#دلنوشته...
🍃🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
بغضهای حقیر ما، روبهروی تصاویر گلگون شما سرریز میشود و راه را برای کلام میبندد؛ با شما شقایقهایم. از شما چه باید گفت و چه باید نوشت؟
واژههای خاکسترگونه ما، فقط بلدند روبهروی شما ضجه بزنند. اما کاش میدانستند که یاد شما حرکت است؛ حرکتی برای بهبودی وضعِ «بودن». چه باید گفت که شما حنجرههای خود را عبور دادید تا آن سوی مرزهای تکبیر، آن سوی مرزهای ندیدن؛ جایی که واژهای یافت نمیشود تا شما را با آن ستود. اصلاً شما که برای تحسین برانگیزی قلمهای ما بوسه بر عطر پرواز نزدید!
هر روز و هر شب، خاکریزها، با اشکها و دعاهایتان گره میخورد.
شما، درشتناکی شب را با تکبیرهای فاتحانهتان درهم میشکستید و روزهای سنگر را سپیدتر از بالهای کبوتران میکردید.
ما ماندهایم و یاد شما
بدا به حال ما، اگر یاد شما را زندگی ما قاب نگیرد. اینجا فراوانند داغهای کمرشکن و زخمهایی که شما مرهمشان هستید؛ شما را میگویم که نگاهتان رفت و در جهت قبله پروانهها خانه کرد.
وقتی دست نوشتههای شما خوانده میشود، در مییابیم که شما نام دیگر خورشیدید و قرابتی نزدیک با خود عشق دارید.
وقتی وصیتنامههای شما را میخوانند، تازه میفهمیم چرا با عزم آخرین نفر از شما، آسمان چمدان خود را بست و کوچید تا بر شرم خویش نیفزوده باشد. وقتی عکس شما را در ذهن خویش ورق میزنیم، تازه میفهمیم که عکسهای تک تک شما اشاره میکرده است به بهترین فصل حیات و ما غافل بودیم. حال ما ماندهایم و دستانی که به دیوارههای قفس میخورد. ما ماندهایم و نام جاوید شما که از لمس رهایی، خنده میزند. ما ماندهایم و موسم یاد شما که روزهای ما را ترمیم میکند.
#شهدا_التماس_دعا...
#یازهرا...🌹🍃
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب..🌹🍃 #قسمت_سوم..🌹🍃 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 آروم باش ریحانه جان،باور کن طو
#عاشقی_به_افق_حلب..🌹🍃
#قسمت_چهارم
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃
نمیتوانستم قدم از قدم بردارم...
پایم را دقیقا روی خورده شیشه های لیوان گذاشته بودم...
بهانه ی خوبی بود برای گریه کردن.
گریه میکردم و زخم های کف پایم را میبستم، درد داشتم اما دردش از درد قلبم کمتر بود...
با هر سختی ای بود از جایم بلند شدم و شام را آماده کردم.
مهدی که از بازی با پسردایی خسته شده بود به خانه آمد و از گرسنگی بهانه گیری کرد...
غذایش را دادم و چون دیروقت بود به اتاقش بردم و برایش قصه گفتم تا بخوابد...
هنوز وسط قصه نرسیده بودم که دیدم صدای خروپفش تمام اتاق را فرا گرفت...
از حالت خوابیدنش خنده ام گرفت!
مهدی تنها امید من بود برای ادامه زندگی در این شرایط سخت...
ساعت یک بامداد بود که زنگ خانه به صدا در آمد!
#کیه؟؟؟!!!
ما هستیم عمو جان درو باز کن...
#بفرمایید_داخل...
شالم را سرم انداختم و بارانی قرمز رنگم را تنم کردم و به سرعت به حیاط رفتم...
با دیدن بابا در آن وضعیت بغضم گرفت اما سعی کردم خودم را کنترل کنم...
دست خودم نبود ،دوست نداشتم کسی اشکم را ببیند...
سرژی فیکس موهای خاکستری بابا را در بر گرفته بود، یقه پیرهن سفیدش خونی بود...
مامان زهرا آنقدر گریه کرده بود که چشمانش کاسه خون بود...
ادامه دارد..🌹🍃
#نویسنده_میم_سلیمی
#یازهرا...🌹🍃
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🌸چگونه بایدبه شرح صدررسید؟
🌷۱.تسبیح وذکرخدا
🌷۲.سجده های طولانی
🌷۳.عبادت خدا،که باعث رسیدن به یقین وآرامش است.۹۷تا۹۹حجر
🌷۴.تلاوت قرآن باعث شفاست.
۵۷یونس،۸۲ اسراء،۴۴فصلت
🌷۵.دعا:رب اشرح لی صدری..۲۵طه
💕💕💕
حی علی الصلاة
#نمازاول_وقت
#التماس_دعا
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل یازدهم ..( قسمت ۷)🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
تقریبا هر روز وضعیت قرمز می شد دو سه بار هواپیماهای عراقی دیوار صوتی شهر را شکستند که باعث وحشت مردم شد و شیشه های خیلی از خانه ها و مغازه ها شکست همین که وضعیت قرمز می شد و صدای آژیر می آمد، خدیجه و معصومه با وحشت به طرفم می دویدند و توی بغلم قایم می شدند تپه مصلی رو به روی خانه ما بود و پدافندهای هوایی که شروع به کار می کردند خانه ما می لرزید و گلوله ها که شلیک می شد از آتشش خانه روشن می شد صاحب خانه اصرار می کرد موقع وضعیت قرمز بچه ها بر دارم و بروم پایین. اما کار یک روز و دو روز نبود. آن شب همین که دراز کشیده بودم وضعیت قرمز شد و بلافاصله پدافندها شروع به کارکردند این بار آن قدر صدای گلوله هایشان زیاد بود که معصومه و خدیجه وحشت زده شروع به جیغ و داد و گریه زاری کردند مانده بودم چه کار کنم هر کاری می کردم ساکت نمی شدند از سر و صدا و گریه بچه ها زن صاحب خانه آمد بالا دلش برایم سوخت. خدیجه را به زور بغل گرفت و دستی روی سرش کشید معصومه را خودم گرفتم. زن وقتی لرزش خانه و آتش پدافندهای هوایی را دید گفت: قدم خانم شما نمی ترسید؟!
گفتم: چه کارکنم. معلوم بود خودش هم ترسیده. گفت: والله صبر و تحملت زیاد است. بدون مرد هم با این دو تا بچه دنده شیر داری به خدا. بیا برویم پایین. گناه دارند این بچه ها.
گفتم: آخر مزاحم می شویم. بنده خدا اصرار کرد و به زور ما را برد پایین. آن جا سر و صدا کمتر بود به همین خاطر بچه ها آرام شدند. روزهای دوشنبه و چهارشنبه هر هفته شهید می آوردند. تمام دلخوشی ام این بود که هفته ای یک بار در تشییع جنازه شهدا شرکت کنم. خدیجه آن موقع دو سال و نیمش بود. بال چادرم را می گرفت و ریز ریز دنبالم می آمد. معصومه را بغل می گرفتم. توی جمعیت که می افتادم ناخودآگاه می زدم زیر گریه. انگار تمام سختی ها و غصه های یک هفته را می بردم پشتت سر تابوت شهدا تا با آن ها قسمت کنم. از سرخیابان شهدا تا باغ بهشت گریه می کردم وقتی به خانه بر می گشتم سبک شده بودم و انرژی تازه ای پیدا کرده بودم. دیگر نیمه های اسفند بود اما هنوز برف روی زمین ها آب نشده بود و هوا سوز و سرمای خودش را داشت.
زن ها مشغول خانه تکانی و رُفت و روب و شست و شوی خانه ها بودند اما هرک اری می کردم دست و دلم به کار نمی رفت. آن روز تازه از تشییع جنازه چند شهید برگشته بودم بچه ها را گذاشته بودم خانه و رفتم بودم صف نانوایی و مثل همیشه دم به دقیقه می آمدم و به آن ها سر می زدم. بار آخری که به خانه آمدم، سر پله ها که رسیدم خشکم زد صدای خنده بچه ها می آمد یک نفر خانه مان بود و داشت با آن ها بازی می کرد پله ها را دویدم پوتین های درب و داغون و کهنه ای پشت در بود. با خودم گفتم: حتما آقا شمس الله یا آقا تیمور آمدند سری به ما بزنند شاید هم آقا ستار باشد. در را که باز کردم سر جایم میخ کوب شدم. صمد بود بچه ها را گرفته بود بغل و دور اتاق می چرخید و برایشان شعر می خواند بچه ها هم کیف می کردند و می خندیدند.
یک لحظه نگاهمان در هم گره خور و بدون اینکه چیزی بگوییم چند ثانیه ای به هم نگاه کردیم بعد از چهار ماه داشتیم دوباره یکدیگر را می دیدیم. اشک توی چشم هایم جمع شد بازهم او اول سلام داد و همان طور که صدایش را بچگانه کرده بود و برای خدیجه و معصومه شعر می خواند گفت: کجا بودی خانم من، کجا بودی عزیز من. کجا بودی قدم خانم؟! از سر شوق گلوله گلوله اشک می ریختم و با پر چادر اشک هایم را پاک می کردم همان طور که بچه ها بغلش بودند رو به رویم ایستاد و گفت: گریه می کنی؟ً بغض راه گلویم را بسته بود خندید و با همان لحن بچه گانه گفت: آها فهمیدم دلت برایم تنگ شده، خیلی خیلی زیاد. یعنی مرا دوست داری خیلی خیلی زیاد.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#یـــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
#قواعد_پارککردن_در_کوچههایی_که_بنبست_نیست
#فضای_کوچه، در ملکیت هیچ شخص خاصی نیست و به عموم مردم تعلق دارد.
#کوچه از جمله اموالی است که غیر قابل تملک اعلام شده است.
(ماده ۲۴ قانون مدنی) و با رعایت سایر قوانین، هر کسی میتواند از منافع آن بهرهمند شود(ماده ۹۲ قانون مدنی).
#تا_زمانی که سد معبر نکرده باشید یا در جایی که توقف ممنوع اعلام نشده، توقف نکرده باشید، پارک در کوچه حق شماست و سهم شماست، مگر با یک استثناء
#هر_کسی با مالکیت، صاحب حقهایی میشود که برای بهرهبرداری از آن ملک در اموال دیگران وجود دارد.
#اگرچه_کوچه در مالکیت عمومی است، اما خانههای در کوچه در حد رفت و آمد خود نسبت به آن حق دارند.
به این حق، «حق ارتفاق نسبت به ملک غیر» میگویند.
(مواد ۹۳ تا ۱۰۸ قانون مدنی) در پارکینگ در کوچهها نباید راه رفت و آمد صاحبان منزل گرفته شود.
#بنابراین حق پارک در برابر درب پارکینگ منزل را ندارید.
#همینطور پارک در برابر سایر دربها، اگر امکان رفت و آمد انسانها یا وسایل متعارف آن درب مثل دوچرخه و موتور سیکلت را سلب کند، ممنوع است.
این استثناء پارک در کوچههاست.
#این که شما زحمت کشیده اید پیادهرو را سنگفرش کرده اید، یا گل و بته و درخت کاشتهاید ، برای شما هیچ حقی نسبت به آن و فضای مجاور در کوچه نمیکند.
#در پارککردن در فضای غیر عبوری کوچهها، قاعده «هر کی زودتر رسید» حاکم است.
#نمیتوان گفت زیر پنجره و جلوی دیوار، حریم ملک است.
#کوچه در مالکیت عمومی است و ایجاد حق در ملک عمومی، جنبه استثنایی و حداقلی دارد.
#اینجا به بحث شیرین پارک= پنچری میرسیم.
#حتی اگر کسی در برابر درب پارکینگ شما پارک کند، شما حق ندارید او را به پنچری تهدید کنید.
#جلوی درب منزل که قصه این است، پس قصه بقیه دیوار منزل و زیر پنجره و ... به طریق اولی تکلیفش روشن است.
#شما تنها میتوانید از ضابطین قضایی (در اینجا نیروی انتظامی) برای رفع مزاحمت کمک بخواهید.
#شما قاضی نیستید که برای گرفتن حقتان رأسا اقدام کنید.
#صرف تهدید دیگران به خسارت مالی (پنچری یا حتی خالی کردن باد تایر) جرم است.
#تهدید به ایراد ضرر مالی تا ۷۴ ضربه شلاق یا دو ماه تا دو سال حبس دارد. (ماده ۶۶۹ کتاب پنجم قانون مجازات اسلامی).
#تخریب_عمدی_اموال دیگری نیز از ۶ ماه تا ۳ سال حبس خواهد داشت. (ماده ۶۷۷ کتاب پنجم قانون مجازات). یک توهین ساده نیز میتواند مجازات شلاق تا ۷۴ ضربه یا جزای نقدی به همراه داشته باشد.(ماده ۶۰۸ همان قانون)
این که مانع از پارک وسیله نقلیه دیگران در برابر دیوار منزل و یا مغازهتان شوید، زورگویی است، از شما شهروند بافرهنگ و متمدن بعید است.
#پارککردن_در_کوچه
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
شهادت به خون و تیر و ترکش نیست ، آن روز که خدا را با همه چیز و در همه جا دیدیم و نشان دادیم ، شهید شده ایم ...😔
شهدا ما جز گناه چیزی دیگری در کوله باریمان نداریم،شهدا ما شرمنده امام زمانیم،از قول ما به آقا بگید ما دوستت داریم ،به مولایمان بگید جنگی که با شیطان داریم جنگی سختی است شما ما را کمک کنید.😔
کاش که من هم ز شهیدان شوم مثل شهید اسوه ی ایمان شوم در ره رهبر بدهم جان خود یک نفس کوچک جانان شوم...😔
#یازینب...
شهدا از ما اشک نمی خواهند، عمل می خواهند . ما برای خوشحالی آقا چه کردیم؟ غیبت کردیم؟ دروغ گفتیم؟
نگاه به نامحرم کردیم؟ چه کردیم؟ شهدابه شما قول می دهم دلم را از غیر خدا بشویم و فقط به خدا امید
داشته باشم وتا زنده ام در راه خدا تلاش کنم تا همه وجودم را برای خودش فدا کنم...ان شاءالله
#یازهرا...🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
#شهدا..😔
این رسم ما نبود که ز باران جدا شویم . در هجوم وحشت شب بی صدا شویم این عهد ما نبود که در انتهای راه . ما بین کوچه ها تک و تنها رها شویم آن روزها که شوق شهادت به سینه بود. توفیقمان نبود که شبیه شما شویم رفتید تا همچو پرستو رها شوید . ماندیم ما که همنفس سرفه ها شویم ای کاش می شد از لبتان ساغری زنیم . تا همنشین و هم نفس آل عبا شویم رفتید خوش به حال شما یادمان کنید . شاید که با نسیم دعاتان دوا شویم....
#یازهرا...🌹🍃
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
🍃🍂داستــــانی
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
شب سردی بود...
زن بيرون ميوهفروشى زُل زده بود
به مردمى كه ميوه مىخريدند
شاگرد ميوهفروش، تند تند پاكتهاى ميوه را داخل ماشين مشترىها مىگذاشت و انعام مىگرفت
زن با خودش فكر مىكرد چه مىشد او هم مىتوانست ميوه بخرد و به خانه ببرد
رفت نزديکتر چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوههاى خراب و گنديده داخلش بود
با خودش گفت: چه خوبه سالمترهاشو ببرم خونه، مىتوانست قسمتهاى خراب ميوهها را جدا كند و بقيه را به بچههايش بدهد
هم اسراف نمىشد
و هم بچههايش شاد مىشدند
برق خوشحالى در چشمانش دويد
ديگر سردش نبود!
زن رفت جلو، نشست پاى جعبه ميوه
تا دستش را برد داخل جعبه
شاگرد ميوه فروش گفت: دست نزن ننه
بلند شو و برو دنبال كارت
زن زود بلند شد، خجالت كشيد
چند تا از مشترىها نگاهش كردند
صورتش را قرص گرفت
دوباره سردش شد
راهش را كشيد و رفت
چند قدم بيشتر دور نشده بود كه
خانمى صدايش زد: مادرجان مادرجان
زن ايستاد برگشت و به آن زن نگاه كرد
زن لبخندى زد و به او گفت:
اينارو براى شما گرفتم
سه تا پلاستيک دستش بود
پر از ميوه، موز، پرتقال و انار
زن گفت: دستت درد نكنه
اما من مستحق نيستم
زن گفت: اما من مستحقم مادر
من مستحق داشتن شعور انسان بودن
و به همنوع توجه كردن
و دوست داشتن همهٔ انسانها
و احترام گذاشتن به همهٔ آنها بىهيچ توقعى
اگه اينارو نگيرى دلمو شكستى
جون بچههات بگير
زن منتظر جواب زن نماند
ميوهها را داد دست زن و سريع دور شد
زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه مىكرد، قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود غلتيد روى صورتش
دوباره گرمش شده بود
با صدايى لرزان گفت:
پيرشى... خير ببينى...
هيچ ورزشى براى قلب بهتر از
خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست
پیشاپیش یلدای مهربانی که نماد
خانواده دوستی و عشق ورزیدن
به همنوع است را شادباش میگوئیم
یلدای امسال در هنگام خرید میوه
سهم تنگدستان آبرومند را فراموش نکنیم
#یلدای_مهدوی
#یلدای_شهدایی
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
#تفکر
امروز در روزگاری به سر می بريم كه خوب بودن دیوانگی است و انسان بودن كفاره می خواهد !! ،
از هر سوی دشمنان ما را احاطه نمودند و در صدد ضربه زدن هستند ،
و ما نيز آرام و خاموش به سر می بريم ! ،
گويي كه اتفاقی رخ نداده و آب از آب تكان نخورده است !
آيا هنوز خواب بس نيست ؟!
چه شده است ما را كه خوش به گوشه ای خزيده ايم ؟!
مگر خون اين همه شهدای عزيز كه جانشان را در ره معشوق نهاده اند از يادمان رفته است ؟!
چرا ياد گرفته ايم كه فقط هر بار كه شهیدی تشييع شد در فكر جنگ باشيم ؟!
بپرسید از همسنگران شهدای عزیز که آنان چگونه سر به لقای حق نهاده اند و پیام آخرشان چه بوده است؟
آری برادرم و ای خواهرم !!
تنها چیزی که از شهدا ما وارث آنیم ، راهی ناتمام است که رهروی مردانه می خواهد....
گوشه ای از وصیتنامه روحانی
#شهیدشهرام_حسین_زاده
#شبتون_شهدایی
التماس دعای فرج.....
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃