💠@yazeynb💠
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ (حسابرسی اعمال) : خوشحال بودم که از کودکی، همیشه همراه پدرم در مسجد و هیئت بودم.
همینطور که به صفحه اول (اعمال) نگاه می کردم و به اعمال خودم افتخار می کردم، یکدفعه دیدم، تمام اعمال خوبم در حال محو شدن است!
صفحه پر از اعمال خوب بود اما حالا تبدیل به کاغذ سفید شده بود! با عصبانیت به آقایی که پشت میز بود گفتم: چرا این ها محو شد. مگر من این کارهای خوب را انجام ندادم!؟
گفت: بله درست می گویی، اما همان روز غیبت یکی از دوستانت را کردی. اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد.
رفتم صفحه بعد. آن روز هم پر از اعمال خوب بود. نماز اول وقت، و مسجد، بسیج، هیئت، رضایت پدر و مادر و..
فیلم تمام اعمال موجود بود، اما لازم به مشاهده نبود. خیلی از کارهای خوبی که فراموش کرده بودم تماما برای من یاد آوری می شد. اما با تعجب دوباره مشاهده کردم : که تمام اعمال من در حال محو شدن است!
گفتم: این دفعه چرا؟ من که در این روز غیبت نکردم!؟
جوان گفت: یکی از رفقای مذهبی ات را مسخره کردی. این عمل زشت باعث نابودی اعمالت شد.
خوب به یاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد. من خیلی اهل شوخی و خنده و سرکار گذاشتن رفقا بودم. با خودم گفتم: اگه این طور باشه که خیلی اوضاع من خرابه!
رفتم صفحه بعد، روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم. اما کارهای خوب من پاک نشد. با اینکه آن روز هم شوخی کرده بودم، اما در این شوخی ها، بارفقا گفتیم و خندیدیم، اما به کسی اهانت نکردیم. غیبت نکرده بودم. هیچ گناهی همراه با شوخی های من نبود. برای همین، شوخیها و خندههای من، به عنوان کار خوب ثبت شده بود. با خودم گفتم: خدا را شکر.
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
💠@yazeynb💠
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ یکباره جوان پشت میز (مأمور الهی در برزخ) گفت: به دستور آقا اباعبدالله علیه السلام پنج سال از اعمال شما را بخشیدیم. این پنج سال بدون حساب طی می شود.
با تعجب گفتم: یعنی چی!؟
گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوب تان باقی می ماند. نمی دانید چقدر خوشحال شدم.
اگر در آن شرایط بودید، لذتی که من از شنیدن این خبر پیدا کردم را حس می کردید. پنج سال بدون حساب و کتاب ؟!
گفتم: این دستور آقا به چه علت بود؟ همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند.
در دهه هشتاد و بعد از نابودی صدام، بنده چندین بار توفیق یافتم که به سفر کربلا بروم. در یکی از این سفرها، یک پیرمرد کرولال در کاروان ما بود.
مدیر کاروان به من گفت: می توانی این پیرمرد را مراقبت کنی و همراه او باشی؟ من هم مثل خیلی های دیگر دوست داشتم تنها به حرم بروم و با مولای خودم خلوت داشته باشم، اما با اکراه قبول کردم.
کار از آنچه فکر می کردم سخت تر بود. این پیرمرد هوش و حواس درست و حسابی نداشت. او را باید کاملا مراقبت می کردم. : اگر لحظهای او را رها می کردم گم میشد.
خلاصه تمام سفر کربلای من تحت الشعاع حضور این پیرمرد شد. این پیرمرد هر روز با من به حرم می آمد و بر می گشت. حضور قلب من کم شده بود. چون باید مراقب این پیرمرد می بودم.
روز آخر قصد خرید یک لباس داشت. فروشنده وقتی فهمید که او متوجه نمی شود، قیمت را چند برابر گفت.
من جلو آمدم و گفتم: چی داری میگی؟ این آقا زائر مولاست. چرا اینطوری قیمت میدی؟ این لباس قیمتش خیلی کمتره.
خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزان تر برای این پیرمرد خریدم. با هم از مغازه بیرون آمدیم. من عصبانی و پیرمرد خوشحال بود.
با خودم گفتم: عجب دردسری برای ما درست شد. این دفعه
کربلا اصلا به ما حال نداد. یکباره دیدم پیر مرد ایستاد. رو به حرم کرد و با انگشت دست، مرا به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد. جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد، آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان پنج سال تورا بخشیدند.
باید در آن شرایط قرار می گرفتید تا بفهمید چقدر از این اتفاق خوشحال شدم. صدها برگه در کتاب اعمال من جلو رفت. اعمال خوب این سال ها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود.
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ یکباره جوان پشت میز (مأمور الهی در برزخ) گفت: به دستور آقا اباعبدالله علیه السلام پنج سال از اعمال شما را بخشیدیم. این پنج سال بدون حساب طی می شود.
با تعجب گفتم: یعنی چی!؟
گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوب تان باقی می ماند. نمی دانید چقدر خوشحال شدم.
اگر در آن شرایط بودید، لذتی که من از شنیدن این خبر پیدا کردم را حس می کردید. پنج سال بدون حساب و کتاب ؟!
گفتم: این دستور آقا به چه علت بود؟ همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند.
در دهه هشتاد و بعد از نابودی صدام، بنده چندین بار توفیق یافتم که به سفر کربلا بروم. در یکی از این سفرها، یک پیرمرد کرولال در کاروان ما بود.
مدیر کاروان به من گفت: می توانی این پیرمرد را مراقبت کنی و همراه او باشی؟ من هم مثل خیلی های دیگر دوست داشتم تنها به حرم بروم و با مولای خودم خلوت داشته باشم، اما با اکراه قبول کردم.
کار از آنچه فکر می کردم سخت تر بود. این پیرمرد هوش و حواس درست و حسابی نداشت. او را باید کاملا مراقبت می کردم. : اگر لحظهای او را رها می کردم گم میشد.
خلاصه تمام سفر کربلای من تحت الشعاع حضور این پیرمرد شد. این پیرمرد هر روز با من به حرم می آمد و بر می گشت. حضور قلب من کم شده بود. چون باید مراقب این پیرمرد می بودم.
روز آخر قصد خرید یک لباس داشت. فروشنده وقتی فهمید که او متوجه نمی شود، قیمت را چند برابر گفت.
من جلو آمدم و گفتم: چی داری میگی؟ این آقا زائر مولاست. چرا اینطوری قیمت میدی؟ این لباس قیمتش خیلی کمتره.
خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزان تر برای این پیرمرد خریدم. با هم از مغازه بیرون آمدیم. من عصبانی و پیرمرد خوشحال بود.
با خودم گفتم: عجب دردسری برای ما درست شد. این دفعه
کربلا اصلا به ما حال نداد. یکباره دیدم پیر مرد ایستاد. رو به حرم کرد و با انگشت دست، مرا به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد. جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد، آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان پنج سال تورا بخشیدند.
باید در آن شرایط قرار می گرفتید تا بفهمید چقدر از این اتفاق خوشحال شدم. صدها برگه در کتاب اعمال من جلو رفت. اعمال خوب این سال ها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود.
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
💠@yazeynb💠
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ ایستاده بودم و مات و مبهوت به کتاب اعمالم نگاه می کردم.
انگار هیچ اراده ای از خودم نداشتم. هیچ کار و عملم قابل دفاع نبود. فقط نگاه می کردم.
در دنیا، انسان هرچند مقصر باشد، اما در دادگاه از خود دفاع می کند و با گرفتن وکیل و..... خود را تا حدودی از اتهامات تبرئه می کند.
اما اینجا... مگر می شود چیزی گفت؟! فقط نگاه می کردم. حتى و آنچه در فکر انسان بوده برای همه نمایان است، چه رسد به اعمال انسان. برای همین هیچ کس نمی تواند بی دلیل از خود دفاع کند.
در کتاب اعمال خودم چقدر گناهانی را دیدم که مصداق این ضرب المثل بود: آش نخورده و دهن سوخته.
شخصی در مقابل من غیبت کرده یا تهمت زده و من هم در گناه او شریک شده بودم. چقدر گناهانی را دیدم که هیچ لذتی برایم نداشت
و فقط سرافکندگی برایم ایجاد کرد.
خیلی سخت بود. خیلی. حساب و کتاب خدا به دقت ادامه داشت اما زمانی که بررسی اعمال من انجام می شد و نقایص کارهایم را میدیدم، گرمای شدیدی از سمت چپ به سوی من می آمد! حرارتی که نزدیک بود تمام بدنم را بسوزاند. اما...
این حرارت تمام بدنم را می سوزاند، طوری که قابل تحمل نبود همه جای بدنم می سوخت، بجز صورت و سینه و کف دستهایم! برای من جای تعجب بود. چرا این سه قسمت بدنم نمی سوزد؟! لازم به تکلم نبود. جواب سؤالم را بلافاصله فهمیدم.
من از نوجوانی در هیئت و جلسات فرهنگی مسجد محل حضور داشتم. پدرم به من توصیه می کرد که وقتی برای آقا امام حسين عليه السلام و یا حضرت زهرا سلام الله علیها و اهل بیت (ع) اشک میریزی، قدر این اشک را بدان. اشک بر این بزرگان، قیمتی است و ارزش آن را در قیامت میفهمیم. پدرم از بزرگان و اهل منبر شنیده بود که این اشک را به سینه و صورت خود بکشید و این کار را می کرد. من نیز وقتی در مجالس اهل بیت علت گریه می کردم. اشک خود را به صورت و سینه ام می کشیدم. حالا فهمیدم که چرا این سه عضو بدنم نمی سوزد...
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
💠@yazeynb💠
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹 حق النفس
✍ در روزگار جوانی، با رفقا برای تفریح به یک در نزدیکی شهر رفتیم. کسی که ما را دعوت کرده بود قلیان را آماده کرد و با یک بسته سیگار به سمت ما آمد.
سیگار ها را یکی یکی روشن کرد و به دست رفقا می داد.
من از سیگار نفرت داشتم ولی برای اینکه انگشت نما نشوم سیگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به کشیدن کردم!
حالم خیلی بد شد. خیلی سرفه کردم.
بعد از آن هیچ وقت سراغ قلیان و سیگار نرفتم.
اما در آن وانفسا، این صحنه را به من نشان دادند و گفتند: تو که میدانستی سیگار ضرر دارد چرا همان یکبار را کشیدی؟ تو حق النفس را رعایت نکردی و باید جواب بدهی.
همین باعث گرفتاری ام شد! در آنجا برخی افراد را دیدم که انسان های مذهبی و خوبی بودند اما به حق النفس اهمیت نداده بودند و بخاطر ضرر به بدن گرفتار بودند.
31.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠@yazeynb💠
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹 شفاعت جوان به کما رفته توسط حضرت عباس علیه السلام
🔸 زندگی پس از زندگی
💠@yazeynb💠
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ من از نوجوانی در هیئت و جلسات فرهنگی مسجد محل حضور داشتم. پدرم به من توصیه می کرد که وقتی برای آقا امام حسین علیه السلام و یا حضرت زهرا (س) و اهل بیت (ع) اشک می ریزی، قدر این اشک را بدان. اشک بر این بزرگان، قیمتی است و ارزش آن را در قیامت میفهمیم. پدرم از بزرگان و اهل منبر شنیده بود که این اشک را به سینه و صورت خود بکشید و این کار را می کرد. من نیز وقتی در مجالس اهل بیت السلام گریه می کردم. اشک خود را به صورت و سینه ام می کشیدم. حالا فهمیدم که چرا این سه عضو بدنم نمیسوزد!
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
💠@yazeynb💠
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
از دیگر مطالبی که از مصاحبت
و هـمـنشیـنی آنها فـهمیدم ایـن
بودکه مشکلاتو سختیها معلم
زندگی ما هستند.
کسانیکه درمقابل مشکلات صبر
میکنند و به دنبال برطرف کردن
آن ها هستند
در برابر خدا بیشتر از کسانی که
جزع و فزع می کنند مقام دارند.
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹از مهمترین مطالبی
کـه درک کردم ایـن بـود
کـه نخستین وظیفه ای کـه بر
گـردن مـاســت، عـشـق و ابراز
محبت نسبتبه دیگران هست
و اولین وجودی که باید به او
عـشـق بورزیم خـدای مـهـربان
می باشد. بهترین روش گفتگو
و محـبـت بـه پروردگار توسط
پیامبران بهما گفته شده است.
✦آنجا فهمیدم چرا ائمه اطهار
انقدر بـه نماز اهمیت میدادند.
📚 کتاب با بابا
نماز اول وقت ✅