eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
8.3هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
مراسم تشییع پیکر ۱۶۷ شهید دوران دفاع مقدس به تعویق افتاد😔 بر اساس اعلام ستاد کل نیروهای مسلح مراسم تشییع پیکر ۱۶۷ شهید دوران دفاع مقدس که قرار بود که روز سه‌شنبه هشتم بهمن‌ماه با استقبال مردم آبادان و خرمشهر وارد خاک کشور شوند، به تعویق افتاد.
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_نوزدهم🌹🍃 عمه طاهره گفت عمو بابا را به خانه‌مان برده است... ناراحت شدم،م
🌹🍃 🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 جان پاشو عمه ...پاشو آماده شو بریم کم مونده به ظهر عاشورا. ...صبح بخیر ! _سلام عزیزم بیا صبحانه بخور بریم. نیستم . نمیشه ضعف می کنی. +اصرار نکنید عمه جان !سیرم تعارف ندارم... عمه به سر تکان دادنی اکتفا کرد و رفت.... به هیئت که رسیدیم همه ،مرد و زن جلوی در جمع شده بودند و دسته‌های عزاداری هیئت را تماشا می‌کردند و گریه می‌کردند ... از اینکه جلوی آن همه مرد بایستم اصلاً خوشم نمی آمد ... وارد حسینیه شدم. خلوت که نه ،خالی بود! هیچکس نبود ،خودم بودم و خدای خودم... صدای مداحی و تبل و شیون زاری تا داخل حسینیه خانم ها می آمد... از فرصت استفاده کردم زدم زیر گریه . مداح هم نامردی نکرد، انگار میخواست داغ دل من را تازه کند... بعد از اذان عاشورا ،شروع کرد از داغ دل حضرت رقیه (سلام الله علیها) خواند... از شبهای تنهایی بعد از پدر ... از غربت خرابه شام... از نگاه ها... آنقدر گفت که دلم تاب نیاورد... هق هق میکردم. با هر بند روضه ،بند دلم بود که پاره میشد ... با صدای گریه من عمه و عمو محمد آمدن داخل حسینیه . عمه گریه می‌کرد و می‌گفت: باش ،پدرت خوب میشه... دروغ می گفت! هم به من هم به خودش... نمی دانست دقیقاً هفت روز دیگر عاشورای ماست! ...🌹🍃 🌹🍃 🌺🍃 .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_بیستم🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 #ریحانه جان پاشو عمه ...پاشو آماده
🌹🍃 🌹🍃 مراسم عزاداری که تمام شد به خانه برگشتیم... بدون حرف به اتاق رفتم. پرده کنار زده بود ،از همان صبح که بیدار شدم ... دوباره چشمم به گنبد مسجد افتاد بعد. از ظهر عاشورا ،باران قشنگی می بارید که گلدسته را به زیبایی جلوه می داد ... اشکی برای باریدن نداشت،م انگار که چشمه اشک هایم خشکیده بود... بدون پلک زدن زل زده بودم به حیاط باغ... خاطره های قشنگی را در این باغ ساخته بودم، اما حالا هر کدامشان آینه دق شده بود برایم... لابلای خاطرات پرسه میزدم که عمه صدایم زد، مادرم پشت تلفن بود... به سرعت به طبقه پایین رفتم و گوشی را برداشتند : ؟ سلام... مامان ،خوبی ؟خوش میگذره؟ مامان بد نیست،م شما خوبی؟ جای شما خالی ... ! ریحانه جان مربی والیبال زنگ زده بود. ؟! مسابقات استانی انتخاب شدی عزیزم. گفت باید این هفته بری باشگاه و تمرینات را شروع کنی... خواستم بگم امشب بعد از مراسم شام غریبان اگر تونستی برگرد که فردا بری باشگاه. من الان با این حال و روزم چه مسابقه ای برم مامان! پام هنوز درد میکنه ... این همه سال تلاش کردی که به اینجا برسی! به نظر من بری بهتره. برای روحیه ات هم خوبه... +چشم مامان... عزیزم .مراقب خودت باش منتظرتم.کاری‌نداره دخترم؟ ...همچنین مامان .خداحافظ تلفن را گذاشتم و به سمت پله ها رفتم... من حوصله هیچ کاری را نداشتم.. حتی غذا خوردن! چه رسد به مسابقه! برای مراسم شام غریبان عمو محمد به دنبالمان آمد ... از بعد از ظهر تا حالا از اتاق بیرون نرفته بودند و عمه این جریان را به عمو گفت. عمو به اتاق آمد و نگاهی به من کرد: کز کردی یه گوشه ؟چیزی که نمیخوری! گریه هم می کنی! خواب درست و حسابی هم که نداری!میخوای خودتو بکشی؟ ... رنگ و روت چیز دیگه ای میگه! آماده شو بریم هیئت. قبلش هم حتما چیزی بخور... . لباسهایم را پوشیدم و حرکت کردیم. در حسینیه همه گریه می‌کردند. چراغ ها خاموش بود هر کس شمعی روشن کرده بود و گریه میکرد... شمع هایم را برداشتم و بیرون حسینیهص رفتم. هوا تاریک بود و سوز سردی داشت. لرز به جانم افتاده بود.., پشت حسینیه رفتم و شمع ها را دانه‌دانه روشن کردم... اولین شمع برای بابا ! دومین شمع برای بابا... سومین شمع هم برای بابا... چهارمین و پنجمین شمع هم به همین منوال... یک شمع مانده بود، این هم برای خودم، مادرم، برادرم و خواهرم... معده درد عجیبی داشتم، سرگیجه های مهیب... چشمانم سیاهی میرفت. به سوختن و آب شدن شمع ها نگاه می کردم ... بی حس بودم و توان تکان خوردن نداشتم . فقط زمین خوردنم را دیدم و چشم هایم بسته شد... ...🌹🍃 🌹🍃 🌺🍃 .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🌸 سـلام صبح زیباتون بخیر          امیدوارم ڪه امروز سهم لحظه هاتون شادی سهم زندگیتون عشق سهم قلبتون مهربانی سهم چشمتون زیبایے سهم عمرتون عزت باشه ... در پناه لطف خدا همیشه دلتون شاد و لبتون خندون باشه 🌸 آخرهفته تون 🌸 پر از استجابت دعا 🏴 🏴 🍃💐اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💐🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹 🍃🏴 @Modafin_haram 🏴🍃
زمستان است.... دمت گرم و سرت خوش باد! سلامم را تو پاسخ‌گوی‌، در بگشای‌! سلام صبح برفیتون بخیر ☕️ پنجشنبہ تون بخیر و زیبا الهۍ ڪہ امروز مهربانۍ رسمتون باشہ موفقیت سهمتون خوشبختۍ حقتون باشہ خیرو برڪت 🌨🌼🍃 تو زندگیتون جارۍ و تنتون سلامت باشہ آخرهفتہ تون سرشار از آرامش ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌ 🏴 🏴 🍃💐اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💐🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹           🍃 🏴 @Yazinb3🏴🍃
🌺خدایـا 🍃ای مهربان ترین مهربانان 🌺امروز پنچ شنبه به لطفت 🍃سه حاجت ما را روا کن 🌺گناهی برایمان مگذار 🍃جز آنکه مارا بیامرزی 🌺و اندوهی به ما نرسد 🍃جز آنکه برطرفش سازی 🌺و دشمنی مگذار 🍃جزآنکه دور بفرمایی 🌺برحمتک یا اَرْحَمَ الرّاحِمین
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
🌹 است...🌹 🍀همان روزی که دل می گیرد واشک درچشم هاجاری می شود.😔😭 💦💦💦 💧همان روزی که دل دلتنگ می شودواسه عزیزانی که درکنارمانیستند.😔😭 🌹💐🌷💦پنجشنبه است...💦🌹💐🌷 ✨روز یاداست،،روزشادکردن دل انهایی که در زیرخاک درانتظارند.✨😔😭 🌹روزلمس کردن خاطره ای که در ذهن داریم،که درخودمی گوییم چقدردلم واست تنگ شده🌹.😔😭 🌹🌷💦 پنج شنبه است... 💦🌹🌷 💥روزخواندن یه سوره ازقران،،روز خواندن یه فاتحه و روزفرستان هوای سردی بر روحی ودلی که در زیرخاک است.💥😔😭 ⭐چیزی زیادی ازمانمی خواهند فقط هرپنجشنبه به آنهاسربزنیم.⭐😔😭 🌹💐ای عزیزان...،،یادی کنید ازدلی که در زیرخاک است که لحظه به لحظه ودقایق به دقایق چشم انتظار است.💐🌹 🌴که روزی می اید دل مادر زیرخاک چشم انتظار است که ز اویادی کنندویا سراغی بگیرند🌴😔😭 🌹🌷 🌐برای شادی روح تمام اموات یادشان راگرامی میداریم وبه روح همه شهداو پدران ومادران که دیگر دربینمان نیستند . دلمون خيلي وقتهاهواشونومی كنه,امادیدارشون میفته به قیامت,دسته گلي به زيبايي يك فاتحه. ✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ✨ الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِين اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ ✨بِسمِِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ✨ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ ✨۳مرتبه ✨ ✨دسته گلی به زیبایی حمدوسوره نثارشان میکنیم.. تاخوشحال بشن ودرحق مادعاکنند. ☀🍃روحشان شاد 🍃☀ 🌟بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ🌟 اَلسَّلامُ عَلی اَهْلِ لا إِلهَ إلاَّ اللهُ مِنْ أَهْلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ یا أَهْلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ کَیْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مِنْ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ یا لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ اِغْفِرْ لِمَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ وَحْشُرْنا فی زُمْرَهِ مَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ علیٌّ وَلِیٌّ الله 💫به یاد درگذشتگان 🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ.💐 مخصــوصاشادۍروح شهدا وپـدرومــادرا لطفا به اشتراک بگذارید : دوستان نشر مطالب کانال صدقه جاریه هست و کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است 🌸اَللَّهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ وَآلِ مُحَمـَّدﷺوَ عَجِّـل فَرَجَهُـم🌸   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۳_بهمن ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 (استان زنجان، شهرستان زنجان، روستای گلجه) (۱۳۴۴ ه.ش) شهید حسین علی‌محمدی🌷 (استان زنجان، شهرستان طارم، روستای ولی‌آباد) (۱۳۴۴ ه.ش) شهید اصغر محبی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۵ ه.ش) شهید حسین رضاپورکلتوئی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۵ ه.ش) شهید امیرحسین اکبری 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید سیدرضا طباطبایی میرک آبادی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید قاسم نامداری🌷 (استان فارس، شهرستان کوار، روستای اکبرآباد) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید عباس سجاجید 🌷 (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید ناصر محمودی خالدآباد🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید جواد ابرقوئی 🌷 (استان فارس) (۱۳۶۴ ه.ش) شهید سیدمهدی مصطفوی گرجی🌷 (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید احمدرضا یوسفی حمیدی🌷 (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۵ ه.ش) حجت‌الاسلام شهید سیدجواد شفیعی دارابی 🌷 (استان مازندران، شهرستان میاندورود) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدرضا یوسف‌پور جلالی 🌷 (استان مازندران، شهرستان قائمشهر) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید خیرالله نانوا کناری🌷 (استان مازندران، شهرستان فریدونکنار) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید سیدعبدالله میر کریمی اندراتی🌷 (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید حمیدرضا ایزدی🌷 (۱۳۶۵ ه.ش) شهید مجید ارجمندی 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید حسن شفیعی اسفیدواجانی 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید ناصر تیموری‌نژاد🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید حمید رضا خسروی بیژائم 🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید زین‌العابدین دقتی پور🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدعلی میرزایی🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید اصغر قاسمی🌷 (استان اصفهان، شهرستان دلیجان) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید اردشیر رحمانی🌷 (استان گیلان، شهرستان رشت) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید علی محمد نظری🌷 (استان لرستان، شهرستان خرم آباد) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید غلام علی عبدالخالقی🌷 (استان مرکزی، شهرستان ساوه) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید غلامرضا تبرته فراهانی🌷 (استان البرز، شهرستان کرج) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید مجید افقهى فریمانى🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان فریمان) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید رمضانعلی علی‌جان‌زاده🌷 (استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۶ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
امشب گمان ڪنم... نرود سمت ڪربلا 😔 حالش بد است 💔 رو به "قبـله" است😭 🏴
🔴تلنگر ❗️ "امتحانات نزدیک بسیار سخت است..." 🍃🌸سحر جمعه ای تا چشم باز کردیم علمدارمان اِرباً اِربا شده بود.. سوختیم، خروشیدیم، درصحنه حاضرشدیم، دنیارا از هیبتمان ترساندیم.. خوشحال از شکوهی که آفریده‌ایم و سربلندی که از این امتحان به دست آورده‌ایم منتظر بودیم... دشمن،،، امّا بیکار ننشسته بود تمام سپاه شیطان دور هم جمع شده بودند تا پیروزی‌مان را کمرنگ کنند کدام پیروزی؟ 🌷پیروزی : خون سردار همه ما را گرد هم آورد، ترک ولُرو کُرد وفارس بلوچ و ترکمن هرکس با هرسلیقه ای همه جمع شدیم سیلی شدیم بر صورت دشمن نواختیم.. 🌷پیروزی : سیاسی و غیر سیاسی، چپ و راست، همه با هرسلیقه ای مشت شدیم و بر دهان دشمن کوبیدیم... اما امتحان به این سادگی ها هم نبود!!! [با علی در بَدر بودن شرط نیست ای برادر نهروان در پیش است..] دست حکمت الهی به کار افتاد و رقم زد. اشتباهی که داغدارمان کرد، بماند که دستهای شیطان از پس این اشتباه آشکار است... اما ما میگوییم اشتباه... و دوباره قرار است من و تو در بوته آزمایش محک پایمردی و بخوریم... عدّه ای سکوت کردند، عدّه ای مُردد شدند، عده ای گامهایشان لرزید، عدّه ای که تا دیروز با بیگانگان قهر کرده بودند دوباره پای بی بی سی و سی ان ان نشستند و عده ای... 🍃رفیق ! امتحان سخت است و روی ما حساب کرده . ⭕️مبادا اجازه دهیم دشمن بر موج نادانی مان سوار شود و شیرینی و را کمرنگ کند... چهل سال است دست یاوری امام زمان را دیده ایم، چهل سال است با رهبری حکیمانه پیرِ خراسانیمان از تمام ابتلائات عبور کرده ایم... حال نیز گوشمان به لبهای ولیّ است وجانمان آماده برای فدایی شدن. این درسی است که از فراگرفتیم.. 🏴 🏴 🍃💐اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💐🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹           🍃 🏴 @Yazinb3🏴🍃
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_بیست_و_یکم🌹🍃 مراسم عزاداری که تمام شد به خانه برگشتیم... بدون حرف به
🌹🍃 🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 نور مهتابی چشمهایم را اذیت می‌کرد... سَرم را چرخاندم. دستم به شدت می‌سوخت نمی‌دانستم کجا هستم. عمو محمد روی صندلی کنار تخت نشسته بود ... سرش را میان دستانش فرو برده بود، غصه از چهره‌اش می‌بارید... با پایش روی زمین ضرب گرفته بود... صدای ضربه پایش مثل متِّه روی مغزم بود... احساس سنگینی می‌کردم. حال خوبی نداشتم. با بی حالی به عمو گفتم : پاتو زمین نزنی عمو... او که تازه متوجه شده بود من به هوش آمده ام با چشم های از حرص سرخ شده سرش را بالا آورد و نگاهم کرد... مطمئن بودم الان می خواهد حسابی مرا دعوا کند ! بهت گفتم چیزی بخور؟ با این کارات حال پدر خوب میشه؟ یا اوضاع بهتر میشه؟ نه نمیشه فقط خودت رو اذیت می کنی و درد میشه رو دردای مادرت... گناه داره بنده خدا ! سعی کن هواشو داشته باشی نه اینکه خودتو از پا در بیاری ... دلم نمی‌خواست حرفی بزنم... حال خوبی نداشتم! اما عمو محمد راست می‌گفت من نباید غصه ای روی غصه‌های مادرم شوم! دست خودم نبود این غم برایم خیلی سنگین بود! نمی‌توانستم لحظه‌ای به نبود بابا فکر کنم، اصلا نمی توانستم... من خیلی عاشق پدرم بودم. بعد از تمام شدن سِرُم با کمک عمو به داخل ماشین رفتم ... هنوز سرم گیج می رفت و حسابی سردم بود... از عمو خواستم از همانجا به خانه خودمان برویم اما قبول نکرد و گفت : وقت بهتر شدی میریم اصلا درست نیست مادرت با این حال تو رو ببینه. عمو من باید فردا برم باشگاه... تمرین داریم! خوب! باشه... بعدا میری الان باید استراحت کنی امشب قید خونه رفتن رو بزن... اصرار نکردم چون بهتر بود مامان زهرا مرا در این وضعیت نبیند ... ...🌹🍃 🌹🍃 🌺🍃 .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصریقین🌷🕊 دلداده‌ی ارباب بود.. درِ تابوت رو باز کردند این آخرین فرصت بود.. بدن رو برداشتن تا بذارن داخل قبر بدنم بی‌حس شده بود.. زانو زدم کنار قبر دو سه تا کار دیگر مانده بود.. باید وصیت‌های محمدحسین رو مو به مو انجام میدادم.. پیراهن مشکی‌اش رو از توی کیف در آوردم.. همان که محرم‌ها می‌پوشید.. یک چفیه مشکی هم بود صدایم می‌لرزید.. به آن آقا گفتم که این لباس و این چفیه را قشنگ بکشد روی بدنش.. خدا خیرش بدهد توی آن قیامت؛ پیراهن رو با وسواس کشید روی تنش و چفیه رو انداخت دور گردنش جز زیبایی چیزی نبود.. به آن آقا گفتم: می‌خواست براش سینه بزنم شما میتونید؟! یا بیایید بالا خودم برم براش سینه بزنم بغضش ترکید دست و پایش را گم کرد نمی‌توانست حرف بزند چند دفعه زد رو سینه محمدحسین بهش گفتم: نوحه هم بخونید.. برگشت نگاهم کرد صورتش خیسِ خیس بود نمیدونم اشڪ بود یا آبِ باران..؟! پرسید: چی بخونم..؟! گفتم: هرچی به زبونتون اومد.. گفت: خودت بگو.. نفسم بالا نمی‌آمد انگار یکی چنگ انداخته‌ بود و گلویم رو فشار می‌داد.. خیلی زور زدم تا نفس عمیق بکشم.. گفتم:از حرم تـا قتلگاه زینب صدا می‌زد حسین دست و پا می‌زد حسین زینب صدا می‌زد حسین سینه می‌زد برای شانه‌هایش تکان می‌خورد برگشت با اشاره به من فهماند همه را انجام دادم.. خیالم راحت شد پیشِ پایِ ارباب تازه سینه زده بود.. .. .. .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2