اطراف امام را گرفتند، دستهايشان را بر زمين گذاشته سر بر روى دست خويش نهادند.
امام دست بر سر آنها كشيد و اشاره كرد كه كنار بروند و فاصله بگيرند، شيرها به جانبى كه امام اشاره كرده بود رفتند و در مقابل امام ايستادند.
وزير متوكل به او گفت :
اين كار بر ضرر تو است پيش از آنكه مردم از قضيه با خبر شوند او را بيرون بياور!
متوكل از امام خواست از محل درندگان خارج شود و از حضرت عذر خواست كه نظر بدى درباره شما نداشتيم ، مقصودمان اين بود سخن شما ثابت شود.
امام كه خواست حركت كند شيرها اطرافش را گرفتند و خود را به لباسهاى ايشان مى ماليدند.
هنگامى كه حضرت پاى به اولين پله گذاشت اشاره كرد برگرديد! همه برگشتند و امام بيرون آمد.
متوكل به آن زن گفت :
اكنون نوبت تو است كه به محل درندگان بروى ، ناله و فرياد زن بلند شد، شروع به التماس كرده ، اعتراف به دروغگويى خود نمود.
سپس گفت :
من دختر فلان هستم از فقر و تهى دستى به اين ادعا افتادم .
متوكل به حرف او گوش نكرد دستور داد او را جلو درندگان بيندازند ولى مادر متوكل درخواست كرد از تقصيرات آن زن بگذرد، متوكل نيز او را بخشيد.
https://ble.ir/y133s
᯽────❁────᯽
📚🖌http://eitaa.com/yasahe
᯽────❁────᯽
https://t.me/joinchat/AAAAAE2s_u8p_AW-aXlb4Q
🥀🌺☘💦🌷🍀🌹♥️🌿🌱🌴❤️🖤🌷🌷💦
💦🌷 اللهم عجل لولیک الفرج 🌷💦💦
آیت الله سید علی قاضی(ره):
🔸 بعضیها میگویند آقا چه ذڪری
را بخوانیم تا پیشرفت ڪنیم؟
بهترین ذڪر برای پیشرفت
ڪردن، گناه نڪردن است...
#یک_نکته_از_هزاران
💠 اللهم عجل لولیک الفرج 💦🌴💦🕋
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
مرحوم شیخ طوسی و برخی دیگر از بزرگان ، به نقل از قول اسماعیل بن علی - معروف به ابوسهل نوبختی - بعد از بیان تاریخ میلاد حضرت مهدی موعود صلوات اللّه علیه و اشاره به نام مبارك و نیز اسم مادر آن حضرت ، حكایت كنند: در آن روزهائی كه امام حسن عسكری علیه السلام در بستر بیماری قرار گرفته بود - كه در همان مریضی هم به شهادت نائل آمد - به ملاقات و دیدار حضرت رفتم . پس از آن كه لحظه ای در كنار بستر آن امام مظلوم با حالت غم و اندوه نشستم و به جمال مبارك حضرتش می نگریستم . ناگاه دیدم حضرت ، خادم خود را(كه به نام عقید معروف و نیز سیاه چهره بود) صدا كرد و به او فرمود: ای عقید! مقداری آب - به همراه داروی مصطكی - بجوشان و بگذار سرد شود. همین كه آب ، جوشانیده و سرد شد، ظرف آب را خدمت امام حسن عسكری علیه السلام آورد تا بیاشامد. موقعی كه حضرت ظرف آب را با دست های مبارك خود گرفت ، لرزه و رعشه بر دست های حضرت عارض شد، به طوری كه ظرف آب بر دندان های حضرت می خورد و نمی توانست بیاشامد. آب را روی زمین نهاد و به خادم خویش فرمود: ای عقید! داخل آن اتاق برو، آن جا كودكی خردسالی را می بینی كه در حال سجده و عبادت می باشد، بگو نزد من بیاید. خادمِ حضرت گفت : چون داخل اتاقی كه امام علیه السلام اشاره نمود، رفتم كودكی را در حال سجده مشاهده كردم كه انگشت سبّابه خود را به سوی آسمان بلند نموده است ، بر او سلام كردم ، پس نماز و سجده خود را خلاصه و كوتاه نمود. پس به محضر ایشان عرض كردم : مولایم فرمود نزد ایشان برویم ، در همین لحظه ، صقیل مادر آن فرزند عزیز آمد و دست كودك را گرفت و پیش پدرش برد. ابوسهل نوبختی گوید: هنگامی كه كودك - كه بسیار زیبا و همچون ماه نورانی بود - نزد پدر آمد، سلام كرد و همین كه چشم پدر به فرزند خود افتاد، گریست و به او فرمود: ای پسرم ! تو سیّد و بزرگ خانواده ما هستی ، من به سوی پروردگار خود رحلت می نمایم ، مقداری از آن آب مصطكی را با دست خود بر دهانم بگذار. چون مقداری از آن آب مصطكی را تناول نمود، فرمود: مرا كمك كنید تا نماز به جا آورم ، پس آن كودك حوله ای را كه در كنار پدر بود، روی دامان امام علیه السلام انداخت و سپس پدرش را وضوء داد. و چون حضرت ابومحمّد، امام عسكری علیه السلام نماز را با آن حال مریضی انجام داد، خطاب به فرزند خویش نمود و فرمود: ای فرزندم ! تو را بشارت باد، كه تو صاحب الزّمان و مهدی این امّت هستی ، تو حجّت و خلیفه خدا بر روی زمین می باشی ، تو وصی من و نیز خاتم ائمّه و اهل بیت عصمت و طهارت خواهی بود. و جدّت ، پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله تو را هم نام خود معرّفی نموده است . راوی در پایان سخن افزود: در همین لحظات حضرت امام حسن عسكری علیه السلام به وسیله آن سمّ و زهری كه توسّط معتصم به او خورانیده شده بودرحلت نمود و به شهادت رسید.
چهل داستان و چهل حديث از امام حسن عسگري(ع)/ عبدالله صالحي
᯽────❁────᯽
📚🖌https://eitaa.com/yasahe
᯽────❁────᯽
اللهم عجل لولیک الفرج 🕋🌹
🪸
💛💜🩷🍀 کانال یا صاحب الزمان عج ادرکنی و لا تهلکنی 💫🌹
🪸💛
💜🧡💦🌴💦🌴💦🌴💦🌴