☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت ششم : والیبال تک نفره
✔️ راوی: جمعی از دوستان شهید
🔸 بازوانِ قویِ #ابراهیم از همان اوایل دبیرستان نشان داد که در بسیاری از ورزش ها قهرمان است . در زنگ های ورزش همیشه مشغول والیبال بود . هیچکس از بچه ها حریف او نمی شد
یک بار تک نفره در مقابل یک تیم شش نفره بازی کرد! فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند . همه ی ما از جمله معلم ورزش ، شاهد بودیم که چطور پیروز شد . از آن روز به بعد #ابراهیم والیبال را بیشتر تک نفره بازی می کرد
بیشتر روزهای تعطیل، پشت آتش نشانی خیابان ۱۷ شهریور بازی می کردیم . خیلی از مدّعی ها حریف #ابراهیم نمی شوند. اما بهترین خاطرات والیبالِ #ابراهیم برمیگردد به دوران جنگ و شهر گیلانغرب، در آنجا یک زمین والیبال بود که بچه های رزمنده در آن بازی می کردند . یک روز چند دستگاه مینی بوس برای بازدید از مناطق جنگی به گیلانغرب آمدند که مسئول آنها آقای داودی رئیس سازمان تربیت بدنی بود . آقای داوودی در دبیرستان معلم ورزش #ابراهیم بود و او را کامل می شناخت . ایشان مقداری وسائل ورزشی به #ابراهیم داد و گفت: هرطور صلاح می دانید مصرف کنید . بعد گفت : دوستان ما از همه رشته های ورزشی هستند و برای بازدید آمده اند . #ابراهیم کمی برای ورزشکارها صحبت کرد و مناطق مختلف شهر را آنها نشان داد. تا اینکه به زمین والیبال رسیدیم . آقای داودی گفت: چندتا از بچه های هیئت والیبال تهران با ما هستند نظرت برای برگذاری یک مسابقه چیه؟
ساعت سه عصر مسابقه شروع شد ، پنج نفر که سه نفرشان والیبالیست حرفه ایی بودند ، #ابراهیم به تنهایی در طرف مقابل . تعداد زیادی هم تماشاگر بودند. #ابراهیم طبق روال قبلی با پایِ برهنه و پاچه های بالازده و زیر پیراهنی مقابل آنها قرار گرفت. به قدری هم خوب بازی کرد که کمتر کسی باور می کرد. بازی آنها یک نیمه بیشتر نداشت و با اختلاف ده امتیاز به نفع #ابراهیم تمام شد . بعد هم بچه های ورزشکار با #ابراهیم عکس گرفتند. آنها باورشان نمی شد یک رزمنده ی ساده ، مثل حرفه ایی ترین ورزشکارهابازی کند . یک بار هم در پادگان دو کوهه برای رزمنده ها از والیبال تعریف کردم. یکی از بچه ها رفتُ توپِ والیبال آورد . بعد هم دو تا تیم تشکیل داد و #ابراهیم را هم صدا کرد . او ابتدا زیرِ بار نمی رفت و بازی نمی کرد اما وقتی اصرار کردیم گفت : پس همه شما یک طرف ، من هم تکی بازی می کنم
بعد از بازی چند نفر از فرماندهان گفتند: تا حالا اینقدر نخندیده بودیم ، #ابراهیم هر ضربه ایی که می زد چند نفر به سمت توپ می رفتند و به هم برخورد می کردند و روی زمین می افتادند!
ابراهیم در پایان با اختلاف زیادی بازی را برد
📚منبع کتاب سلام بر ابراهیم
@yazahramadad135
☘️ سلام بر ابراهیم ☘️
💥قسمت هفتم : شرطبندی
✔️راوی : مهدی فریدوند ، سعید صالح تاش
🔸تقريباً سال 1354 بود. صبح يک روز جمعه مشغول بازي بوديم. سه نفرغريبه جلو آمدند و گفتند: ما از بچه هاي غرب تهرانيم، ابراهيم کيه!؟
بعد گفتند: بيا بازي سر 200 تومان. دقايقي بعد بازي شروع شد. #ابراهيم تک و آنها سه نفر بودند، ولي به ابراهيم باختند.
🔸همان روز به يكي از محله هاي جنوب شهر رفتيم. سر 700 تومان شرط بستيم. بازي خوبي بود و خيلي سريع برديم. موقع پرداخت پول، ابراهيم فهميد آنها مشغول #قرض گرفتن هستند تا پول ما را جور كنند.
🔸يكدفعه ابراهيم گفت :آقا يكي بياد تكي با من بازي كنه. اگه #برنده شد ما پول نميگيريم. يكي از آنها جلو آمد و شروع به بازي كرد. ابراهيم خيلي ضعيف بازي كرد. آنقدر ضعيف كه حريفش برنده شد!
🔸همه آنها خوشحال از آنجا رفتند. من هم كه خيلي عصباني بودم به #ابراهيم گفتم:آقا ابرام، چرا اينجوري بازي كردي؟! باتعجب نگاهم كرد وگفت: ميخواستم ضايع نشن! همه اينها روي هم صد تومن تو جيبشون نبود!
🔸هفته بعد دوباره همان بچه هاي غرب تهران با دو نفر ديگر از دوستانشان آمدند. آنها پنج نفره با #ابراهيم سر 500 تومان بازي کردند.
ابراهيم پاچه هاي شلوارش را بالا زد و با پاي برهنه بازي ميکرد. آنچنان به توپ ضربه ميزد که هيچکس نميتوانست آن را جمع کند!
🔸آن روز هم ابراهيم با اختلاف زياد برنده شد.
شب با ابراهيم رفته بوديم مسجد. بعد از #نماز، حاج آقا احکام ميگفت. تا اينكه از شرط بندي و پول #حرام صحبت کرد و گفت: پيامبر ميفرمايد:
«هر کس پولي را از راه نامشروع به دست آورد، در راه باطل و حوادث سخت از دست ميدهد .»
و نيز فرمود ه اند: «کسي که لقمه اي از حرام بخورد نماز چهل شب و دعاي چهل روز او پذيرفته نميشود .»
🔸ابراهيم با تعجب به صحبتها گوش ميكرد. بعد با هم رفتيم پيش حاج آقا وگفت: من امروز سر واليبال 500 تومان تو شرط بندي برنده شدم. بعد هم ماجرا را تعريف کرد و گفت: البته اين پول را به يك خانواده #مستحق بخشيدم!
حاج آقا هم گفت: از اين به بعد مواظب باش ، #ورزش بکن اما شرط بندي نکن.
🔸هفته بعد دوباره همان افراد آمدند. اين دفعه با چند يار قويتر، بعدگفتند: اين دفعه بازي سر هزارتومان! ابراهيم گفت: من بازي ميکنم اما شرط بندي نميکنم. آنها هم شروع کردند به مسخره کردن و تحريک کردن #ابراهيم و گفتند: ترسيده، ميدونه
ميبازه. يکي ديگه گفت: پول نداره و...
🔸ابراهيم برگشت وگفت: شرط بندي حرومه، من هم اگه ميدونستم هفته هاي قبل با شما بازي نميکردم، پول شما رو هم دادم به #فقير، اگر دوست داريد، بدون شرط بندي بازي ميکنيم.
که البته بعد از کلي حرف و سخن و مسخره کردن بازي انجام نشد.
٭٭٭
🔸دوستش می گفت: با اينكه بعد از آن ابراهيم به ما بسيار توصيه كرد كه شر طبندي نكنيد. اما يكبار با بچه هاي محله نازي آباد بازي كرديم و مبلغ سنگيني را باختيم! آخرای بازي بود كه #ابراهيم آمد. به خاطر شرط بندي خيلي از دست ما عصباني شد.
🔸از طرفي ما چنين مبلغي نداشتيم كه پرداخت كنيم. وقتي بازي تمام شد ابراهيم جلو آمد وتوپ را گرفت. بعدگفت: كسي هست بياد تك به تك بزنيم؟از بچه هاي نازي آباد كسي بود به نام ح.ق كه عضو تيم ملي وكاپيتان تيم برق بود. با #غرور خاصي جلو آمد وگفت: سَرچي!؟
ابراهيم گفت: اگه باختي از اين بچه ها پول نگيري. او هم قبول كرد.
🔸ابراهيم به قدري خوب بازي كرد كه همه ما تعجب كرديم. او با اختلاف زياد حريفش را شكست داد. اما بعد ازآن حسابي با ما دعوا كرد!
ابراهيم به جز واليبال در بسياري از رشته هاي ورزشي #مهارت داشت. در کوهنوردي يک #ورزشکار کامل بود. تقريباً از سه سال قبل از پيروزي انقلاب تا ايام انقلاب هر هفته صبحهاي جمعه با چندنفر از بچه هاي زورخانه ميرفتند تجريش. نماز صبح را در #امامزاده صالح ميخواندند، بعد هم به حالت دويدن از کوه بالا ميرفتند. آنجا صبحانه ميخوردند و برميگشتند.
🔸فراموش نميكنم. ابراهيم مشغول تمرينات كشتي بود و ميخواست پاهايش را قوي كند. از ميدان دربند يكي از بچه ها را روي كول خود گذاشت و تا نزديك آبشار دوقلو بالا برد!
اين کوهنوردي در منطقه دربند و کولکچال تا ايام پيروزي انقلاب هر هفته ادامه داشت.
ابراهيم #فوتبال را هم خيلي خوب بازي ميكرد. در پينگ پنگ هم استاد بود و با دو دست و دو تا راكت بازي ميكرد وكسي حريفش نبود.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
@yazahramadad135
☘️ سلام بر ابراهیم ☘️
💥قسمت هشتم : کشتي
✔️راوی : برادران شهيد
🔸هنوز مدتي از حضور ابراهيم در #ورزش باستاني نگذشته بود که به توصيه دوستان و شخص حاج حسن، به سراغ #کشتي رفت.
او در باشگاه #ابومسلم در اطراف ميدان خراسان ثبت نام کرد. او کار خود را با وزن 53 کيلو آغاز کرد. آقايان گودرزي و محمدي مربيان خوب ابراهيم درآن دوران بودند. آقاي محمدي، ابراهيم را به خاطر #اخلاق و رفتارش خيلي دوست داشت. آقاي گودرزي خيلي خوب فنون کشتي را به ابراهيم مي آموخت.
🔸هميشه ميگفت: اين پسر خيلي آرومه، اما تو کشتي وقتي زير ميگيره، چون قد بلند و دستاي کشيده و #قوي داره مثل #پلنگ حمله ميکنه! او تا امتياز نگيره ول کن نيست. براي همين اسم ابراهيم را گذاشته بود پلنگ خفته!
بارها ميگفت: يه روز، اين پسر رو تو مسابقات جهاني ميبينيد، مطمئن باشيد!
🔸سالهاي اول دهه 50 در مسابقات قهرماني نوجوانان تهران شرکت کرد. #ابراهيم همه حريفان را با اقتدار شکست داد. او در حالي که 15 سال بيشتر نداشت براي مسابقات کشوري انتخاب شد.مسابقات در روزهاي اول آبان برگزار ميشد ولي ابراهيم در اين مسابقات شرکت نکرد!
مربيها خيلي از دست او ناراحت شدند. بعدها فهميديم مسابقات در حضور #وليعهد برگزار ميشد و جوايز هم توسط او اهداء شده. براي همين ابراهيم در مسابقات شرکت نکرده بود.
🔸سال بعد ابراهيم در مسابقات قهرماني آموزشگاهها شرکت کرد و قهرمان شد. همان سال در وزن 62 کيلو در قهرماني باشگاههاي تهران شرکت کرد.در سال بعد از آن در مسابقات قهرماني آموزشگاه ها وقتي ديد #دوست صميمي خودش در وزن او، يعني 68 کيلو شرکت کرده، ابراهيم يک وزن بالاتر رفت و در 74 کيلو شرکت کرد.
🔸در آن سال #درخشش ابراهيم خيره کننده بود و جوان 18 ساله، #قهرمان 74 کيلو آموزشگاهها شد.تبحر خاص ابراهيم در فن لنگ و استفاده به موقع و صحيح از دستان قوي و بلند خود باعث شده بود که به کشتي گيري تمام عيار تبديل شود.
٭٭٭
🔸صبح زود ابراهيم با وسائل کشتي از خانه بيرون رفت. من و برادرم هم راه افتاديم. هر جائي ميرفت دنبالش بوديم!
تا اينکه داخل سالنِ هفت تيرِ فعلي رفت. ما هم رفتيم توي سالن و بين تماشاگرها نشستيم. سالن شلوغ بود. ساعتي بعد مسابقات کشتي آغاز شد.
آن روز ابراهيم چندکشتي گرفت و همه را پيروز شد. تا اينکه يکدفعه نگاهش به ما افتاد. ما داخل تماشاگرها تشويقش ميکرديم. با عصبانيت به سمت ما آمد. گفت: چرا اومديد اينجا !؟
گفتيم: هيچي، دنبالت اومديم ببينيم کجا ميري.
بعد گفت: يعني چي !؟ اينجا جاي شما نيست. زود باشين بريم خونه با تعجب گفتم: مگه چي شده!؟ جواب داد: نبايد اينجا بمونين، پاشين، پاشين بريم خونه. همينطور که حرف ميزد بلندگو اعلام کرد:
🔸کشتي نيمه نهائي وزن 74 کيلو آقايان #هادي و تهراني.ابراهيم نگاهي به سمت تشک انداخت و نگاهي به سمت ما. چند لحظه سکوت کرد و رفت سمت تشک.ما هم حسابي داد ميزديم و تشويقش ميکرديم .مربي ابراهيم مرتب داد ميزد و ميگفت كه چه کاري بکن. ولي ابراهيم فقط #دفاع ميکرد. نيم نگاهي هم به ما مي انداخت. مربي که خيلي عصباني شده بود داد زد: ابرام چرا کشتي نميگيري؟ بزن ديگه.
🔸ابراهيم هم با يك فن زيبا حريف را از روي زمين بلند کرد. بعد هم يک دور چرخيد و او را محکم به تشك کوبيد. هنوز كشتي تمام نشده بود كه از جا بلند شد و از تشک خارج شد. آن روز از دست ما خيلي #عصباني بود. فکر کردم از اينکه تعقيبش کرديم ناراحت شده، وقتي در راه برگشت صحبت ميکرديم گفت: آدم بايد #ورزش را براي قوي شدن انجام بده، نه #قهرمان شدن.من هم اگه تو مسابقات شركت ميكنم ميخوام فنون مختلف رو ياد بگيرم.هدف ديگه اي هم ندارم. گفتم: مگه بده آدم قهرمان و مشهور بشه و همه بشناسنش؟!
بعد از چند لحظه سکوت گفت: هرکس ظرفيت مشهور شدن رو نداره، از #مشهور شدن مهمتر اينه که آدم بشيم.
🔸آن روز #ابراهيم به فينال رسيد. اما قبل از مسابقه نهائي، همراه ما به خانه برگشت! او عملاً ثابت کرد که رتبه و مقام برايش اهميت ندارد. ابراهيم هميشه جمله معروف امام راحل را ميگفت: ورزش نبايد هدف زندگي شود.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
@yazahramadad135
☘️ سلام بر ابراهیم ☘️
💥قسمت نهم : قهرمان
✔️راوی : حسين الله كرم
🔸مسابقات قهرماني 74 کيلو باشگاهها بود. #ابراهيم همه حريفان را يکي پس از ديگري شكست داد و به نيمه نهائي رسيد. آن سال ابراهيم خيلي خوب #تمرين کرده بود. اکثر حريفها را با #اقتدار شکست داد.
🔸اگر اين مسابقه را ميزد حتماً در #فينال #قهرمان ميشد. اما در نيمه نهائي خيلي بد کشتي گرفت. بالاخره با يک امتياز بازي را واگذار كرد!
آن سال ابراهيم مقام سوم را کسب کرد. اما سالها بعد، همان پسري که حريف نيمه نهائي ابراهيم بود را ديدم. آمده بود به ابراهيم سر بزند. آن آقا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف ميکرد. همه ما هم گوش ميکرديم.
🔸تا اينکه رسيد به ماجراي آشنائي خودش با ابراهيم و گفت: آشنائي ما بر ميگردد به نيمه نهائي کشتي باشگاهها در وزن 74 کيلو، قرار بود من با ابراهيم #کشتي بگيرم.اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض ميکرد!
آخر هم نگذاشت كه ماجرا تعريف شود! روز بعد همان آقا را ديدم وگفتم: اگه ميشه قضيه کشتي خودتان را تعريف کنيد. او هم نگاهي به من کرد. نَفَس عميقي کشيد و گفت:
🔸آن سال من در نيمه نهائي حريف ابراهيم شدم. اما يکي از پاهايم شديداً #آسيب ديد.به ابراهيم که تا آن موقع نميشناختمش گفتم: رفيق، پاي من آسيب ديده هواي ما رو داشته باش. ابراهيم هم گفت: باشه داداش، چَشم. بازيهاي او را ديده بودم. توي كشتي #استاد بود. با اينکه شگرد ابراهيم فنهایي بود که روي پا ميزد. اما اصلاً به پاي من نزديک نشد! ولي من، در کمال نامردي يه خاک ازش گرفتم و خوشحال از اين پيروزي به #فينال رفتم.
ابراهيم با اينکه راحت ميتونست من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولي اين کار رو نکرد.
🔸بعد ادامه داد: البته فكر ميكنم او از قصد كاري كرد كه من #برنده بشم! از شکست خودش هم ناراحت نبود. چون قهرماني براي او تعريف ديگه اي داشت.ولي من خوشحال بودم. خوشحالي من بيشتر از اين بود که حريف فينال، بچه محل خودمون بود. فکر ميکردم همه، مرام و #معرفت داش ابرام رو دارن.
🔸اما توي فينال با اينکه قبل از مسابقه به دوستم گفته بودم که پايم آسيب ديده، اما دقيقاً با اولين حرکت همان پاي آسيب ديده من را گرفت. آه از نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روي زمين و بالاخره من ضربه شدم. آن سال من دوم شدم و ابراهيم سوم. اما شک نداشتم #حق ابراهيم قهرماني بود. از آن روز تا حالا با او رفيقم. چيزهاي عجيبي هم از او ديد هام. #خدا را هم شکر ميکنم که چنين رفيقي نصيبم کرده.
🔸صحبتهايش که تمام شد خداحافظي کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه فقط به صحبتهايش فکر ميکردم. يادم افتاد در مقر #سپاه گيلان غرب روي يكي از ديوارها براي هر كدام از رزمنده ها جمله اي نوشته شده بود. در مورد ابراهيم نوشته بودند:
«ابراهيم هادي رزمنده اي با خصائص پورياي ولي »
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
@yazahramadad135
☘️ سلام بر ابراهیم ☘️
💥قسمت دهم : پورياي ولي
✔️راوی : ايرج گرائي
🔸مسابقات #قهرماني باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم #جايزه نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشور ميرفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان ميگفتند:امسال در 74 کيلو کسي #حريف ابراهيم نيست.
🔸مسابقات شروع شد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برم يداشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتيها را يا ضربه ميکرد يا با #امتياز بالا ميبُرد.
🔸به رفقايم گفتم: مطمئن باشيد، امسال يه کشتي گير از باشگاه ما ميره تيم ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي #مطرح بود ولي ابراهيم برنده شد. او با اقتدار به فينال رفت.
حريف پاياني او آقاي «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود.
🔸قبل از شروع #فينال رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي.
🔸مربي، آخرين توصيه ها را به #ابراهيم گوشزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بندهاي کفشش را ميبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با #لبخند به حريفش سلام كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد!
🔸من هم برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تسبيح به دست، بالاي سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهيم خيلي بد کشتي را شروع کرد. همه اش #دفاع ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صِدايش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نميشنيد. فقط وقت را تلف ميکرد!
🔸حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما #جرأت پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و #باخت و حريف ابراهيم قهرمان 74 کيلو شد!
وقتي داور دست حريف را بالا م يبرد ابراهيم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشت يگير يکديگر را بغل کردند.
🔸حريفِ ابراهيم در حالي که از خوشحالي گريه ميکرد خم شد و دست ابراهيم را بوسيد! دو کشتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، اين چه وضع کشتي بود؟ بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم: آخه اگه نميخواي کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلي #آرام و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر #حرص نخور!
🔸بعد سريع رفت تو رختکن،لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت.
از زور عصبانيت به در و ديوار مشت ميزدم. بعد يك گوشه نشستم. نيم ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوي در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي #خوشحال بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟!
🔸بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرامي داريد. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، #مادر و برادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم. بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت. نميدوني مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه #ازدواج کرده ام. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم. مانده بودم كه چه بگويم. کمي سکوت کردم و به چهره اش نگاه كردم.
🔸تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه. از آن پسر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر ميکردم. اينطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور درنمياد!
🔸با خودم فکر ميکردم، پوريايِ ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم...
ياد تمرينهاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
@yazahramadad135
خ فاتح:
#تخریب_قبور_ائمه_بقیع
#تقویم_شیعه
#ماه_شوال
⚫️⚫️ #هشتم_شوال سالروز تخریب قبور ائمه مظلوم بقیع علیهمالسلام..
👈🏻ويرانى قبور ائمه بقيع (عليهمالسلام): در اين روز در سال 1344 هجری قمری #قبور_ائمه_بقيع (عليهم السلام ) و نيز قبر حضرت #حمزه در احد به دست و هابيون تخريب شد(679).
علت و انگيزه تخريب اين قبور مطهر در كتب مختلفى كه بر رد عقائد ضاله و هابيت تاليف شده ، بيان گرديده است .
✔️آنان اضافى بر قبور مطهر ائمه معصومين (عليهم السلام )، ديگر قبور را هم تخريب نمودند كه عبارتند از: قبر منسوب به #فاطمه زهرا (عليهم السلام ) قبر مطهر #فاطمه_بنت_اسد (عليها السلام ) مادر امير المؤ منين (عليه السلام )، قبر مطهر حضرت #ام_البنين (عليها السلام )، قبر #ابراهيم پسر پيامبر (صلى الله عليه و آله )، قبر #اسماعيل فرزند حضرت صادق (عليه السلام )، قبر #دختران پيامبر (صلى الله عليه و آله )، قبر #حليمه سعديه مرضعه پيامبر (صلى الله عليه و آله )، و قبور #شهداى زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله ).
✔️وهابيان در سال 1343 در مكه #گنبدهاى قبر حضرت #عبد_المطلب ، #ابى_طالب ، #خديجه ، و زادگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و #فاطمه زهرا (عليها السلام ) را با خاك يكسان كردند. در جده نيز قبر #حوا و ديگر قبور را تخريب كردند.
✔️در مدينه منوره #گنبد_نبوى را به توپ بستند، ولى از ترس مسلمانان قبر شريف را تخريب نكردند. در شوال 1343 با تخريب قبور مطهر ائمه بقيع (عليهم السلام ) اشياء نفيس و با ارزش آن قبور مطهر را به يغما بردند.
✔️قبر حضرت #حمزه (عليه السلام ) و شهداى احد را با خاك يكسان كردند، و گنبد و مرقد حضرت #عبد_الله و #آمنه پدر و مادر پيامبر (صلى الله عليه و آله )، قبر اسماعيل پسر حضرت صادق (عليه السلام ) و ديگر قبور را هم خراب كردند.
✔️در همان سال به #كربلاى معلى حمله كردند، و ضريح مطهر را كندند و جواهرات و اشياء نفيس حرم مطهر را كه اكثرا از هداياى سلاطين و بسيار ارزشمند و گرانبها بود، #غارت كردند و قريب به 7000 نفر از علما، فضلا و سادات و مردم را كشتند. سپس به سمت #نجف رفتند كه موفق به غارت نشدند و شكست خورده برگشتند(680).
🔰جنگ حمراء الاسد(681)
▪️در اين روز در سال 3 ه جنگ حمراء الاسد اتفاق افتاد. ((حمراء الاسد)) نام مكانى در اطراف مدينه است .
بعد از جنگ احد(682) و آمدن مسلمانان به مدينه ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى آنكه مبادا قريش مراجعت كنند و به مدينه حمله نمايند امر نمود تا بلال ندا دهد. امر خداوند متعال است كه بايد آنان كه در احد حاضر بوده اند و جراحت ديده اند به تعقيب دشمن بروند. اصحاب كار معالجه را رها كردند و لباس رزم پوشيدند.
▪️#امیرالمومنین (عليه السلام ) هم با اينكه بيشتر از 80 #جراحت برداشته بود و بعضى آنقدر عميق بود كه فتيله داخل آن قرار داده مى شد، لباس رزم پوشيدند و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در حاليكه به او نگاه مى كرد و مى گريست پرچم را به آن حضرت داد و مسلمين حركت كردند.
▪️بعد از تعقيب و تاخت بر كفار، مسلمانان سه روز در حمراء الاسد ماندند و آنگاه به مدينه مراجعت كردند(683).
📚منابع
679- مستدرك سفينه البحار: ج 6 ص 65 66.
680- كشف الارتياب : ص 77. شهداء الفضيله (علامه امينى ): ص 388.
681- مستدرك سفينه البحار: ج 6 ص 65 66.
682- بنابر قولى كه جنگ احد را در هفتم شوال نقل كرده است .
683- بحار الانوار: ج 20 ص 1 146. منتهى الآمال : ج 1 ص 64
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸
#وعجل_فرجهم_والعن_أعدائهم_أجمعین
🤔 تأمل کنید ببینید یعنی چه این جمله؟
❇️ در همچین حدیثی بیان امام این است: هیچ ملک مقربی نیست: «ما من ملک مقرب»، بدون استثنا؛
بعد کلمهی دوم: «ما من نبی مرسل»، هیچ پیغمبر مرسلی نیست؛ یعنی #آدم با مقام صفی اللهی، #نوح با منصب نجی اللهی، #ابراهیم با مقام خلیل اللهی، #موسی با مقام کلیم اللهی، #عیسی با آن موهبت و عنایت روح اللهی، همهی #ملائکهی_مقربین و همهی #انبیاء_مرسلین، مسألتشان از خدا این است که خدا به آنها اجازه بدهد به زیارت #حسین_بن_علی علیه السلام بروند.
🌀 این کلمه است که عقل هر حکیمی را متحیر می کند.
🎙 آیت الله العظمی وحید خراسانی
📆 ۷/ دی/ ۱۳۸۶
📚 کامل الزیارات ص۲۲۲
◻️ #کلام_فقیه #امام_حسین
@yazahramadad135
💠 هر #وصیای انعکاس وجود #نبی است.
🔆 حال دقت کنید؛ تمام آنچه #انبیاء دارند، همه جمع میشود در #خاتم_انبیا صلیاللهعلیهوآله و کسی که #وصی خاتم انبیاست، #انعکاس_وجود اوست؛ پس او #آئینهی_صد_و_بیست_و_چهار_هزار_پیغمبر است.
⁉️ حال ببینید امام نهم کیست؟
🔸 شخصیتی که در سن هفت سالگی #حامل_علم_اولین_و_آخرین است.
🔸 او شخصیتی است که در سن هفت سالگی، شد صاحب آن سلامی که: ﴿سلام علی نوحٍ فی العالمین﴾.
🔸 در سن هفت سالگی شد امامی که #ابراهیم علیهالسلام بعد از سیر نبوت و خُلّت به آن منصب رسید.
🔸 او کسی است که در کودکی به منصب #عیسی علیهالسلام رسید و احیای موتی کرد.
❇️ این است منصب #محمد_بن_علی_الجواد علیهماالسلام، این است کسی که به مقام #وصایت_خاتم میرسد.
🎙 حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی
📆 ۲۹/ آذر/ ۱۳۸۵
@yazahramadad135
آیا تاریخ تکرار میشود؟
▪️ حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) دو پسر به نام #قاسم و #ابراهیم داشتند که به ارادۀ خداوند، از دنیا رفتند. قلب پیامبر لبریز از درد شد، اما صبر پیشه کرده؛ تسلیم و راضی به خواست خداوند شدند. در اثر صبر پیامبر، کوثر (خیر کثیر) به وجود مبارک حضرت عنایت شد: «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ».
انقلاب اسلامی هم #قاسم و #ابراهیم را از دست داد، لیکن إنشاءالله خیر کثیر در راه باشد. آمین
انشاءالله خیر کثیر ماهم وجود مقدس حضرت حجت صلوات الله علیه باشه
و پروردگارتان اعلام کرد که اگر مرا سپاس گویید، بر نعمت شما میافزایم و اگر کفران کنید، بدانید که عذاب من سخت است؛
◀️ آیه هفت ، سوره #ابراهیم !
#دلم_برای_رییسی_سوخت...
☘ #ابراهیم خیلی در اعمالش دقت می کرد. شنیده بود که نفوذ شیـطان در اعـمال انسان بسیار #مخفی است.
👿شیطان هر کسی را به طریقی گمراه می کند حتی کارهای خوبی که انجام می داد مراقب بود که آلوده به نیت های دنیوی نشود.
🔹مرتب با #علمای_ربانی در ارتباط بود و تلاش می کرد تا شیطان را ناکام کند.
ابراهیم می دانست که شیطان سه بار قسم خورده تا انسان را گمراه کند
🔸«قـالَ فَبِعـِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمـَعِين»َ
#ابليس گفت: به عـزّت تو سوگـند كه همـه ى مـردم را گمـراه خواهـم كرد.
سوره ص آیه ۸۲
Eitaa.com/yazahramadad135
🗯مهدی حسن قمی از کوچکترین دوستان ابراهیم می گفت:تربیت کردن #ابراهیم به صورت غیر مستقیم بود. مثلاً هر بار که با هم بودیم و یک فقیر می دید، پول را به من می داد تا به فقیر بدهم این طوری خودش گرفتار ریا نمی شد و به ما هم درس برخورد با فقیر می داد.
🍔یادم هست ابراهیم به ساندویچ الویه علاقه داشت. اما هر جایی برای ساندویچ نمی رفت. یک ساندویچ فروشی در ۱۷ شهریور بود که به فروشنده اش آقا شیخ می گفتند آدم مقدس و مسجدی بود. ابراهیم همیشه پیش او می رفت. حساب دفتری پیش او داشت.
می دانست توی الویه، کالباس نمی ریزد و فقط از مرغ استفاده می کند. ابراهیم سوسیس و همبرگر و … هرگز استفاده نمی کرد. این گونه به ما درس تربیتی می داد که هر چیزی نخوریم و هر جایی برای غذا نرویم.
✨می دانست که این فروشنده به حلال و حرام خیلی دقت دارد. برای همین آنجا می رفت. چرا که قرآن دستور می دهد: انسان به غذایی که می خورد توجه داشته باشد.
Eitaa.com/yazahramadad135