eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
8.6هزار ویدیو
29 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🌷 🌷🕊#معرفی_شهید_احسان_باقری_آرانی نام : احسان نام خانوادگي : باقری آرا
🌷🕊🕊🌷 احسان باقرى درسال ۱۳۳۶/۰۲/۱۰ در خانواده‏اى مذهبى و متديّن در آران پا به عرصه هستى نهاد . والدينش براى نامگذارى او به كتاب خالقش توسّل جُستند كه اين آيه آمد : هل جزاء الاحسان الاّ الاحساناين بود كه نام او را احسان گذاشتند و او نيز مفهوم آيه را با جوهر خون بر صفحه زمين نگاشت . از همان دوران كودكى با توجّه به فضاى مذهبى خانواده ، بذر عشق به خدا و رسول‏اللّه صلى‏الله ‏عليه ‏و‏آله و ائمّه اطهار عليهم‏ السلام در دلش پاشيده شد . اوان جوانى او مصادف با شروع انقلاب اسلامى به رهبرى امام (ره) بود و احسان در دوران سربازى ، مبارزه خود را به رهبرى امامش آغاز كرد و راهپيمايى‏ها و تظاهرات را سرلوحه مبارزات خود قرار داد تا اين‏كه انقلاب به پيروزى رسيد . او پس از آن چون كشور انقلابى رها شده از جور ستمشاهى خصوصا مناطق محروم ، نياز مبرم به نيروهاى فعّال داشت ، احسان مخلصانه و بى‏ريا قدم به خاك خونين كردستان گذاشت . او ابتدا سنگر مخابرات همدوش شهيد غوّاصى و ايزدپناه و پس از آن در مركز بزرگ اسلامى همگام با روحانيون اهل تسنّن و تشيّع به حراست و حفاظت از نظام اسلامى و به مبارزه با تمام ايسم‏ها پرداخت . محروميت و فقر ناشى از ظلم ستم‏شاهى اين منطقه، انسانى از جان گذشته را مى‏طلبيد كه اين‏بار از گام‏هاى استوار احسان باقرى مژده رهايى از محروميت شنيده مى‏شد . او در سمت بخشدار و شهردار ديوان درّه علاوه بر انجام خدمات عمرانى بسيار، چون خود را وارث خون شهيدان گران‏قدر آن منطقه مى‏ديد ، مصمّم در پاكسازى روستاهاى اطراف شد و پس از پاكسازى با دلجويى از مردم ، بذر انقلاب اسلامى را در دل‏هاى آن‏ها مى‏پاشيد . احسان پس از شهادت برادرش اسماعيل در جبهه‏ هاى جنوب ، عازم آن منطقه شد و پس از مدّتى مبارزه با دژخيمان بعثى ، شيرينى آزادى خرّمشهر را در عمليّات بيت ‏المقدّس چشيد و مجدّدا به منطقه برگشت . در اين رابطه يكى از برادران همرزم شهيد در اين عمليّات چنين مى‏گويد : در عمليّات بيت ‏المقدّس در تيپ 7 ولى‏عصر (لشكر ولى‏عصر فعلى) بوديم ، احسان در يكى از شب‏هاى قبل از عمليّات چند مرتبه از خواب مى‏پريد و گريه مى‏كرد . وقتى يكى از همسنگرانش (حبيب‏اللّه غفوره كه در آن عمليّات به شهادت رسيد) او را در آغوش مى‏گرفت و از او مى‏پرسيد چى شده است ؟ ايشان مى‏گفت : الان برادرم اسماعيل باقرى و حسن هوايى (كه هر دو شهيد شدند) را در خواب ديدم كه برادرم گفت : «احسان تو هم نزد ما مى‏آيى» . تنها علاقه شهيد دلجويى از مردم محروم و خانواده‏هاى شاهد اطراف ديوان درّه بود . شهيد احسان در يكى از غروب‏هاى سرد پاييزى سال ۱۳۶۳ به شهادت رسيد . 👇👇
🌴 #یازینب...
🌷🕊#زندگینامه_شهید_احسان_باقری🕊🌷 احسان باقرى درسال ۱۳۳۶/۰۲/۱۰ در خانواده‏اى مذهبى و متديّن در آران پ
🌷🕊🕊🌷 خدایا! تو را می ستایم و شکر می کنم که بر من منت نهادی و هدایتم فرمودی و بابی از درهای جنت را که جهاد فی سبیل الله است، به رویم باز کردی که اگر چه در جهاد اکبر ضعیف هستم و بر نفسم مسلط نیستم، ولیکن یاد تو و نگاه به چهره نایب امام زمانت خمینی روح خدا باعث اطمینان و آرامش قلبم می شود. خدایا! پیروزی با شهادت را نصیب من و تمام رزمندگان گردان ... من این مرگ را بو کردم و بویش به مشامم رسید. ای تحلیل گران شرق و غرب! ما در مکتب حسین و امام جعفر صادق درس آموخته ایم که می گویند : اگر جز این است که دین محمد با کشته شدن من باقی نمی ماند، پس ای شمشیرها فرود آیید برمن و بدنم را ریز ریز کنید. آیا نمی دانید که کشن دشمن برای ما عادت شده و شهادت برای ما افتخار است (امام سجاد ) و چه خوب و زیبا و روشن امام عزیزمان می فرماید که ما همه در راه اسلام فدا شدیم، پس بگذارید تا گلوله ها و خمپاره های آتشین آمریکایی صدام و کفار بر من ببارند تا دین اسلام و محمد و انقلاب خونبار اسلام و رهبرش خمینی بت شکن باقی بمانند. برای من فکر کردن و به حال من گریه کردن بی فایده است، کمی بنشینید و با خود فکر کنید که آیا آماده سفر هستید؟ آیا کوله پشتی خود را محکم بسته اید؟ آیا آذوقه را برداشته و بالاخره چه کرده اید؟ مگر شما تا چند روز دیگر زنده هستید؟ ای ملت عزیز و ایثارگر! ما لباس کثیف دنیایی را از تن بیرون کردیم و لباس بهشتی بر تن کردیم، نمی دانید چه فاخر است؛ شما هم خود را آماده کنید. به این مال اندک و بی ارزش دنیوی تکیه نکنید؛ فقط به قدرت الهی تکیه کنید. مادرجان! همان طور که بعد ازشهادت برادرم اسماعیل از اسلام و شهید برایت گفتم تا صبر بیاوری، همان طور حالا هم صبور باش و مقاومت کن. هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله و مدافع سلامت صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم..( قسمت ۷)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 کمی بعد لنگان لنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانه ام. گفت: یک عمر منتظر شنیدن این جمله بدوم قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر همه نگفته بودی. دلم را می لرزانی و می فرستی ام دم تیغ. من هم تو را دوست دارم. اما چه کنم؟! تکلیف چیز دیگری است. کمی مکث کرد. انگار داشت فکر می کرد. بین رفتن و نرفتن مانده بود. اما یک دفعه گفت: برای دو سه ماهتان پول گذاشته ام روی طاقچه. کمتر غصه بخور. به بچه ها برس. مواظب مهدی باش. او مرد خانه است. گفت: اگر واقعا دوستم داری نگذار حرفی که به امام زده ام و قولی که داده ام پس بگیرم. کمکم کن تا آخرین لحظه سر حرفم باشم. اگر فقط یک ذره دوستم داری قول بده کمکم کنی. قول دادم و گفتم: چشم. از سر راهش کنار رفتم و او با آن پای لنگ رفت. گفته بودم چشم اما از درون داشتم نابود می شدم. نتوانستم تحمل کنم. قرآن جیبی کوچکی داشتیم آن را برداشتم و دویدم توی کوچه. قرآن را توی جیب پیراهنش گذاشتم. زیر بغلش را گرفتم تا سر خیابان او را بردم. ماشینی برایش گرفتم. وقتی سوار ماشین شد انگار خیابان و کوچه روی سرم خراب شد. تمام راه برگشت را گریه کردم. این اولین باری بود که یک هفته بعد از رفتنش هنوز رشته زندگی دستم نیامده بود دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت. مدام با خود می گفتم: قدم گفتی چشم و باید منتظر از این بدترش باشی. از این گوشه اتاق بلند می شدم و می رفتم آن گوشه می نشستم. فکر می کردم هفته پیش صمد اینجا نشسته بود این وقت ها داشتیم با هم ناهار می خوردیم این وقت ها بود فلان حرف را زد خاطرات خوب لحظه هایی که کنارمان بود یک آن تنهایم نمی گذاشت. خانه حزن عجیبی گرفته بود. غم و غصه یک لحظه دست از سرم بر نمی داشت. همان روزها بود که متوجه شدم باز حامله ام. انگار عصه بزرگ تری از راه رسیده بود باید چه کار می کردم چهار تا بچه. من فقط بیست و دو سالم بود. چطور می توانستم با این سن کم چرخ زندگی را بچرخانم و مادر چهار تا بچه باشم. خدایا دردم را به کی بگویم. خدا کاش می شد کابوسی دیده باشم از خواب بیدار شوم. کاش بروم دکتر، آزمایش بدهم و حامله نباشم. اما این تهوع، این خواب الودگی، این خستگی برای چیست. دو سه ماهی را در برزخ گذراندم شک بین حامله بودن و نبودن. وقتی شکمم بالا آمد دیگر مطمئن شدم کاری از دستم بر نمی آید. توی همین اوضاع و احوال جنگ شهرها بالا گرفت. دم به دقیقه مهدی را بغل می گرفتم خدیجه و معصومه را صدا می زدم و می دویدیم زیر پله های در ورودی. با خودم فکر می کردم با این همه اضطراب و کار یعنی این بچه ماندنی است. آن روز هم وضعیت قرمز شده بود. بچه ها را توی بغلم گرفته بودم و زیرپله ها نشسته بودیم. صدای ضد هوایی ها آن قدر زیاد بود که فکر می کردم هواپیماها بالای خانه ما هستند. مهدی ترسیده بود و یک ریز گریه می کرد. خدیجه و معصومه هم وقتی می دیدند مهدی گریه می کند بغض می کردند و گریه شان می گرفت. نمی دانستم چطور بچه ها را ساکت کنم. کم مانده بودم خودم هم بزنم زیر گریه. با بچه ها حرف می زدم برایشان قصه می گفتم بلکه حواسشان پرت شود اما فایده ای نداشت در همین وقت در باز شد و صمد وارد شد بچه ها اول ترسیدند مهدی از صمد غریبی می کرد چسبیده بود به من و جیغ می کشید. صمد، خدیجه و معصومه را بغل کرد و بوسید اما هر کاری می کرد مهدی بغلش نمی رفت. صدای ضد هوایی ها یک لحظه قطع نمی شد صمد گفت: چرا اینجا نشسته اید؟ گفتم: مگر نمی بینی وضعیت قرمز است. با خنده گفت: مثلاً آمده اید اینجا پناه گرفته اید اتفاقا اینجا خطرناک ترین جای خانه است بروید توی حیاط بنشینید از اینجا امن تر است. دست خدیجه و معصومه را گرفت و بردشان توی اتاق. من هم را برداشتم و دنبالش رفتم. کمی بعد وضعیت سفید شد. صمد دوشی گرفت لباسی عوض کرد چای خورد و رفت بیرون و یکی دوساعت بعد با یکی از دوستانش با چند کیسه سیمان و چند نبشی آهن برگشت. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرکی  آرزو داشته باشه خیلی خدمت کنه میشه...! یه گوشه دلت پا بده، شهدا بغلت میکنن... ـ مابه چشم دیدیم اینارو... ـ ازاین شهدا مدد بگیرید، ـ مدد گرفتن از شهدا رسمه... دست بذار رو خاک قبر شهید بگو... حُسین به حق این شهید، یه نگاه به ما بکن...🕊🥀 🌷🕊 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
بعضی‌هامون در حق کشور بی‌انصافی کردیم! حق انتقاد محفوظ ولی یادمون نره که این مدت چندتا صید درشت داشتن: ۱. سرکرده گروهک تروریستی تندر ۲. سرکرده گروهک تروریستی الاحوازیه ۳. سرکرده گروهک تروریستی جبش العدل و کلی خطر رفع شده دیگه که هیچوقت خبردار نشدیم 🌷🕊 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
هک سایت شهرداری تگزاس آمریکا و نمایش تصویر سردارشهید حاج قاسم و شهید محسن فخری زاده و صوت سردار قاآنی در صفحه سایت 🌷🕊 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
متاسفانه همسر حجة الاسلام راستگو هم به فاصله چند روز بعد از دنیا رفت. برای این دو عزیز بزرگوار غفران و رحمت الهی و علو درجات آرزومندیم...
🌴 #یازینب...
متاسفانه همسر حجة الاسلام راستگو هم به فاصله چند روز بعد از دنیا رفت. برای این دو عزیز بزرگوار غفر
با سلام و احترام این خبر درست نیست. همسر حجة الاسلام راستگو دو سال پیش فوت کردند. حتی در برنامه سمت خدا حاج اقا فرحزادی هم گفتن که تو این دو سال بعد از همسرشون اصلا حوصله هیچ کاری نداشتن.... ... متاسفانه معمولا سایت ها برای بالابردن بازدید دروغ زیاد میزنند. این عکس خانوم عفت مرعشی همسر رفسنجانی هستند.
🌴 #یازینب...
با سلام و احترام این خبر درست نیست. همسر حجة الاسلام راستگو دو سال پیش فوت کردند. حتی در برنام
از دوست عزیزمان بابت این پیام واقعا تشکر می کنیم، اجرتان با خانم بزرگ حضرت زینب سلام الله علیها بزرگواران بابت اشتباهات ما واقعا ازتون عذر خواهی می کنیم، بعضی وقت ها به اشتباه متن ارسال می شود ، از دوستانی که به ما تذکر می دهند هم تشکر می کنیم. خدا خیرتان بدهد 💐
حالا هم این‌قدر دم از شهادت نزنید که مالِ این حرفا نیستید بگید اگه شهید شدید چی به من می‌رسه..؟! حمید گفت: مصطفی‌ جان! هرچی دارم مالِ تو گفتم: نه اون چیزی که برات باارزشه رو بگو گفت: من یه چفیه دارم که برام خیلی باارزشه گفتم: چی؟! یه چفیه؟! قرآن و پول و این همه چیز باارزش داری اون وقت یه چفیه؟! گفت: این چفیه از همه چیز برام مهم‌تره از دستِ آقا گرفتمش.. 🌷🕊 💐 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---