eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
8.3هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 دو هفته قبل از اعزامش همراه خانواده با 🌷🕊 به مشهد مقدس رفتيم. سفر بسيار خوب و به ياد ماندني بود. در بازگشت از مشهد، آنها با هم شوخي مي‌كردند و مي‌گفتند: «اگر ما رفتيم و برنگشتيم ما را فراموش نكنيد، شما همسران می شويد و آن وقت با شما مصاحبه مي‌كنند. از حالا به فكر آن روز باشيد و خود را آماده كنيد كه در جواب چه بگوييد» ولي ما اين حرف را به شوخي مي‌گرفتيم. كلاً در طول راه از شهادت حرف مي‌زدند. آنها كه مي‌دانستند مي‌خواهند شوند، به نظرم داشتند ما را آماده مي‌كردند... شب آخر نشست کنارم، گفت: طاهره جان یک سوال ازت دارم، از من راضی هستی؟. گفتم: چرا نباشم تو اینقدر خوبی که خوبی هایت را نمی توانم بیان کنم. گفت : منو ببخش نتوانستم همیشه کنارت باشم. وقتایی که نبودم توی شهر غریب در خانه تنها بودی، نتوانستم آن زندگی که دوست داری را برایت فراهم کنم؛ دستهایش را گرفتم و گفتم این چه حرفی است که می زنی؛ من همیشه عاشقت بودم. وجودت مایه آرامش، آرامشی که کنار تو دارم با دنیا عوض نمی کنم. گفتم: تو چی از من راضی هستی. گفت : من راضی راضی ام خدا هم از تو راضی باشه  فردا صبح تلفنش به صدا در آمد. شنائی بود که گفت ساعت یازده آماده باش تا برویم . موقع خداحافظی شد؛ محمد و امید در پذیرایی ایستاده بودن و ساکت انگار آنها هم متوجه شده بودند این آخرین دیدار با پدر است. مهدی بغلشان کرد و محکم بوسید و پرسید: چی می‌خواهید برایتان بگیریم؟ پسر بزرگم که ساکت بود. پسرکوچکم داد زد با زبان شیرین کودکی اش، بابایی بستنی ۵ تا ۱۰ تا، باباش بوسه ای محکم زد به صورتش گفتم چشم می خرم. و رفت و دل من را هم همراه خودش تا آن طرف مرزها برد... از سوریه یک شب در میان صحبت می کردیم تا اینکه شب آخر من منزل برادرش مهمان بودیم، زنگ زد با همه احوالپرسی کرد. آخرین نفر گوشی به من رسید. دوست داشتم فقط زار زار گریه کنم. گفتم: کی میای گفت : با خداست، صداش خسته بود، مثل قبل که زنگ می زد نبود، الان که فکر می کنم می بینیم انگار یک چیزی می خواست بگوید، بی قراری من اجازه بهش نداد حرف دلشو بزنه. گفت خط ها خرابه معلوم نیست بتونم زنگ بزنم اگه چند روز تماس نگرفتم نگران نباش مواظب خودتون باشید خداحافظ. برای آخرین بار صدایش را شنیدم و هنوز که هنوز است صدایش در گوش‌هایم زمزمه می شود. در نهایت مهدی ۱۱ خردادماه ۹۵ در بر اثر تله انفجاری به رسید.😔 💐 هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 .... ...🌷🕊 ..🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2