eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
8.3هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🕊🌷#زندگینامه_شهید_علی_بیرامی🕊🌷 علی بیرامی سرباز شهید اهل پارس آباد مغ
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🌷 🕊🌷🌷🕊 سرباز وظیفه، ساسان امیرخانی، از شهرستان اهر عصر (۱۸ مهر ۱۳۹۹) حین پاسداری و تأمین امنیت مرزهای کشورمان و هنگام درگیری با قاچاقچیان مسلح در منطقه مرزی بیوران سردشت به درجه رفیع شهادت نائل گردید. فرمانده مرزبانی استان آذربایجان غربی افزود: همچنین یکی دیگر از پرسنل وظیفه به نام ساسان امیرخانی، جمعی هنگ مرزی سردشت به منظور انجام گشت و کمین و پایش نوار مرزی، حین درگیری با قاچاقچیان به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
سلام....‌. بنام آفریدگار مهربانی امروز : دوشنبه ۹۹/۰۷/۲۲ زندگی ... معجره زندگی یعنی درخدمت یکدیگرباشیم واین یعنی قانون طبیعت پس : اگر دیدی کسی گره‌ای دارد و تو راهش را می‌دانی سکوت نکن ، کمک کن !! اگر دستت به جایی می‌رسد دریغ نکن! معجزه‌زندگی دیگران باش ! معجزه‌ زندگی دیگران که باشی بی شک کسی معجزه‌ زندگی تو خواهد شد !.. از خدمت به خلق پشیمان مشو… و اگر کسب قدر خوبی تو را ندانست غمگین مشو! چون گنجشکها هر روز آواز میخوانند و هیچکس تشکر نمیکند! ولی باز هم آوازشان را ادامه میدهند… نگاه مردم به تو متفاوت است… یک نفر تو را بد میبیند و دیگری تو را خوب! و یکی دیگر تو را جذاب تنها خداست که تو را آنگونه که هستی میبیند ، پس خدارا مقصود و مرادخودت قرار بده..! عبارت تاکیدی : زیبا که نگاه کنی میبینی نه کسی دوست توست و نه کسی دشمنت ، همه معلم تو هستند تادرخوبی خود را بیازمایی ! ....🌹🍃 ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
میدونی چیه رفیق؛ یکی از ترفند های شیطون اینکه: [زین لَهم اَعمالهُم...] کارامونو قشنگ جلو میده! خودمونم متوجه نیستیما، فلذا فکر میکنیم به‌به و چه‌چه! چه حسابم صاف وپاکه... از پشت پرده خبر نداریم! خدا مرتبا در حال یاداوریه؛ مراقب اعمالتون باشید رنگ شیطون به‌خودش نگیره ..😔 ؟!
میگفت. اگر می‌خواهید نذری کنید فقط گناه نکنید مثلا نذر کنید یک روز گناه نمی‌کنم هدیه به آقاصاحب‌الزمان(عج) از طرف خودم..🌹 🌷🕊
میگفت... یه نوجوون و دیدم تو فکه که این رملا رو کنار میزد یه چاله میکند دوباره روشون و میپوشوند ... چند قدم میرفت دوباره یه چاله میکند و روشونو میپوشوند... گفتم جوون داری چیکار میکنی؟! گفت : دارم گنآهامو تو خاکهــای فکه دفن میکنم... هرچاله که میکند واسه یه گنآه ...😔 ...😭 ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
استوری همسر #شهید_محمد_بلباسی🌷 به مناسبت بازگشت پیکر #شهید_محمد_بلباسی... #امان_از_دل_زینب... #ک
بسم الله الرحمن الرحیم عذرخواهی مسئول ایثارگران سپاه از خانواده شهدای تفحص شده خان‎طومان: برخی رسانه‌ها امانت‎داری نکردند چون در عمل انجام شده قرار گرفتیم، مجبور شدیم بدون اطلاع‎رسانی به خانواده همه شهدا اطلاعیه رسمی را منتشر کنیم. ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل سوم..( قسمت آخر )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 انگار منتظر همین یک کلمه بود. شروع کرد به اظهار علاقه کردن. گفت: به همین زودی سربازی ام تمام می شود. می خواهم کار کنم، زمین بخرم و خانه ای بسازم قدم به تو احتیاج دارم تو باید تکیه گاهم باشی. بعد هم از اعتقاداتش گفت و گفت از اینکه زن مومن و باحجابی مثل من گیرش افتاده خوشحال است.قشنگ حرف می زد و حرف هایش برایم تازگی داشت. همان شب فکر کردم هیچ مردی در این روستا مثل صمد نیست. هیچ کس را سراغ نداشتم به زنش گفته باشد تکیه گاهم باش. من گوش می دادم و گاهی هم چیزی می گفتم. ساعت ها برایم حرف زد از خیلی چیزها از خاطرات گذشته از فرارهای من و دلتنگی های خودش، از اینکه به چه امید و آرزویی برای دیدن من آمده و همیشه با کم توجهی من رو به رو می شده اما یک دفعه انگار چیزی یادش افتاده باشد گفت: مثل اینکه آمده بودی رختخواب ببری. راست می گفت. خندیدم و پتویی برداشتم و رفتم توی آن یکی اتاق، دیدم خدیجه بدون لحاف و تشک خوابش برده زن برادرهای دیگرم هم توی حیاط بودند. کشیک می دادند مبادا برادرهایم سر برسند. ساعت چهار صبح بود. صمد آمد توی حیاط و از زن برادرهایم تشکر کرد و گفت: دست همه تان درد نکند حالا خیالم راحت شد. با خیال آسوده می روم دنبال کارهای عقد و عروسی. وقتی خداحافظی کرد، تا جلوی در با او رفتم. این اولین باری بود بدرقه اش می کردم. در روستا، پاییز که از راه می رسد، عروسی ها همرونق می گیرند. مردم بعد از برداشت محصولاتشان آستین بالا می زنند و دنبال کار خیر جوان ها می روند. دوازدهم آذر ماه ۱۳۵۷ بود. صبح زود آماده شدیم برای جاری کردن خطبه عقد به دمق برویم. آن وقت دمق مرکز بخش بود. صمد و پدرش به خانه ما آمدند. چادر سر کردم و به همراه پدرم به راه افتادم. مادرم تا جلوی در بدرقه ام کرد. مرا بوسید و بیخ گوشم برایم دعا خواند. من ترک موتور پدرم نشستم و صمد هم ترک موتور پدرش. دمق یک محضرخانه بیشتر نداشت. صاحب محضرخانه پیرمرد خوش رویی بود. شناسنامه من و صمد را گرفت. کمی سر به سر صمد گذاشت و گفت: برو خدا را شکر کن شناسنامه عروس خانم عکس دار نیست و من نمی توانم برای تو عقدش کنم. از این موقعیت خوب بهره ببر و خودت را توی هچل ننینداز. ما به این شوخی خندیدیم، اما وقتی متوجه شدیم محضردار به هیچ عنوان با شناسنامه بدون عکس خطبه عقد را جاری نمی کند اول ناراحت شدیم و بعد برگشتیم قایش. همه تعجب کرده بودند چطوری به این زودی برگشته ایم. برایشان توضیح دادیم موتورها را گذاشتیم خانه. سوار مینی بوس شدیم و رفتیم همدان. عصر بود که رسیدیم. پدر صمد گفت: بهتر است اول برویم عکس بگیریم. همدان، میدان بزرگ و قشنگی داشت که بسیار زیبا و دیدنی بود. توی این میدان پر از باغچه و سبزه و گل بود. وسط میدان حوض بزرگ و پر آبی قرار داشت. وسط این حوض هم روی پایه ای سنگی، مجسمه شاه سوار بر اسب ایستاده بود. عکاس دوره گردی توی میدان عکس می گرفت. پدر صمد گفت: بهتر است همین جا عکس بگیریم. بعد رفت و با عکاس صحبت کرد. عکاس به من اشاره کرد تا روی پیت هفده کیلویی روغنی، که کنار شمشادها بودیم، بنشینیم. عکاس رفت پشت دوربین پایه دارش ایستاد. پارچه سیاهی را که به دوربین وصل بود روی سرش انداخت و دستش را توی هوا نگه داشت و گفت: اینجا را نگاه کن من نشستم صاف و بی حرکت به دست عکاس خیره شدم. کمی بعد عکاس از زیر پارچه سیاه بیرون آمد و گفت: نیم ساعت دیگر عکس حاضر می شود. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6