eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
8هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
#کتاب_آقای_شهردار🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#سردار_شهید_مهدی_باکری 🌷🕊 فصل دوم..(قسمت چهارم)🌹🍃
🌹🍃 : 🌷🕊 🌷🕊 فصل دوم..(قسمت پنجم)🌹🍃 🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین مهدي، خشاب سلاحش را عوض كرد. نوراالله به آرامي سربلند كرد و از فـراز تپـه به روبه رو نگريست. ناگهان صداي چند شليك بلند شد و گلوله هايي به تخته سنگي كه مهدي و نوراالله پشت آن پناه گرفته بودند، خورد و تكـه هـاي سـنگ بـه اطـراف پاشيد. مهدي، دست نوراالله را كشـيد. نـوراالله بـر زمـين غلتيـد. باريكـهاي خـون از پيشاني اش ميجوشيد. ـ چي شد، نوراالله؟ نوراالله، دست به پيشاني گرفت و گفت: چيزي نيست. فكر كنم تكه اي سنگ به پيشاني ام خورده. مهدي، پايين پيراهنش را كند و پيشاني نوراالله را بست. صداي احمد از بالا بلنـد شد. ـ دارند فرار ميكنند، آقا مهدي! مهدي سريع بلند شد. رگباري به سوي افراد ضـد انقـلاب شـليك كـرد و فريـاد كشيد: نگذاريد فرار كنند. بزنيدشان». بار ديگر صداي شليك گلوله ها، كوهستان را پر كرد. مهدي و نوراالله گربـه وار بـه پايين سرازير شدند. پشت سرشان، احمد و هاشم ميآمدند. صبح زود بود كه به مهدي خبر رسيد. تعدادي از نيروهاي ضد انقلاب بـه يكـي از روستاهاي اطراف اروميه آمدهاند. مهدي، نيروهايش را آماده كرده و سوار بر جيپ بـه سوي روستا رفته بودند؛ اما زماني به روستا رسيدند كه ضد انقلاب گريخته بود. چنـد زن بر گرد سه نعش شيون ميكردنـد و چنـگ بـه صورتشـان مـيزدنـد. آن سـه، از بسيجيان روستا بودند كه مسئوليت حفاظت از روستا را داشتند. در كنار جـادة نيمـه تمامي كه به سوي روستا ميآمد، پنج نفـر از بچـه هـاي جهادسـازندگي اعـدام شـده بودند. مهدي فرصت را از دست نداد و به همراه نيروهـايش بـه تعقيـب اشـرار رفـت. ساعتي بعد، در نزديكي رودخانهاي به آنها رسيدند و نبردي سخت آغاز شد. مهدي دريافت كه اشرار ميخواهند از رودخانة كف آلـود و پرخـروش بگذرنـد. رو به هاشم كه راكت انداز بر دوش داشت، فرياد زد: هاشم، بزن! هاشم كه نفس نفس ميزد، چند نفس عميق كشـيد، لـرزش دسـتان خسـتهاش را گرفت و آر،پي، جي را رو به آنها نشانه رفت. ـ يا مهدي... موشك باردي سفيد به سوي اشرار به پرواز درآمد و لحظه اي بعد در نزديكي آنها منفجر شد و باران سنگ و ماسه را بر سر آنها باراند. چنـد نفـر بـر زمـين غلتيدنـد. مهدي پا تند كرد. يكي از اشرار كه مجروح شده بود، برگشت؛ اما گلوله هـاي مهـدي سينهاش را دراند و او به پشت در رودخانه پرت شـد. دو نفـر ديگـر بـه آب زدنـد و همراه جريان شديد آب رفتند. نيروهاي مهدي به سويشان شليك كردنـد؛ امـا آنهـا ديگر از تيررس گذشته بودند. مهدي به جنازهها رسـيد. سـه نفـر بودنـد؛ خـونين و بيجان. صداي آذرخش در كوهستان پيچيد. مهدي به آسمان نگاه كـرد. بـاران آغـاز شد. رودخانة پر صدا و خروشان در زير بارش قطرات باران قوت گرفت. مهدي با دل نگراني گفت: رودخانه خيلي پرزور شده. آن شب تا صبح باران باريد. مهدي، سلام نماز صبح را داد؛ اما باران هنـوز قطـع نشده بود. قطرات باران به شيشة پنجره مـيخـورد و صـدا مـيكـرد. مهـدي رو بـه همسرش كه پشت سرش نشسته بود و ذكر ميگفت، كرد و گفت: قبول باشد. مـن امروز زودتر به شهرداري ميروم.همسرش، چادر سپيد نمازش را برداشت و گفت: تو خسته اي آقـا مهـدي. يـك كم استراحت كن. مهدي بلند شد. لباس عوض كرد و گفت: «استراحت بماند براي بعد. سرم خيلي شلوغ است. سماور جوشيد... لااقل يك تكه نان بخور، بد برو. مهدي لبخندي زد و نشست. اران تازه قطع شده بود. مهدي از پنجرة اتاقش به خيابان نگاه مـيكـرد. جوي هـا لبريز شده و آب در خيابان و كوچه هاي مجاور سرازير شده بود. مهـدي پشـت ميـز نشست. پروندهاي را كه مطالعه ميكرد، بست. درِ اتاق به صـدا درآمـد و نـوراالله وارد اتاق شد. هول كرده بود. مهدي بلند شد و گفت: چه شده، نوراالله؟ نوراالله پيشاني اش را پانسمان كرده بود. بـا هـول و ولا گفـت: «سـيل آمـده، آقـا مهدي... سيل.مهدي سريع گوشي تلفن را برداشت. ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
، فرماندار شهرستان کنت، اسیر طالبان شد😔 از معدود مقامات دولتی بود که تا آخرین لحظات زیر بار تجاوز طالبان نرفت و خود برای دفاع از کشورش سلاح به دست گرفت. او متولد سال ۵۹ در تهران و دانش آموخته جامعه شناسی . ...🌹🏴 ..🇮🇷🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
رفقا... این میگه تو نرو شمال اون میگه تو نرو هیات به قرآن همین لجبازی‌ها مملکت رو به فنا میده چرا سرمون تو کارهای خودمان نیست😔
به‌ خدا قسم که در بوته آزمایش گداخته می‌شوید به‌ خدا قسم که از یکدیگر متمایز می‌شوید به خدا قسم که غربال می‌شوید چندان که از شما جز اندک‌ترین باقی‌ نماند..! بحارالانوار، ج ۱ ص ۲۱ ...
دین‌دار آنست که در کشاکش بلا دین‌دار بماند وگرنه، در راحت فراغت و صلح چه بسیارند اهل دین..! ...
دو خط هم روضه... التماس دعا😔 بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی اصلاً خیال کن که تو اصغر نداشتی..! امان از دل رباب...😭 ...😭
رفیق.. تو قلبی که شهید نیست اون قلب، قلب نیست، قبره..! ...
شب به دل گفتم: چه باشد آبروی زندگی؟! گفت: چون پروانه در آغوش دلبر سوختن..😭 ...😭
Man Ye Nokaram (MusicTarin)_۲۰۲۱_۰۸_۱۶_۱۸_۵۹_۴۰_۱۹۱.mp3
6.59M
من یه نوکره دربدرم ...😭🌹🏴 چندساله همش منتظرم... 🌹🏴 اسمم در بیاد ، برم حرم...🌹🏴 " اللهم الرزقنا حرم " 😭 ...🌹🏴 ..🇮🇷🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
۸ به وقت امام هشتم...🌹🍃 غیر از شه خراسان از ما کسی رضا نیست پر میزنم به مشهد هر روز ساعت بیست ...🌹🍃 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 🍃🌹اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک..َ🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃 🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---