به حرف و ادعا نیست، به شبیه شدن است
آقا میثم را که بدرقه می کنند، تازه داستان برایشان شروع می شود. هرکدام تنها، یا دوتایی و چندتایی گوشه دنجی نشسته و خلوت کرده اند. در میان سکوت پرحجم حاکم بر فضا، واکنش ها میان اشک، بهت و حسرت، متفاوت است. زانوبه زانوی دو دختر جوان که می نشینم، آنقدر غرق در عالم خودشان اند که متوجه حضورم نمی شوند. از حال و هوایشان که می پرسم، باز هم سکوت است و سکوت. می گویم: وسط هفته، در میان دغدغه درس و دانشگاه، اینجا چه می کنید؟ لبخند کمرنگی روی صورت «حُسنا جهادیه» می نشیند و می گوید: «اگر اینجاییم، خودشان دعوتمان کرده اند. راستش را بخواهید، نمی دانم چه اتفاقی افتاد و چه نیرویی بود که امروز مرا به اینجا کشاند! اما دلم می خواست به استقبال شهید بیایم و با مادرش دیدار داشته باشم.» «هانیه» هم در تکمیل صحبت های دوستش می گوید: «این شهدا آنقدر در زندگی ما تاثیرگذار بوده اند که نگاهمان به دنیا و مسیر زندگی مان را تغییر داده اند. من از یک مقطعی، دیگر از شهدا خجالت می کشیدم. اینطور بود که تصمیم گرفتم بیشتر به خودم و احوالات و رفتارهایم دقت داشته باشم و با خودسازی، تلاش کنم راه آن ها را ادامه دهم. البته همین را هم از عنایت و توجه خودشان می دانم.»
#جهادگران_گمنام
📚موضوع مرتبط:
#شهید_میثم_نظری
#شهید_مدافع_حرم
#مراسم_تشییع
#دل_نوشته
#قصه_کوتاه
📅مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#10_21
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..
@yazinb3