#قصــہ_دلبــࢪے
#قسمت_بیست_و_ششم
اگه هم می گفتم برای خودم می خوام که معلوم نبود تو بلهبگی!» 😂
حتی گفت :«اگه اسلام دست و پامو رو نبسته بود ، دلم می خواست شمارو یه کتک مفصل بزنم !»😅
آن کل کل های قبل ازدواج ، تبدیل شدند به شوخی و بذله گویی
آن شب ، هر چی شهید گمنام در شهر بود ، زیارت کردیم 😍
فردای عقد رفتیم خانه خاله مادرش
آنجا هم یک سر ماجرا وصل می شد به شهادت.
همسر شهید بود ، شهید موحدین
روز بعد از عقد نرفتم امتحان بدهم .
محمد حسین هم ظهرش امتحان داشت . با اعتماد به نفس ، درس نخوانده رفت سرجلسه 😐
قبل از امتحان نشسته بود پای یکی از رفقایش که کل درس را در ده دقیقه برایش بگوید...
جالب اینکه آن درس را پاس کرد
قبل از امتحان زنگ زد که «دارم میام ببینمت!»
گفتم :«برو امتحان بده که خراب نشه!»
پشت گوشی خندید که «اتفاقا میام که امتحانم خراب نشه!»😁
آمد
گوشه حیاط ایستاد ، چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم .
دوباره این جمله را تکرار کرد : «تو همونی که دلم خواست ، کاش منم همونی بشم که تو دلت می خواد!» 🙃
رفت بعداز امتحان ، زود برگشت.
تولدش روز بعد از عقدمان بود💞
هدیه خریده بودم : پیراهن ، کمربند ، ادکلن . نمی دانم چقدر شد ، ولی به خاطر دارم چون می خواستم خیلی مایه بگذارم ، همه را مارک دار خریدم و جیبم خالی شد ...
بعد از ناهار ، یک دفعه با کیک و چند تا شمع رفتم داخل اتاق . شوکه شد خندید :«تولدمنه؟ تولد توئه ؟ اصلا کی به کیه؟😂
وقتی کادو را بهش دادم گفت :«چرا سه تا؟!»
خندیدم که «دوست داشتم!»
نگاهی به مارک پیراهن انداخت، طوری که توی ذوقم نزده باشد ، به شوخی گفت :«اگه ساده ترم میخریدی به جایی برنمی خورد !»😊
یکی پیس از ادکلن را زد کف دستش ، معلوم بود خیلی از بویش خوشش آمده:«لازم نکرده فرانسوی باشه .. مهم اینه که خوشبو باشه!»
#اَللَّھُمَّ_عَجِل_ݪِوݪیَڪَ_اݪفَࢪُج♥️🌱
╭· · · • • • • •
│🕊.⋆@Yavaran_Welaiat
╰· · · • • • • • • • • • • · · ·
خواهرم
براۍحجابتو،
خیلۍهااَزجونشونگذشتند🖐🏻،
پستوازخونشونبھراحتۍنگذر،
-حجابزیباییهایترا،
چندان برابر خواهدکرد❤️:)!
خیال نکنیم اگه راضی نباشیم بهتر میتونیم دعا کنیم..
و اگه شاکۍ باشیم؛ خدا بهتر مارو میبینه
لبخندزدن دراوج مشکلات و راضۍ بودن
در هنگام دعا رمز گشایش هست
- استادپناهیان
خیلیا براثر گناهاشون زود میمیرن
امام صادق:شمار كسانى كه بر اثر گناهان مى ميرند، بيشتر از كسانى است كه به اجل مى ميرند .
📚بحارالأنوار
ثواب یهویی😍
ثواب_یهویی😍
🌷..حروف اول اسمتون چیه..؟
آ🌱 ¹³ صلوات
ب🌱 ¹⁵ صلوات
پ🌱 ⁵ صلوات
ت🌱 ¹⁷ صلوات
ث🌱 ²⁰ صلوات
ج🌱 ²² صلوات
ح🌱 ²⁵ صلوات
خ🌱 ⁹ صلوات
د🌱 ³⁰ صلوات
ر🌱 ³⁴ صلوات
ز🌱 ¹⁹ صلوات
س🌱 ¹³ صلوات
ش🌱 ³² صلوات
ص🌱 ¹⁸ صلوات
ط🌱 ⁹ صلوات
ظ🌱 ⁴ صلوات
ع🌱 ¹³ صلوات
غ🌱 ⁸ صلوات
ف🌱 ³ صلوات
ق🌱 ³² صلوات
ک🌱 ¹² صلوات
گ🌱 ²³ صلوات
ل🌱 ⁵ صلوات
م🌱 ²¹ صلوات
ن🌱 ²⁶ صلوات
و🌱 ²¹ صلوات
ه🌱 ³¹ صلوات
ی🌱 ¹⁴ صلوات
ثوابش رو تقدیم کن به نیت ظهور مولامون صاحب الزمان و شفای تمام بیماران و شهدای غزه ...🌷♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃فیلم کمتر دیده شده از #شهیدحججی ❤️
اینها فکر میکنند من شهید میشم!
💚 #حدیث
❤️ #حضرت_مادر
حضرت فاطمه عليهاالسلام : إلزَم رِجلَها ؛ فَإنَّ الجَنَّةَ تَحتَ أقدامِها ؛
حضرت فاطمه عليهاالسلام:
در خدمت مادر باش؛ زيرا بهشت زير قدم هاى مادران است.
🌸🌸🌸🌸🦋
عجله آمریکا برای حمایت از اسرائیلی ها نشان داد که رژیم اسرائیل چقدر ضعیف است
#سیدحسننصرالله
🌱
برایشھـادتورفتـنتلاشنکنیـد
بـرایرضایخـداکارکنیـدوبگوییـد:
خداوندانهبرایبھشـت
ونـهبـرایشھـادت...
اگرتومـارادرجھنمـتبینـدازی
ولیازماراضـیباشـی
بـرایماکافیسـت :)
#شهیدعلیچیتسازیان
هدایت شده از یا اباالصالح المهدی ادرکنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوره مبارکه طه آیه ۸
یعنی جز الله معبودی نیست
و تمام اسم های اعظم از آن اوست
این آیه قرآن در مورد اسم اعظم خداوند است
و خوش به حال کسی که این آیه قرآن
را ببیند و بخواند.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
یک بار با محسن سوار ماشین بودیم. گرم حرف بودیم که یک توپ بادی افتاد جلویمان. نتوانستم بکشم کنار. رفت زیر ماشین و ترکید. محسن گفت: بزن کنار! پیاده شد رفت سمت بچه ای که سر کوچه دمغ شده بود. دست کشید روی سرش و گفت: ناراحت نشو! برو با دوستات یه بازی دیگه بکن تا من برات توپ بخرم. جلوی یک مغازه ترمز کردم. دو تا توپ بادی خرید؛ مثل همان توپی که ترکیده بود. خوشحال بود که در این دوره و زمانه هنوز بچه هایی پیدا می شوند که دست از موبایل و بازی کامپیوتری بکشند و بیایند در کوچه خودشان را سرگرم کنند.
#شهید_محسن_حججی
هدایت شده از معصومه کاوند
دشمنان بدانند ،بفهمند
اگر نفهمیدند در کله شان فرو کنند
🌀این روزها #جهاد_تبیین همان همراهی مسلم در زمان امام حسین(ع) است
آقا مهدی زینالدین چند روز بعد از اینکه خبر پدر شدنش را به من داد، دیدم جلوی سنگر ایستاده، و لبهی کاغذی شبیه نامه از جیباش بیرون زده. نزدیک عملیات والفجر بود. گفتم: نامهی لیلا خانم رسیده؟ گفت: عکس لیلاست که برام فرستادهاند. گفتم: خوب، به سلامت! بده ببینم دختر خانم فرمانده لشکرمون چه شکلی هست. بیتاب بودم عکس دخترش را ببینم که گفت: هنوز خودم ندیدمش. گفتم: چه بیاحساس! خوب، عکسشو بیار بیرون، ببینم قیافهی دخترت رو. گفت: راستش رو بخوای، میترسم. گفتم: از چی میترسی؟ گفت: میترسم در این بحبوبهی عملیات، اگه عکسشو ببینم، مهر و محبت پدر و دختری، کار دستم بده، و دلم بره پیش اون، و تمرکزم رو برای عملیات از دست بدم. گفتم: باشه. پس هر وقت خودت دیدی، بده ما هم عکسشو ببینیم.
#شهید_مهدی_زین_الدین
هدایت شده از سکینه رجبی
💠 شهیدی که سر بی تنش سخن گفت!
🔹حجت الاسلام صادقی سرایانی از راویان دفاع مقدس نقل می کند:
در جاده بصره خرمشهر شهید "علی اکبر دهقان" همین طور که می دوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد.
در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید
سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد یاحسین یاحسین سر می داد
همه رزمندگان با مشاهده این صحنه شگفت گریه می کردند.
🔸چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش وصیتنامه اش را برداشتند، نوشته بود:
ألسلام علی الرأس المرفوع
خدایا من شنیده ام که امام حسین (ع) با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم اینگونه شهید بشوم
خدایا شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود
خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع) خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید میشوم سر بریده ام ذکر "یا حسین" بگوید.
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است
#شهیدعلیاکبردهقان
#یادشباصلوات
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
قبر ساده ی یک شهید
🌹در گلزار شهدای بهشت علی دزفول، قبری وجود دارد که ، بی نام، ساده و همسطح زمین است و آن قبر شهید "بهمن دُرولی" است.
📝 این شهید با اخلاص ، در قسمتی از وصیت نامه خود نوشته است:
✍ قبرم را ساده و هم سطح زمین درست کنید و با اندکی سیمان روی آن را بپوشانید و فقط با انگشت روی آن بنویسد:
«پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی».
شهید
#بهمن_درولی🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 تا حالا روضه خوانی این شکلی👆
دیده بودید؟
🏴 مرحوم آیه الله احمد سیبویه ۲۰سال امام جماعت حرم حضرت ابالفضل(ع)بود.
حالات وخصائص عجیبی داشت
در ۱۰۰ سالگی مثل یک نوجوان روضه میخوند وگریه میکرد
موقع روضه می آمد لابلای جمعیت میگشت گریه کن ها رو شکارمیکرد یعنی میرفت زانو به زانوش براش روضه میخوند
بدون میکروفن صدای رسائی داشت.
یه روز توی قم بود اومد توی محراب زانو به زانوی آیه الله بهجت شد.
وسط روضه یاد جوانی کرد گفت شیخ محمدتقی یادته جوانی شبهای محرم بین الحرمین تا صبح دوتائی میخوندیم وسینه میزدیم؟
این عارف فرزانه میگفت
شیخ حسین سامرائی بمن گفت:
شبی در سرداب سامرا تنهائی گرم اشک و روضه زینب کبری(س) بودم ناگهان متوجه شدم آقائی پشت سرم نشسته که از هیبتش توان برگشتن ندارم او با زمزمه های من سخت گریه میکرد مقداری بعد از روضه که گذشت فرمود:
شیخ حسین به شیعیانم بگوئید خدا را به عمه جانم زینب قسم بدهند و برای فرجم دعا کنند
سپس من توانی در خود احساس کردم برگشتم ولی دیگرکسی راندیدم.
روحش شاد
هدیه کنیم به همه ارادتمندان آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام
الفاتحة مع الصلوات
#فضیلت_سوره #أعراف
🍃الصّادق (علیه السلام)- مَنْ قَرَأَ سُورَهًَْ الْأَعْرَافِ فِی کُلِّ شَهْرٍ کَانَ یَوْمَ الْقِیَامَهًِْ مِنَ الَّذِینَ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یَحْزَنُونَ فَإِنْ قَرَأَهَا فِی کُلِّ جُمُعَهًٍْ کَانَ مِمَّنْ لَا یُحَاسَبُ یَوْمَ الْقِیَامَهًِْ أَمَا إِنَّ فِیهَا مُحْکَماً فَلَا تَدَعُوا قِرَاءَتَهَا فَإِنَّهَا تَشْهَدُ یَوْمَ الْقِیَامَهًِْ لِمَنْ قَرَأَهَا؛
🍃امام صادق ( کسی که سورهی اعراف را در هر ماه بخواند، در روز قیامت از کسانی خواهد بود که نه ترسی دارند و نه غمگین میشوند! (یونس/۶۲) اگر هر جمعه آن را بخواند، در روز قیامت از کسانی خواهد بود که حساب از او برداشته میشود. آگاه باشید که در این سوره، آیات محکم وجود دارد و خواندن آن را ترک نکنید، چراکه در روز قیامت گواهی میدهد که چه کسی آن را خوانده است.
📚تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۵، ص۸/وسایل الشیعه، ج۴، ص۴۰۷
📚 @HadithNegar
حدیث مهدوی🍃
🍃 امام صادق علیه السلام فرمودند:
▫️ المُنتَظِرُ لِلثّانی عَشَرَ کَالشّاهِرِ سَیفَهُ بَینَ یَدَی رَسولِ اللّهِ یَذُبُّ عَنهُ
▫️منتظر ظهور امام دوازدهم مانند کسی است که در رکاب پیامبر خدا شمشیر کشیده است و از ایشان دفاع می کند.
📚 کمال الدین شیخ صدوق ص ۶۴۷
#امام_زمان
⚜@p_Mahdavi
#مولایمن
🍃خدا کند که رضایم فقط رضای تو باشد
هوای نفس نباشد،همه هوای تو باشد
🍃خدا کند که گذارت فتد به منظر چشمم
که سجده گاه نمازم،جای پای تو باشد..
#اللهمعجللولیکالفرج
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#شبتونمهدوی🌙
⚜@p_Mahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشش گناهان، هنگام وضو گرفتن با انجام ۲ عمل
@farzandanmasjedi
#قصــہ_دلبــࢪے
#قسمت_بیست_و_هفتم
برای کمربند چرم دو رو هم حرفی نزد .
آخر سر خندید که «بهتر نبود خشکه حساب میکردی می دادم هیئت ؟»🙃
سرجلسه امتحان ، بچه ها با چشم و ابرو به من تبریک می گفتند .
صبرشان نبود بیاییم بیرون تا ببینند با چه کسی ازدواج کرده ام ....
جیغی کشیدند ، شبیه همان جیغ خودم وقتی که خانم ابویی گفت :« محمد خانی آمده خواستگاری ات!»
گفتند :«مارو دست انداختی ؟»
هرچه قسم و آیه خوردم ، باورشان نشد . 😁
به من زنگ زد آمده نزدیک دانشگاه .
پشت سرم آمدند که ببینند راست می گویم یا شوخی میکنم 😂
نزدیک در دانشگاه گفتم :« ایناها! باور کردین؟اون جا منتظرمه!»
گفتند :« نه !تا سوار موتورش نشی ، باور نمیکنیم!»
وقتی نشستم پشت موتورش پرسید :
« این همه لشکر کشی برای چیه؟»🤔
همین طوری که به چشم های بابا قوری بچه ها می خندیدم ، گفتم :«اومدن ببینن واقعا تو شوهرمی یا نه!»😂
البته آن موتور تریل معروفش را نداشت .
کلا آن موتور وقف هیئت بود . عاشق موتور سواری بودم ، ولی بلد نبودم چطور باید با حجاب کامل بشینم روی موتور
خانم های هیئت یادم دادند😅
راستش تا قبل از ازدواج سوار نشده بودم . فقط چند بار با اصرار ، دایی ام مجبور شدم بشینم ترک موتور ، همین ...
باهم رفتیم خانه دانشجویی اش در یک زیر زمینی که باور نمی کردی خانه دانشجویی باشد ، بیشتر به حسینه ای نقلی شبیه بود ..
ولی از حق نگذریم ، خیلی کثیف بود
آنقدر آنجا هیئت گرفته بودند و غذا پخته بودند که از درو دیوارش لکه و چرک می بارید..
تازه می گفت :«به خاطر تو اینجا رو تمیز کرده م!»😐
گوشه یکی از اتاق ها ، یک عالمه جوراب تلنبار شده بود...
معلوم نبود کدام لنگه برای کدام است ، فکر کنم اشتراکی میپوشیدند
اتاق ها پر بود از کتیبه های محرم و عکس شهدا .
از این کارش خوشم می آمد ☺️
بابت شکل و شمایل و متن کارت عروسی ، خیلی پایین کرد .
خیلی از کارت ها را دیدیم . پسندش نمی شد ..
نهایتا رسید به یک جمله از حضرت آقا با دستخط خودشان...🍃
#اَللَّھُمَّ_عَجِل_ݪِوݪیَڪَ_اݪفَࢪُج♥️🌱
╭· · · • • • • •
│🕊.⋆@Yavaran_Welaiat
╰· · · • • • • • • • • • • · · ·
#قصــہ_دلبــࢪے
#قسمت_بیست_و_هشتم
بسم الله الرحمن الرحیم
همسری شما جوانان عزیزم را که پیوند دل ها و جسم ها و سرنوشت هاست ، صمیمانه به همه شما فرزندان عزیزم تبریک می گویم .
سید علی خامنه ای
دستخط را دانلود کرد و ریخت روی گوشی ❤️
انتخابمان برای مغازه دار جالب بود .
گفت :« من به رهبر ارادت دارم ، ولی تا به حال ندیدم کسی خط ایشون رو داخل کارت عروسی ش چاپ کنه!»☺️
از طرفی هم پافشاری می کرد که از متن های حاضر ، یکی را انتخاب کنیم .
اما محمد حسین در این کارها سر رشته داشت، به طرف قبولاند که می شود در فتوشاپ ، این کارت را با این مشخصات ، طراحی و چاپ کرد .
قضاوت دیگران هم درباره کارت متفاوت بود .
بعضی ها می گفتند قشنگ است ، بعضی ها هم خوششان نیامد .☺️
نمی دانم کسی بعد از ما از این نوع کارت استفاده کرد یا نه ، ولی بابش باز شد تا چند نفر از بچه های فامیل عقدشان را داخل امام زاده برگزار کنند😁
از همان اول با اسباب و اثاثیه زیاد موافق نبود .
می گفت :«این همه تیر و تخته به چه کارمون میاد؟
از هر دردی سخنی گفتم و چند تا منبر رفتم برایش تا راضی اش کنم.
موقع خرید حلقه پایش را کرده بود در یک کفش که بجایش انگشتر عقیق بخریم. باز باید میز مذاکره تشکیل میدادیم و آقا را قانع می کردیم😬
بهش گفتم:« انگشتر عقیق باشه برای بعد الان باید حلقه بخریم»
حلقه را خرید، ولی اولین بار که رفتیم مشهد ، انگشتر عقیقی انتخاب کرد و دادیم همانجا برایش ساختند.
کاری به رسم و رسوم نداشت هرچه دلش میگفت همان راه را میرفت😊
از حرکات و سکنات خانوادهاش کاملا مشخص بود هنوز در حیرت اند که آیا این همان محمد حسینی است که هزار رقم شرط و شروط داشت؟
روزی موقع خریدن جهیزیه ،خانم فروشنده به عکس صفحه گوشیم اشاره کردند و پرسید این عکس کدوم شهیده خندیدم که این هنوز شهید نشده و شوهرمه😂
کمکم با رفت و آمد و بگو و بخند هایش توجه همه را جلب کرد.
آدم یخی نبود سریع با همه گرم میگرفت و سر رفاقت باز میکرد.
با مادربزرگم هم اخت شد و برو و بیا پیدا کرد.
#اَللَّھُمَّ_عَجِل_ݪِوݪیَڪَ_اݪفَࢪُج♥️🌱
╭· · · • • • • •
│🕊.⋆@Yavaran_Welaiat
╰· · · • • • • • • • • • • · · ·
#قصــہ_دلبــࢪے
#قسمت_بیست_و_نهم
چند وقت یکبار یکی دوشب در خانه اش می ماندیم.
با آن خانه انس پیداکرده بود ، خانه ای قدیمی با سقف های ضربی .
زیاد می رفت به گوسفندهایشان سر می زد .
طوری شده بود که خیلی از جوان ها فامیل می آمدند پیشش برای مشاوره ازدواج ، بعضی شان می خندیدند که «زیر لیسانس حرف بزن بفهمیم چی میگی!»😂
دختر خاله ام می گفت:
«الان داره خودش رو رحیم پور ازغدی می بینه !»
من هم مسخره اش می کردم :«ازغدی می شناسی؟! ایشون محمد حسین شونه !»😂
خداییش قلمبه سلمبه حرف می زد ، ولی آخر حرف هایش به این می رسید که «طرف به دلت نشسته یا نه؟»😉
زیاد هم ازدواج خودمان را مثال می زد.
یک ماه بعد از عقد ، جور شد رفتیم حج عمره .
سفرمان همزمان شد با ماه رمضان .
برای اینکه بتوانیم روزه بگیریم ، عمره رایک ماهه به جا آوردیم .
کاروان یک دست نبود ، پیر و جوان و زن و مرد .
ما جزو جوان تر های جمع به حساب می آمدیم .
با کارهایی که محمد حسین انجام می داد ، باز مثل گاوپیشانی سفید دیده می شدیم .
از بس برایم وسواس به خرج می داد 😄
در مدینه گیر داده بودم که کوچه بنی هاشم را پیدا کنم.
بلد نبود ، به استاد تاریخ دانشگاهمان زنگ زدم و از او سوال کردم .
از باب جبرئیل تا بقیعو قشنگ توضیح داد که حد و حریم کوچه ازکجا تا کجاست..
هر وقت می رفتیم ، عرب ها آنجا خوابیده یا نشسته بودند ..
زیاد روضه می خواند ، گاهی وسط روضه ها شرطه های (پلیس های ) سعودی می آمدند و اعتراض می کردند 😐
کتاب دستش نمی گرفت ، از حفظ می خواند .
هر وقت ماموران سعودی مزاحم می شدند ، وسط روضه می گفت :«بر شما لعنت !» چند بارهم در مسجد الحرام نزدیک بود دستگیرش کنند .
با وهابی ها کل کل می کرد ، خوشم می آمد این ها از رو بروند ...
از طرفی می دانستم اگر نصیحتش بکنم که بی خیال این ها شو ، تاثیری ندارد.
#اَللَّھُمَّ_عَجِل_ݪِوݪیَڪَ_اݪفَࢪُج♥️🌱
╭· · · • • • • •
│🕊.⋆@Yavaran_Welaiat
╰· · · • • • • • • • • • • · · ·