eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
8.7هزار ویدیو
29 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊🌷 🌷🕊#زندگینامه_شهید_فهیمه_سیاری🌷🕊 شهیده سیاری، خرداد سال ۱۳۳۹ در تهران ب
خدایا! دردها مختلف و سطح بینش‌ها متفاوت، کارهایم نه‌تنها به‌خاطر خدا نیست، بلکه به‌خاطر خودم نیز نیست. واقعاً از گذشت عمر خود به بطالت افسوس می‌خورم. خدایا! چقدر پستی و ذلت به‌همراه دارم، چقدر توشه راه کم و چقدر راه، طولانی و بی‌پایان است. خداوند! از درگاهت خواستارم که در رابطه با اجتماع، خود را آن‌طور به من بشناسانی که خود می‌پسندی. خدایا! خوب شدن‌ها را از طریق خودت به من نمایان کن، نه کس دیگر. خدایا! خوبی‌های غیر خودت را در نزد من بی‌ارزش جلوه بده که رسیدن به آن برایم هدف نباشد. خدایا! قدرتی ده که شناخت اصیلی از اسلام داشته باشم. خدایا! قدرتی ده که سنجش میان عمل خوب و بد خود را داشته باشیم. خدایا! قدرتی ده تا ظرف‌های درون خود را از معصیت پر نسازیم. خدایا! قدرتی ده که ظرف‌های وجودی عمرمان را خالی نگذاریم و به وسیله نیکی‌ها آن را پر سازیم. 👇👇
🌴 #یازینب...
#برگزیده‌ای_از_مناجات_شهیده_سیاری خدایا! دردها مختلف و سطح بینش‌ها متفاوت، کارهایم نه‌تنها به‌خاطر
در خود نگریستن شهامت می‌خواهد و لازمه شهادت، ایمان و آگاهی است و با رفتن (شهادت) به حقیقت می‌پیوندد. در هر جامعه‌ای دو نوع استاد وجود دارد: یکی استاد فیزیک و شیمی و... و دیگری استادی که دانش او در رابطه با خدا باشد. استاد واقعی و عالم واقعی هم از نوع دوم است؛ ولی جامعه ما استاد از نوع اول را زیادتر داشته است. اکنون نیز بدبختی ما به‌خاطر همین کمبود استاد نوع دوم است. اگر در ادارات فساد اخلاقی است، اگر در آموزش و پرورش فساد اداری است، در هر کجا که انسان دست بگذارد، فساد اخلاقی وجود دارد، به‌خاطر کمبود این افراد است. این انقلاب امروز به کسانی احتیاج دارد که متواضع باشند. مهدیا! باز آی و دل پرغممان را مرهم نه! 🌷 هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله و مدافع سلامت صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
یکی از رموز جلب رحمت و توفیق های الهی «حُسن نیت» است. بدجنسی، بدنیتی، خودمحوری، خودخواهی، خودشیفتگی، ترجیح خود بر دیگران، داشتن حس رقابت منفی با دیگران، داشتن حس علو و برتری‌جویی و دروغ‌گویی، همه از نیت های خبیثی است که مانع رزق می‌شوند. کاسبی که در کار خود دروغ بگوید، راه رزقش را می‌بندد. ممکن است با حرام‌خوری، پول و ثروتش را زیاد کند؛ اما این رزق نیست. بلکه عذاب و وبال است. پس اگر انسان آمادگی نداشته باشد؛ یا بد نیت باشد، ثروت زیاد مایه اضطراب، نگرانی و کفرش می‌شود. پس این نیت است که باب رزق را باز می‌کند. حتی اگر فردی کافر باشد، حُسن نیت در انسان‌دوستی و همدلی، باعث افزایش رزقش می‌شود. در روایت داریم اگر خانواده ای کافر هم باشند، ولی همدیگر را دوست داشته باشند، رزق و خیر و برکت دارند. در نقطه مقابل هم، اگر خانواده‌ای مؤمن باشند، اما بین آنها اختلاف، بداخلاقی، حسادت، خودبرتربینی و رقابت باشد، رزق برداشته می‌شود. پس نتیجه می‌گیریم که حُسن نیت، خوش نیتی، همدلی، اینکه من با دیگران مسابقه نمی‌گذارم و خیر را برای همه بخواهم، باعث جلب رزق می شود 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 *📢 شنیـــــدن* *ِصـــــــدایِ اذان* *و نمــــاز نخواندن* *یعنــــی ڪسی یــا* *چیـــــزی را بر خــدا* *تــــــــرجیـــــح دادن* *دقـــــت ڪــــردی❗️* *وقتـــــی دوســــــتـت* *آنـــلاینـــــه ولـــــــی* *جـــــوابِ پیامــــت* *رو نمیده چقــــدر* *ناراحـــت میشی* *❤️اذان یعنی خـــــدایِ* *همیشـــــه آنـلایـــــن* *بهـــــت پیـــــام داده...* *نکنه آنـــــلایــن* *باشـــــی و بـجـــــایِ* *چـــــت با خـــــــــدا،* *چـــــت بایکی دیگه* *رو انتـخـــــــــــــــاب* *کنـــــــــــــــــــی* ... @yazinb3 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
وضعیت آیت‌الله مصباح‌یزدی بسیار وخیم گزارش شده برای سلامتی ایشان دعا کنید
🌴 #یازینب...
وضعیت آیت‌الله مصباح‌یزدی بسیار وخیم گزارش شده برای سلامتی ایشان دعا کنید
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 👈 🍃🌹(عج)🌹🍃 🍃🌹🌹🍃 🍃🌹 گذاشته شده است. لطفا تعداد صلوات های خود را تا بفرستید و تعداد صلوات ها را به آیدی زیر اعلام بفرمائید. با تشکر 👇👇👇 @ahmadmakiyan14 اجر همه شما بزرگوران با 🌹🍃 🍃🌹التماس دعا 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ..🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
همیشه آیه‌ ، وَ جَعَلْنا را زمزمه می کرد ‌گفتم : آقا ابراهیم این آیه برای محافظت در مقابل دشمنه ، اینجا که دشمن نیسٺ ! نگاه داری کرد و گفٺ : دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود داره ؟ 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸طرح‌جدید ‌شهیدامیداکبرۍ هزینه‌استفاده‌: قرائت‌دعای‌فرج به‌نیابت‌ازشهید ''بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم'' 👤الہے‌عظم‌البلاء... ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_دختر_شینا🌹🍃 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃
🌹🍃 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم ..( قسمت آخر )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 اما صورت و نوک دماغم ازسرما گزگز می کرد. دیگر داشت پشت بام تمیز می شد که یک دفعه کمرم تیر کشید، داغ شد و احساس کردم چیزی مثل بند ،توی دلم پاره شد. دیگر نفهمیدم چطور پارو را روی برف ها انداختم و از نردبان پایین آمدم. خیلی ترسیده بودم. حس می کردم بند ناف بچه پاره شده و الان است که اتفاقی برایم بیفتد. بچه ها هنوز خواب بودند . کمرم به شدت درد می کرد. زیر لب گفتم: یا حضرت عباس! خودت کمک کن. رفتم توی رختخواب و با همان لباس ها خوابیدم و لحاف را تا زیر گلویم بالا کشیدم در آن لحظات نمی دانستم چه کار کنم. بلند شوم و بروم بیمارستان یا بروم سراغ همسایه ها. صبح به آن زودی زنگ کدام خانه را می زدم. درد کمر بیشتر شد. و تمام شکم را گرفت. ای کاش خدیجه ام بزرگ بود. ای کاش معصومه می توانست کمکم کند. بی حس از پاهایم شروع شد؛ انگشت های شست، ساق پاها، دست ها و تمام. دیگر چیزی نفهمیدم. لحظه آخر زیر لب گفتم: یا حضرت عباس ... و یادم نیست که توانستم جمله ام را تمام کنم، یا نه. صمد ایستاده بود رو به رویم، با سر و روی خاکی و موهای ژولیده . سلام داد. نتوانستم جوابش را بدهم نه اینکه نخواهم، نای حرف زدن نداشتم. گفت: بچه به دنیا آمده؟! بازهم هر کاری کردم، نتوانستم جواب بدهم. نشست کنارم و گفت: باز دیر رسیدم؟! چیزی شده؟! چرا جواب نمی دهی؟! مریضی، حالت خوش نیست؟! می دیدمش؛ اما نمی توانستم یک کلمه حرف بزنم. زل زد توی صورتم و چند بار آرام به صورتم زد. بعد فریاد زد: یا حضرت زهرا ! قدم ، قدم! منم صمد!. یک دفعه انگار از خواب پریده باشم. چند بار چشم هایم را باز و بسته کردم و گفتم: تویی صمد؟! آمدی؟! صمد هاج و واج نگاهم کرد. دستم را گرفت و گفت: چی شده؟! چرا این طوری شدی؟! چرا یخ کردی؟! گفتم: داشتم برف ها را پارو می کردم، نمی دانم چی بر سرم آمد. فکر می کنم بی هوش شدم پرسیدم : ساعت چند است؟! گفت: ده صبح. نگاه کردم دیدم بچه ها هنوز خواب اند. باورم نمی شد؛ یعنی از ساعت شش صبح یا شاید هم زودتر خوابیده بودم. صمد زد توی سرش گفت: زن چه کردی با خودت؟! می خواهی خودکشی کنی؟! نمی توانستم تنم را تکان بدهم. هنوز دست ها و پاهایم بی حس بود. پرسید: چیزی خورده ای؟! گفتم: نه نان نداریم. گفت: الان می روم می خرم. گفتم: نه نمی خواهد. بیا بنشین. می ترسم حالم بد است. یک کاری کن. اصلاً برو همسایه بغلی، گل گز خانم را خبر کن. فکر کنم باید برویم دکتر. دستپاچه شده بود. دور اتاق می چرخید و با خودش حرف می زد و دعا می خواند: می گفت: یا حضرت زهرا! خودت به دادم برس. یا حضرت زهرا! زنم را از تو می خواهم. یا امام حسین ! خودت کمک کن. گفتم: نترس، طوری نیست. هر بلایی می خواست سرم بیاید، آمده بود، چیزی نشده. حالا هم وقت به دنیا آمدن بچه نیست. گفت: قدم خدا به من رحم کند، خدا از سر تقصیراتم بگذرد تقصیر من است؛ چه به روز تو آوردم. دوباره همان حالت، سراغم آمد؛ بی حسی دست ها و پاها و بعد خواب آلودگی آمد. دستم را گرفت و تکانم داد. « قدم! ققدم! قدم جان! چشم هایت را باز کن حرف بزن. من را کشتی. چه بلایی سر خودت آوردی. دردت به جانم قدم ! قدم! قدم جان!. نیمه های همان شب، سومین دخترمان به دنیا آمد. فردای آن روز از بیمارستان مرخص شدم صمد سمیه را بغل کرده بود. روی پایش بند نبود. می خندید و می گفت: این یکی دیگر شبیه خودم است . خوشگل و بانمک. مادر و خواهرها و جاری هایم برای کمک آمده بودند. شینا تازه سکته کرده بود و نمی توانست راه برود. نشسته بود کنار من و تمام مدت دست هایم را می بوسید. خواهرها توی آشپزخانه مشغول غذا پختن بودند،هر چه با چشم دنبال صمد گشتم، پیدایش نکردم. خواهرم را صدا زد و گفتم: « برایم یک لیوان چای بیاور.» چای را که آورد، در گوشش گفتم: « صمد نیست؟!» خندید و گفت: « نه. تو که خواب بودی، خبر دادند خانم آقا ستار هم دردش گرفته . آقا صمد رفت ببردش بیمارستان.» شب با یک جعبه شیرینی آمد و گفت: خدا به ستار هم یک سمیه داد. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---