eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
8.4هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب..🌹🍃 #قسمت_چهارم 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 نمیتوانستم قدم از قدم بردارم...
...🌹🍃 ..🌹🍃 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 عمو محمد و پسر عمو مرتضی دست بابا را گرفته بودند و کمکش میکردند تا از پله ها بالا برود... من بالا آمدم و میز شام را چیدم،میدانستم گرسنه هستند... مامان بعد از تعویض لباس بابا علی و خودش آمد و عمو و پسر عمو را تعارف کرد تا سر میز شام بیایند... عمو محمد سر میز نشست و هنوز غذا را نچشیده شروع به تعریف از دستپختم کرد،میدانستم می خواهد از این حال و هوا در بیایم... ...احسنت،چه کرده ریحانه خانم ما! پسرعمو مرتضی گفت: الحق که دختر زن عمو زهرایی... ...کاری نکردم! نوش جان... پارچ آب را فراموش کرده بودم ؛از روی صندلی بلند شدم و لنگ لنگان به سمت یخچال رفتم... که متوجه لنگ زدنم شد،با نگرانی پرسید: با خودت ریحانه؟چرا لنگ میزنی؟! نیست عموجان،نگران نباشید... ؟ بزار پاتو بیینم! عمو محمد باندی که به پایم بسته بودم را باز کرد با دیدن کف پایم اخم غلیظی مهمانم کرد... انگار تازه سوزش پایم یادم افتاد و زدم زیر گریه... عمو بدون معطلی من را از روی زمین بلند کرد و به پسرعمو مرتضی اشاره کرد که بلند شود ماشین را روشن کند... مامان زهرا گریه میکرد و نگران بود... بابا علی هم فقط مظلومانه نگاه میکرد. نگاه بابا به گریه ام شدت داد... بذارید خودم میام...نیازی نیست بغلم کنید... ساکت شو دختر!با این شرایط زخم پات اصلا نباید راه بری. !... الان از دستت عصبانی ام.نمیخوام چیزی بشنوم... ...🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3