خانواده ی شش نفری شان پر بود از صفا و صمیمیت و مهربانی.
مدیریت و تربیت پدر، در کنار مهربانی و صفای مادر، در خانواده محیط امنی ایجاد کرده بود برای رشد و تعالی فرزندان.
به سبب همین تربیت پدر انقلابی و مادر متعهد بود که همه ی خانواده حدود شرعی را رعایت می کردند و مقید به انجام وظایف الهی خود بودند.
روح الله از کودکی علاقه زیادی به کارهای فنی داشت و درس و کار و زندگی اش را بر مبنای همین علاقه پیش برد.
مقطع راهنمایی را که تمام کرد به پیشنهاد پدر لباس پاسداری بر تن کرد و به انجام خدمات فنی در مرکز بازسازی زرهی شهید زین الدین مشغول شد.
در سال ۱۳۸۲ با دختری متعهد ازدواج کرد و ثمره ی ازدواجش دختری به نام زینب و پسری به نام حسین شد.
او که وجودش سرشار از عشق و محبت به خانواده بود همه ی تلاشش را می کرد برای آن که زندگی راحت و پر مهری برای آنان فراهم سازد
میل و علاقه اش به تحصیل، درونش غلیانی ایجاد کرد تا با شوق و علاقه در کنار کار تحصیلاتش را هم ادامه دهد. پس در دانشگاه علمی کاربردی شهید دستواره مشغول به تحصیل شد از بهترین دانشجویان دانشگاه گشت.
آنگاه که خاک کشورهای اسلامی در زیر آتش داعشیان کافر قرار گرفت و ترس از اشغال سرزمین های مقدس دل غیرتمندان را لرزاند، روح الله که تخصص و توانمندی لازم را داشت تصمیم گرفت به یاری مجاهدان بشتابد.
پس داوطلب اعزام به عراق شد و از طریق موسسه شهید زین الدین با عنوان تکنسین ادوات جنگی اعزام شد.
وی پس از پایان چهل روز اعزامش به عراق، در حالیکه آماده بازگشت به میهنش بود متوجه شد چند تجهیز نظامی در منطقه عملیاتی عاشورا زمین گیر شده و نیاز به بازسازی دارند پس به همراه همرزمش حمیدرضا مرادی داوطلبانه از بازگشت به وطن خودداری کرده و راهی منطقه ی عملیاتی شد.
صبح روز جمعه دوم آبان ماه سال ۱۳۹۳ در حین ماموریت در تله ی انفجاری که توسط نیروهای خبیث داعشی در منطقه جرف الصخر عراق تعبیه شده بود، قرار گرفت و در عروجی آسمانی، حضوری جاودانه یافت و در سن ۳۲ سالگی از شهدای مدافع حرم گشت.
#سالروز_شهادت
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل ششم..( قسمت ۵ )🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
از دلتنگی اش می گفت و اینکه در این مدت، چقدر دلش برایم شور می زده، می گفت: حس می کردم شاید خدای نکرده، اتفاقی افتاده که این قدر دلم هول می کند و هر شب خواب بد می بینم.
کمی بعد پدر و مادرم آمدند. با آن ها هم گفت و خندید و بعد رو به من کرد و گفت: قدم بلند شو برویم. گفتم: امشب اینجا بمانیم. لب گزید و گفت: نه برویم. چادرم را سر کردم و با پدر و مادرم خداحافظی کردم و دو تایی از خانه آمدیم بیرون. تو راه می گفت و می خندید و برایم تعریف می کرد. روستا کوچک است و خبرها زود پخش می شود. همه می دانستند یک هفته ای بدون خداحافظی به خانه پدرم آمده ام. به همین خاطر وقتی من و صمد را با هم و شوخ و شنگ می دیدند با تعجب نگاهمان می کردند هیچ کس انتظار نداشت صمد چنین رفتاری با من داشته باشد. خودم هم فکر می کردم صمد از ماجرای پیش آمده خبر ندارد. جلو در خانه که رسیدیم ایستاد و آهسته گفت: قدم جان شتر دیدی ندیدی. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. خیلی عادی رفتار کن مثل همیشه سلام و احوال پرسی کن. من با همه صحبت کرده ام و گفته ام تو را می آورم و کسی هم نباید حرفی بزند باشد؟! نفس راحتی کشیدم و وارد خانه شدیم. آن طور که صمد گفته بود رفتار کردم. مادر شوهر و پدر شوهرم هم چیزی به رویم نیاوردند. کمی بعد رفتیم اتاق خودمان. صمد ساکی را که گوشه اتاق بود آورد با شادی بازش کرد و گفت: بیا ببین برایت چه چیزهایی آورده ام. گفتم: باز هم به زحمت افتاده ای. خندید و گفت: باز هم که تعارف می کنی. خانم جان قابل شما را ندارد. دو سه روزی که بود، بهترین روزهای زندگی ام بود. نمی گذاشت از جایم تکان بخورم. می گفت: تو فقط بنشین و برایم تعریف کن. دلم برایت تنگ شده است.
هر روز و هرشب جایی مهمان بودیم. اغلب برای خواب می آمدیم خانه. کم کم در و همسایه و دوست و آشنا به حرف در آمدندکه: خوش به حالت قدم. چقدر صمد دوستت دارد.
دلم غنج می رفت از این حرف ها اما آن دو سه روز هم مثل برق و باد گذشت. عصر روزی که می خواست برود مرا کشاند گوشه ای وگفت: قدم جان من دارم می روم اما می خواهم خیالم از طرفت راحت باشد. اگر اینجا راحتی بمان اگر فکر می کنی اینجا به تو سخت می گذرد برو خانه حاج آقایت. وضیت من فعلا مشخص نیست. شاید یکی دو سال تهران بمانم. آنجا هم جای درست و میزانی ندارم تو را با خودم بریم اما بدان که دارم تمام سعی ام را می کنم تا زودتر پولی جمع کنم من حرفی ندارم اگر می خواهی بروی خانه حاج آقایت برو. با پدرم و مادرم حرف زده ام آنها هم حرفی ندارند همه چیز مانده به تصمیم تو.
کمی فکر کردم و گفتم: دلم می خواهد بروم پیش حاج آقایم. اینجا احساس دلتنگی می کنم. خیلی سخت می گذرد. بدون اینکه اخم به ابرو بیاورد گفت: پس تا خودم هستم، برو ساک و رخت و لباست را جمع کن. با خودم بروی بهتر است. ساکم را بستم و با صلح و صفا از همه خداحافظی کردم و رفتیم خانه پدرم. صمد مرا به آن ها سپرد خداحافظی کرد و رفت.
با رفتنش چیزی در وجودم شکست. دیگر دوری اش ا نمی توانستم تحمل کنم مهربانی را برایم تمام و کمال کرده بود. یاد خوبی هایش می افتادم و بیشتر دلم برایش تنگ می شد. هیچ مردی تا به حال در روستا چنین رفتاری با زنش نداشت. هر جا می نشستم، تعریف از خوبی هایش بود. روز به روز احساس علاقه ام نسبت به او بیشتر می شد انگار او هم همین طور شده بود. چون سر یک هفته دوباره پیدایش می شد. می گفت: قدم تو با من چه کرده ای پنج شنبه صبح که می شود دیگر دل توی دلم نیست. فکر می کنم اگر تو را نبینم می میرم.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
#خنده_حلال
توے خط مقدم فاو بودیم
بچه ها سرآرپی جی رو باز میڪردند و داخلش سیر میریختند
شلیڪ ڪه میڪردیم براثرانفجار و گرما،بوے تند سیر فضا رومےپوشاند😅
بیچاره عراقے ها فڪر میڪردند ایران شیمیایے زده!
یه ترسے وجودشون رو مےگرفت ڪه بیا و ببین😂
#شهیدعلی_زین_الدین
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🕌تهیشدنمساجد
🔥ازهدایتدرآخرالزمان
🖌پیامبراکرم:مسجدهای
🎊آنزمانوآبادوزیباست.
🛣ولیازهدایتوارشاد
😥درآنخبرینیست.
🎨#جمعه🎨#استوری
🎨#پس_زمینه_گوشی
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
روز آدینه دلم
خوش به همین تک بیت است:
رفته سردار نفس تازه کند برگردد
چون ظهور گل نرگس
به خدا نزدیک است...
#شاعر_اسماعیل_علیخانی
#ما_امت_امام_حسینیم
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی 🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
آره رُفقا
قسمت نشد برن سوریه و شهید بشن
اما شهادت اومد دمِ خونشون دنبالشون..
#بسیجی_شهید_محمد_محمدی🌷🕊
#بسیجی_شهید_محمدمهدی_رضوان🌷🕊
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی....
#یازهرا...🌷🕊
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🌷🕊
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb2
برید ورزش
برید بدنتون رو قوی کنید
نه واسه فرم گرفتن بدنتون
برایِ آماده شدن واسه
سربازی امامزمان(عج)
#یازینب...
.
وقتی برای دنیای بقیه
از دنیات گذشتی
میشی دنیای یه دنیا آدم
همون قضیهی عزت بعدِ #شهادت....
#ما_امت_امام_حسینیم
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی 🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
قَالَ لَا تَخافا
اِنَّني مَعَكُما اَسمَعُ وَاَرَىٰ..🌸🍃
فرمود: نترسید..!
که من با شما هستم
همه چیز را میشنوم و میبینم..🌺🍃
#سورهطه.آیه۴۶
#ما_امت_امام_حسینیم
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی 🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---