____~••°° #یازبنب...°°••~_____
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
🍃🌹 #روز_شمار_شهدا.. 🌹🍃
امروز #سه_شنبه #۱۹_آذر ۱۳۹۸ هجری شمسی ...
@Yazinb3
#ولادت_شهید_حسین_پور_رضا🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان مراغه، روستای ورجوی) (۱۳۳۶ ه.ش)
#ولادت شهید عمران پستی🌷
(استان اردبیل، شهرستان خلخال، شهر هشجین) (۱۳۳۸ ه.ش)
#ولادت شهید وحید امیری🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۴ ه.ش)
#ولادت شهید مسلم احمدیپناه 🌷
(استان چهار محال و بختیاری، شهر فرادانبه) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید احمد دهقان 🌷
(استان یزد) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید سیدمحمد حیدرهایی🌷
(استان سمنان، شهرستان دامغان) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید سعید ابراهیمی🌷
(استان سمنان، روستای کهن آباد) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید محمدمهدی سیفی🌷
(استان یزد، شهرستان میبد) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید ابوالقاسممختاریاردکانی🌷
(استان یزد، شهرستان اردکان) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید سیدضیاء گلدانساز🌷
(استان یزد، شهرستان یزد) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید محمدجواد باقری 🌷
(استان مرکزی، شهرستان دلیجان) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید امیر عبدالرزاقی🌷
(استان قزوین، شهرستان قزوین) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید سیدمحمدرضا باقی🌷
(استان قزوین، شهرستان قزوین) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید محمدرضا علیزاده دهخدائی 🌷
(استان قزوین، شهرستان قزوین) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید محمد ابراهیم مقبل🌷
(استان قزوین، شهرستان قزوین) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید علی مکاری🌷
(استان قزوین، شهرستان قزوین) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید براتعلی سیاهکالی مرادی🌷
(استان قزوین) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید سیدمهدی موسوی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید سیدجواد موسوی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید سیدمصطفی ادب دوست🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید محمدعلی قادری موحد🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید حسین رسولی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید محمدمهدی صمدی🌷
(استان تهران، شهرستان ری) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید ابوالقاسم قربان صباغ🌷
(استان خراسان رضوی، شهرستان قوچان) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید سیدعلی راشدی 🌷
(استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید حسن ترک آبادی🌷
(استان اصفهان، شهرستان کاشان) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید عباس کرمپور 🌷
(استان خوزستان، شهرستان دزفول) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید مهدی فیاض 🌷
(استان خراسان رضوی، شهرستان کاشمر) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید ابراهیم هوشیاری🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید مظاهر کیااحمدی🌷
(استان مازندران، شهرستان چالوس) (۱۳۶۳ ه.ش)
#شهادت شهید رضا مزروعی🌷
(استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل، شهر نصر آباد) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید محمدطاهر احمدی🌷
(استان بوشهر، شهرستان دشتی، شهر خورموج) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید شمسالله یوسف تبار🌷
(استان مازندران، شهرستان بابلسر) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید ولید اکبری🌷
(استان فارس، شهرستان لارستان، روستای براک) (۱۳۶۷ ه.ش)
#شهادت شهید محمدرضا خاوشزاده🌷
(استان کرمان، شهرستان رودبار جنوب) (۱۳۹۶ ه.ش)
#یازهرا....🌹🍃
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊
____~°°•• #یازینب...••°°~_____
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل دهم..( قسمت ۱ )🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
کمی بعد از آن خانه اسباب کشی کردیم و خانه دیگری در خیابان هنرستان اجاره کردیم. موقع اسباب کشی معصومه مریض شد. روز دومی که در خانه جدید بودیم آن قدر حال معصومه بد شد که مجبور شدیم در آن هیر و ویروی بچه را ببریم. بیمارستان. صمد به تازگی ژیان را فروخته بود و بدون ماشین برایمان مکافات بود با دو تا بچه کوچک از این طرف به آن طرف برویم. نزدیک ظهر بود که از بیمارستان برگشتیم. صمد تا سر خیابان ما را رساند و چون کار داشت دوباره تاکسی گرفت و رفت. معصومه بغلم بود. خدیجه چادرم را گرفته بود و با نق و نق راه می آمد و بهانه می گرفت. می خواستم بغلش کنم با یک دست معصومه و کیسه داروهایش را گرفته بودم با آن دست خدیجه را می کشیدم و با دندان هایم هم چادرم را محکم گرفته بودم. با چه عذابی به خانه رسیدم بماند. به سختی کلید را از توی کیفم در آوردم و انداختم توی قفل. در باز نمی شد. دوباره کلید را چرخاندم. قفل باز شده بود اما در باز نمی شد. انگار یک نفر آن تو بود و پشت در را انداخته بود. چند بار به در کوبیدم. ترس به سراغم آمد. در خانه همسایه را زدم و ماجرا را برایش تعریف کردم. زن هم می ترسید پا جلو بگذارد. خواهش کردم بچه هام را نگه دارد تا بروم صمد را خبر کنم. زن همسایه بچه ها را گرفت. دویدم سر خیابان. هر چه منتظر تاکسی شدم دیدم خبری از ماشین نیست حتی یک ماشین هم از خیابان عبور نمی کرد. آن موقع خیابان هنذستان از خیابان های خلوت و کم رفت و آمد شهر بود. از آنجا تا آرامگاه بوعلی راه زیادی بود. تمام آن مسیر را دویدم.از آرامگاه تا خیابان خواجه رشید و کمیته راهی نبود. اما دیگر نمی توانستم حتی یک قدم بردارم. خستگی این چند روزه و اسباب کشی و شب نخوابی و مریضی معصومه و از آن طرف علافی توی بیمارستان توانم را گرفته بود اما باید می رفتم ناچار شروع کردم به دویدن. وقتی جلوی کمیته رسیدم دیگر نفسم بالا نمی آمد به سرباز نگهبانی که جلوی در ایستاده بود گفتم: من با آقای ابراهیمی کار دارم بگویید همسرش جلوی درد است. سرباز به اتاقک نگهبانی رفت. تلفن را برداشت شماره گرفت و گفت: آقای ابراهیمی خانمتان جلوی در با شمار کار دارند. صمد آن قدر بلند حرف می زد که من از آنجایی که ایستاده بودم صدایش را می شنیدم. می گفت: خانم من؟ اشتباه نمی کنید؟ من الان خانم و بچه ها را رساندم خانه. رفتم توی اتاقک و با صدای بلند گفتم: آقای ابراهیمی بیا جلوی در کار واجب پیش آمده است. کمی بعد صمد آمد. قیافه ام را که دید، بدون سلام و احوال پرسی گفت: چی شده؟! بچه ها خوب اند؟! خودت خوبی؟! گفتم: همه خوبیم. چیزی نشده فکر کنم دزد به خانه زده بیا برویم پشت در افتاده نمی شود رفت تو. کمی خیالش راحت شد. گفت: الان می آیم چند دقیقه صبر کن. رفت و کمی بعد با یک سرباز برگشت. سرباز ماشین پیکانی را که کنار خیابان پارک بود، روشن کرد. صمد جلو نشست و من عقب. ماشین که حرکت کرد صمد برگشت و پرسید: بچه ها را چه کار کردی؟! گفتم: خانه همسایه اند. ماشین به سرعت به خیابان هنرستان رسید.. وارد کوچه شد و جلوی در حیاط ایستاد. صمد از ماشین پیاده شد. کلیدش را در آورد و سعی کرد در را باز کند وقتی مطمئن شد در باز نمی شود از دیوار بالا رفت به سرباز گفتم: آقا خیر ببینید تو را به خدا شما هم بروید شاید کسی تو باشد. سرباز پایش را گذاشت روی دستگیره در و بالا کشید. رفت روی لبه دیوار از آنجا پرید توی حیاط. کمی بعد سرباز در را باز کرد. گفت: هیچ کس تو نیست. دزدها از پشت بام آمده اند و رفته اند. خانه به هم ریخته بود درست است هنوز اساب و اثاثیه را نچیده بودیم اما این طور آشفته بازار نبود. لباس هایمان ریخته بود وسط اتاق. رختخواب ها هر کدام یک طرف افتاده بود. ظرف و ظروف مختصری که داشتیم وسط آشپزخانه پخش و پلا بود. چند تا بشقاب و لیوان شکسته هم کف آشپزخانه افتاده بود. صمد با نگرانی دنبال چیزی می گشت: صدایم زد و گفت: قدم اسلحه اسلحه ام نیست. بیچاره شدیم. اسلحه اش را خودم قایم کرده بودم. می دانستم اگر جای چیزی امن نباشد جای اسلحه امن امن است رفتم سراغش حدسم درست بود. اسلحه سرجایش بود. اسلحه را دادم دستش نفس راحتی کشید. انگار آب از آب تکان نخورده بود با خونسردی گفت: فقط پول ها را بردند عیبی ندارد فدای سر و تو بچه ها.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#یـــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🌺🍃🌺
*❤️ قلب من خانۀ خداست …*
ممکن است گاهی گریه کنم ولی هیچگاه در تنهایی گریه
نمیکنم
خداوند اینجاست
اشکهای مرا پاک میکند، چون…
❤️ قلب من خانۀ خداست …
ممکن است گاهی بیفتم و بلغزم
اما هرگز در سقوط تنها نمیمانم
خداوند هست و مرا بلند میکند، چون…
❤️ قلب من خانۀ خداست …
شاید گاهی رنج بکشم
اما هرگز در این رنج کشیدن تنها نمیمانم
پروردگار مرا از رنجها رها میکند، چون…
❤️ قلب من خانۀ خداست …
خوشحالم برای اینکه میدانم هرگز تنها نیستم
خداوند همواره با من است، چون …
*❤️ قلب من خانۀ خداست …*
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
🚨هشدار وزارت خارجه به دانشمندان ایرانی درباره سفر به آمریکا
🔹ا توجه به بهانههای واهی سیاسی ، امنیتی و یا قوانین ظالمانه و یکجانبه آمریکا نسبت به ایرانیان بخصوص نخبگان ایرانی و بازداشتهای خودسرانه و طویل المدت به همراه شرایط نگهداری کاملا غیر انسانی ، از اتباع ایران بخصوص نخبگان و دانشمندان درخواست میگردد از سفر به آمریکا حتی برای شرکت در کنفرانس های علمی و حتی با داشتن دعوتنامه ، بطور جدی اجتناب نمایند
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
#تفکر
در عملیات کربلای پنج ،
حاجی بخشی در حال خاموش کردن آتش و شاهد ذره ذره سوختن و شهید شدن داماد عزیزش در درون ماشین بود !
تلاشش بی نتیجه ماند و دامادش به شهادت رسید....
📕 ستارگان خاکی
#شبتون_شهدایی
التماس دعای فرج.....
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
خـدایا وقتی ڪه شب میرسد
افڪارم از تـو و عشقـت
آرامـش میگیـرد
خوابـم از امنیـت و مهـرت
اطمینـان مییابـد
مـرا از واسطههای آرامـش
و شـادی بنـدگانت قـرار ده
خـدایا در انتهـای شـب
قلبهـای مهـربان دوستـانم
را بہ تـو میسپـارم
باشد ڪه بـا یـاد تـو
بہ آرامـش رسیـده
و فـارغ از دردها و رنـجها
طلـوع صبحی زیبـا را
بہ نـظاره بنشینند
شبتـ🌙ـون سرشـار از آرامـش🌟
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
شـــ🌙ــبِ مـــن
با تــــو
بـــخیر می شود
تـ♡ـویی که حتــی
حـــس بـــودنت
می ارزد به ،
تــــــمامِ
نــداشته هایم،آقا
شب بخیرمولای غریبم
هر روز طلوع دوباره
خوشبختی و امید دیگری ست
بگشای دلت را بہ مهـربانی
و عشـق را در قلبت مهمـان ڪن
بی شڪ شڪوفههای خوشبختی
در زندگیت گل خواهد ڪرد
زنـدگی زیبـاسـت
اگر بہ آن زیبـا بنگـری
زنـدگی زیبـاست
اگر با مردمان نیـڪ رفتـار
و نیڪ ڪردار باشی
زنـدگی زیبـاسـت
اگر آسمـان را آبـی
و دلـت سبـز و آسمـانی باشـد
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
"~😍🌸~"
نماز #افتخاری است، که نصیب انسان شده😌
تا در شبانه روز 5نوبت با خالق هستی سخن بگوید😍
وی را مخاطب خویش قرار دهد و کلام انسان را بشنود و بپذیرد...☺️
#به_وقت_عاشقی
#التماس_دعا
#سیره_شهدا
حسین از عاشقان واقعی حضرت و از رزمندگان همدان بود.
در زمان شهادت سه بار فریاد زد یا اباالفضل و به شهادت رسید.
پدرش که از عرفای به نام همدان بود می گفت ،
در عالم رویا پسرم را دیدم و علت این عمل را سوال کردم ،
گفت ، بار اول که حضرت را صدا کردم ایشان را دیدم.
بار دوم بالای سرم رسیده بودند ،
بار سوم ، در آغوش حضرت عباس بودم که جان دادم....
#شهیدحسین_الطافی
📕 راهیان علقمه
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
____~••°° #یازبنب...°°••~_____
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
🍃🌹 #روز_شمار_شهدا.. 🌹🍃
امروز #چهار_شنبه #۲۰_آذر ۱۳۹۸ هجری شمسی ...
@Yazinb3
#ولادت_شهید_مهدی_شرعپسند🌷
(استان البرز، شهرستان کرج) (۱۳۳۳ ه.ش)
#ولادت شهید بیژن گلشن🌷
(استان اصفهان، شهرستان کاشان) (۱۳۳۷ ه.ش)
#ولادت شهید حمید مهدوی ظفرقندی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۳۹ ه.ش)
#ولادت شهید محمدعلی اعتدالپور🌷
(استان چهارمحال و بختیاری، شهرستان شهرکرد) (۱۳۴۰ ه.ش)
#ولادت شهید عبدالمجید ایزدی🌷
(استان بوشهر، شهرستان گناوه) (۱۳۴۱ ه.ش)
#ولادت شهید علی چیتسازیان🌷
(استان همدان، شهرستان همدان) (۱۳۴۱ ه.ش)
#ولادت شهید علیاکبر آجودانی🌷
(استان سمنان، شهرستان شاهرود، روستای چهار طاق) (۱۳۴۶ ه.ش)
#ولادت شهید سیدجواد حسینی🌷
(استان گیلان) (۱۳۴۷ ه.ش)
#ولادت شهید محسن عربیان آرانی🌷
(استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۴۸ ه.ش)
#ولادت شهید مدافع حرم حجت الاسلام محمد کیهانی🌷
(استان خوزستان، شهرستان اندیمشک) (۱۳۵۷ ه.ش)
#شهادت شهید وحید جاهد🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید سلمان باباکشی🌷
(استان آذربایجان غربی، شهرستان ارومیه) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت_آیت الله_دستغیب سومین شهید 🌷
محراب به دست منافقین (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید غلامعلی پیچک🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید رمضان یحییزاده جلودار🌷
(استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید محمد اسماعیل یاسینی🌷
(استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید زمان زاهد پاشا🌷
(استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید رمضان ولیاللهی بیشه سری 🌷
(استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید مهدی واحدیان🌷
(استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید سیدکاظم موسوی کانی🌷
(استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید رضا خیری بلوکآباد🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان مراغه، روستای بلوکآباد) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید سیدمحمد موسوینژاد🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید علی اصغر نیکصفت🌷
(استان مازندران، شهرستان تنکابن) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید محمد کرهبندی🌷
(استان بوشهر، روستای کرهبند) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید محمود جلیلی🌷
(استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید محمد مهدی سیاسی🌷
(استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید محمود سلطانی مزینانی🌷
(استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید محمد تدین🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید ماشاءالله صفاری🌷
(استان کرمان، شهرستان سیرجان) (۱۳۶۴ ه.ش)
#ولادت شهید مدافع حرم محمدحسن خلیلی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید غلامرضا بداغآبادی🌷
(استان خراسان رضوی، شهرستان سبزوار) (۱۳۶۷ ه.ش)
#شهادت شهید حسن فروتن🌷
(استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۷ ه.ش)
#شهادت شهید محمد شهسواری 🌷
(استان کرمان، شهرستان کهنوج، قریه شیخ آباد) (۱۳۷۵ ه.ش)
#شهادت شهید امر به معروف و نهی از منکر هادی محبی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۷۸ ه.ش)
#درگذشت نادر دریابان خبرنگار دوران دفاع مقدس (۱۳۹۱ ه.ش)
#شهادت شهید مدافع حرم حسن اکبری🌷
(۱۳۹۵ ه.ش)
#شهادت شهید امین افشاری پور🌷
(استان کرمان، شهرستان بم) (۱۳۹۷ ه.ش)
#یازهرا....🌹🍃
.
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊
____~°°•• #یازینب...••°°~_____
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل دهم..( قسمت آخر )🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
با شنیدن این حرف ، پاهایم سست شد. نشستم روی زمین پول ژیانی را که چند هفته پیش فروخته بودیم گذاشته بودم توی قوطی شیر خشک معصومه. قوطی توی کمد بود. دزد قوطی را برده بود. کمی بعد سراغ چند تکه طلایی که داشتم رفتم طلاها هم نبود. صمد مرتب می گفت: عیبی ندارد غصه نخور بهترین را برایت می خرم. یک کم پول و چند تکه طلا که این همه غصه ندارد. اصل کار اسلحه بود که شکر خدا سر جایش است. کمی بعد صمد و سرباز رفتند و من تنها ماندم. بچه ها را از خانه همسایه آورده بود. هر کاری کردم، دست و دلم به کار نمی رفت. می ترسیدم توی اتاق و آشپزخانه بروم فکر می کردم کسی پشت کمد، یخچال یا زیر پله و خرپشته قایم شده است. فرشی انداختم گوشه حیاط و با بچه ها نشستم آنجا. معصومه حالش بد بود اما جرئت رفتن به اتاق را نداشتم. شب که صمد آمد ما هنوز توی حیا بودیم صمد تعجب کرده بود گفتم: می ترسم دست خودم نیست. خانه بدجوری دلم را زده بود. بچه ها را بغل کرد و برد توی اتاق. من هم به پشتوانه او رفتم و چیزی برای شام درست کردم صمد تا نصف شب بیدار بود و خانه را مرتب می کرد. گفتم: بی خودی وسایل را نچین. من این جا بمان نیستم. یا خانه ای دیگر بگیر، یا بر می گردم قایش. خندید و گفت: قدم بچه شدی می ترسی؟! گفتم: تو که صبح تا شب نیستی فردا پس فردا اگر بروی ماموریت من شب ها چه کار کنم؟! گفت: من که روی آن را ندارم بروم پیش صاحب خانه و خانه را پس بدهم. گفتم: خودم می روم. فقط تو قبول کن. چیزی نگفت. سکوت کرد. می دانستم دارد فکر می کند. فردا ظهر که آمد شاد و سرحال بود گفت: رفتم با صاحب خانه حرف زدم یک جایی هم برایتان دیده ام اما زیاد تعریفی نیست اگر صبر کنی جای بهتری پیدا می کنم. گفتم: هر طور باشد قبول. فقط هر چه زودتر از این خانه برویم. فردای آن روز دوباره اسباب کشی کردیم. خانه مان یک اتاق بزرگ و تازه نقاشی شده در حوالی چاپارخانه بود. وسایل چندانی نداشتم. همه را دور تا دور اتاق چیدم. خواب آرام آن شب را هیچ وقت فراموش نمی کنم. اما صبح که از خواب بیدار شدم، اوضاع طور دیگری شده بود. انگار داشتم تازه با چشم باز همه چیز را می دیدم آن طرف حیاط چند تا اتاق بود که صاحب خانه در آنجا گاو و گوسفند نگه می داشت. بوی پشم و پهنشان توی اتاق می پیچید. از دست مگس نمی شد زندگی کرد اما با این حال باید تحمل می کردم. روی اعتراض نداشتم. شب که صمد آمد خودش همه چیز دستگیرش شد. گفت: قدم اینجا اصلاً مناسب زندگی نیست باید دنبال جای بهتری باشم بچه ها مریض می شوند. شاید مجبورم شوم چند وقتی به ماموریت بروم. اوضاع و احوال مملکت رو به راه نیست باید اول خیالم از طرف شما راحت شود.
صمد به چند نفر از دوستانش سپرده بود خانه مناسبی برایمان پیدا کنند خودش هم پیگیر بود. می گفت: باید یک خانه خوب و راحت برایتان اجاره کنم که هم نزدیک نانوایی باشد هم نزدیک بازار هم صاحب خانه خوبی داشته باشد تا اگر من نبودم به دادتان برسد. من هم اساباب و اثاثیه ها را دوباره جمع کردم و گوشه ای چیدم. چند روز بعد با خوشحالی آمد و گفت: بالاخره پیدا کردم یک خانه خوب و راحت با صاحب خانه ای مومن و مهربان مبارکتان باشد. با تعجب گفتم: مبارکمان باشد؟! رفت توی فکر انگار یاد چیزی افتاده باشد گفت: من امروز و فردا می روم مرز جنگ شده عراق به ایران حمله کرده است. این حرف را خیلی جدی نگرفتم با خوشحالی رفتیم و خانه را دیدیم. خانه پشت انبار نفت بود حاشیه شهر. محله اش تعریفی نبود اما خانه خوبی بود دیوارها تازه نقاشی شده بود رنگ پسته ای روشن. پنجره های زیاد هم داشت. در مجموع خانه دل بازی بود بر عکس خانه قبل. صمد راست می گفت صاحب خانه خوب و مهربانی هم داشت که طبقه پایین می نشستند.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#یـــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3