شب جمعه در آستانه فاطمیه با اذن از اهل بیت و شهدا بریم مدینه خانه مولا کنار بستر حضرت زهرا شهدا را یاد کنیم با ذکر یازهرا...😭

مولامون علی نشسته كنار بستر بی بی دوعالم  ،خدا هیچ مردی رو به روز علی نندازه 😭   این یكی دو روز آخر خودش در و باز كرد،گفت:بذار این عقده تو دل آقام نمونه...😭 من رو پشت در ببینه،جان حضرت زهرا بخیل نباشی ناله تو رها كن...😭   #فاطمیه

همین كه بهتری الحمدالله جدا از بستری الحمدالله همین كه در زدم دیدم دوباره تو در پشت دری الحمدالله  

فاطمه جان من مسجد بودم اما مثل اینكه خبرایی تو خونه بوده،چه خبر؟ شنیدم یادی از دردانه كردی و موی دخترت را شانه كردی نگفتم استراحت كن عزیزم شنیدم كارهای خانه كردی😭   كی گفت پاشی خونه رو جارو کنی...😭  

تو دیگر با حجابت خو گرفتی به چندین علت از من رو گرفتی گمان كردی ندیدم زیر چادر چگونه دست بر پهلو گرفتی😭 یازهرا...

فاطمه جان صورتت رو نشونم نمی دی،بازوهات رو نشونم نمی دی، ولی نمی تونی قد خم تو از علی پنهان كنی😭

شب جمعه است ، شب زیارتی ارباب😭 امشب داری میبینی بی بی جانت با قد خمیده داره وارد حرم ابی عبدالله میشه😭 آخ مادر...مادر ...مادر  

تو خونه ی زهرا توجه همه به خانم زینبه 😭 راه می ره تو خونه،همه نگاه به زینب می كنن ... آخه پرستار زینبه😭 یازینب...

یه حرفی بزنم،به خدا شب جمعه ای ، دارم می سوزم، قربون این خانم زینب برم...😭 وقتی سه چهار ساله بود با مادر پرستاری رو یاد گرفت ، می دونی پرستاری رو كی یاد گرفت 😭

 وقتی پیغمبر تو بستر افتاد ، می دید مادرش هی دور باباش می چرخه ، پرستاری می كنه ... اما از این پرستاری یه خاطره تلخ تو ذهنش موند ، یادش موند 😭

تو اوج مصیبت پیغمبر ، مادرش یه لبخند زد ، بعدها فهمید این لبخند یه سرّی داشت ، آخه پیغمبر  به بی بی این جوری وعده داده بود: دخترم گریه نكن ، فراق بین منو تو خیلی طول نمی كشه ، بعد از نود و پنج روز فهمید دلیل این لبخند چی بوده😭 امان از دل زینب...

یه بار که داشت از مادر پرستاری می كرد... دلشو داری بگم یا نه 😭 دخترم بیا بشین باهات حرف دارم ... این بقچه رو باز كن ،این كفن اول مال منه ،می دی بابات علی منو كفن كنه 😭ببین چه خاطره هایی... یه دونش آدم رو می كشه😭 كفن دوم  مال بابات علی هست، می دی داداش حسنت بابا تو كفن كنه 😭 كفن سوم، مال داداشت مجتبی است،باید بدی حسین😭 #امام_زمان