پیش از اینها فکر میکردم خدا
خانهای دارد کنار ابرها
پایههای برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور
رعد وبرق شب، طنین خندهاش
سیل و طوفان، نعره توفندهاش
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانهاش در آسمان، دور از زمین
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
کج گشودی دست، سنگت میکند
کج نهادی پای، لنگت میکند
نیت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه میکردم، همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود
تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه، در یک روستا
خانه ای دیدم، خوب و آشنا
زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟
گفت، اینجا خانهی خوب خداست!
گفت: اینجا میشود یک لحظه ماند
گوشهای خلوت، نمازی ساده خواند
گفتمش، پس آن خدای خشمگین
خانهاش اینجاست؟ اینجا،در زمین؟
گفت : آری، خانهی او بی ریاست
فرشهایش از گلیم و بوریاست
مهربان و ساده و بیکینه است
مثل نوری در دل آیینه است
عادت اونیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی
قهر او از آشتی، شیرینتر است
مثل قهر مهربانِ مادر است
تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی، از من به من نزدیکتر
از رگ گردن به من نزدیکتر
میتوان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد
میتوان دربارهی هرچیز گفت
میتوان شعری خیالانگیز گفت
مثل این شعر روان و آشنا:
پیش از اینها فکر میکردم خدا
تلخیص شعرِ زندهیاد قیصر امینپور، ۱۳۷۵
#خدای_محبوب🕋
#استاد_دست_پروری
📿 پیام رابازنشر کنید تا در ثواب، شریک شوید.
-------------------
https://eitaa.com/joinchat/2248409099Cb908bf49ce