🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#دوکلوم_حرف_حساب
#شهدایی_زندگی کردن به؛
#پروفایل_شهدایی🌷🕊
نیست...
اینکه همون شهیدی که من عکسشو #پروفایلمو گذاشتم.
🌷 چی میگه مهمه...
🌷چی از من خواسته مهمه
🌷راهش چی بوده مهمه
🌷چطورزندگی میکرده مهمه
🌷باکی رفیق بوده مهمه
🌷دلش کجاگیربوده مهمه
🌷چطورحرف میزده
🌷چطورعبادت میکرده
🌷چطوربوده قلب وروح وجسمش مهمه
اره من که بایه شهیدرفیق میشم بایداینا وخیلی چیزای دیگه اون شهیدو درنظر بگیرم نه فقط دم بزنم...
#شهدا_التماس_دعا...
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 💐
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃
سلام مولای من !
سلام بر بلندای رشادتت..
سلام بر زينب...
سلام...........
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنين ، وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسٰاءِ الْعٰالَمينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللهِ وَابْنَ
ثارِەِ ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار
ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
🍃🌹اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#لبیک_یا_رسول_الله 🌹🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
سلام....🌺🍃
🍃🌸بنام آفریدگار مهربانی 🌸🍃
امروز : دوشنبه ۱۳۹۹/۰۸/۱۹
#انرژی_مثبت 🌹🍃
وقتی که حال خوبی نداری جسارت کن
حالت رو خوب کن!
وقتی که شرایط بدی داری جرات کن و شرایطت راتغییر بده
هر کسی میتونه در شرایط خوب
خوب باشه!!
هر کسی میتونه وقتی همه چی خوبه بگه و بخنده و شاد باشه...
جسارت یعنی در جایی که شرایط خوب نیست بتونی شرایط را تغییر بدی
تواینجا نیستی که برده شرایط باشی
تو اینجا نیستی که مرگ رویاهای خودت رو نظاره کنی
تو اینجا نیستی که تموم شدن فرصت های زندگیت رو ببینی
تو اینجا نیستی که با حسرت زندگی کنی
تو اینجایی برای پر کشیدن برای اوج گرفتن
تو اینجایی برای خلق زندگی رویایی خودت
تو اینجایی برای قهرمان بودن
برای معرکه بودن
از همین لحظه تصمیمت رابگیر و با عشق به سمت اهدافت حرکت کن
#عبارت_تاکیدی :
تو لایق زندگی ایده آل هستی ، بهترین باش
#خدایا_سپاسگزارم 🌹🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌷🕊#زندگینامه_شهید_محمد_جعفر_نصر_اصفهانی🌷🕊
سرهنگ شهيد محمد جعفر نصراصفهاني، فرزندتقي، درروزدهم شهريورماه ۱۳۳۹در«محله منارجنبان» در اصفهان بدنياآمد. پس از طي دوران طفوليت به مدرسه رفت و تحصيلات خود را تا اخذ ديپلم متوسطه در رشته رياضي در اصفهان ادامه داد.
در بهمن ماه ۱۳۵۷ و اوج گيري قيامهاي مردمي در دبيرستان تحصيل می نمود و در مبارزه عليه رژيم حاكم با فعاليت هايي ازقبيل پخش اعلاميه امام (ره) به همراه دوستانش شرکت می کرد.
پس از اخذ ديپلم متوسطه در روز پانزدهم بهمن ماه ۱۳۵۸ به خدمت سربازی اعزام و پس ازطی دوره آموزشی اوليه در مرکزآموزشی بيرجند به گروه ۴۴ توپخانه اصفهان منتقل گرديد.
درگروه ۴۴ باتوجه به روحيه مذهبی و انقلابی که داشت در فعاليتهای انجمن اسلامی مرکزآموزش توپخانه شرکت و در اين فعاليت با سرگرد صياد شيرازی و ديگر افسرانی که با ايشان همکاری می کردند آشنايی پيداکرد.
با شروع جنگ در سال ۱۳۵۹، در همان ماههای اول به اتفاق چند نفر ديگر داوطلبانه تقاضای اعزام به جبهه نمود و در روزهای اول حضوردرمنطقه عملياتی سوسنگردمجروح و به بيمارستان منتقل گرديد.
در مهرماه سال ۱۳۶۰با انتصاب سرهنگ صيادشيرازی به فرماندهی نزاجا، در دفتر ايشان خدمت خود را ادامه داد.
بعد ازگذراندن ۱۸ماه خدمت دوره ضرورت و شش ماه خدمت احتياط درتاريخ ۱۳۶۰/۱۱/۱۵خدمت وی به پايان رسيد، اما همچنان داوطلبانه به خدمت خود در دفتر فرماندهی نزاجا ادامه داد و در همين زمان با وساطت يکی ازافسران همکار با انتخاب يک همسر از خانواده ای متدين، ازدواج نمود.
به توصيه تيمسارصيادشيرازی و همکاران نزديک ايشان خدمت در ارتش را به عنوان شغل دايم خود انتخاب و در سال ۱۳۶۱ وارد دانشکده افسری گرديد.
در طول دوره دانشكده جواني کاردان ، باهوش و بينش مذهبی و سياسی و با اخلاق بود.
در زمان جنگ با اينکه مرکزتوپخانه در اصفهان بود، اما وي رسته پياده را برگزيد و دوره مقدماتی را در لشگر۲۸پياده سنندج - که در دو جبهه درگير بود و از پر مخاطره ترين يگانها بود - انتخاب کرد و به آن يگان منتقل و به عنوان فرمانده گروهان پياده در خط مقدم جبهه مشغول به خدمت گرديد.
در سال ۱۳۶۷ در يک عمليات رزمی درمنطقه مريوان و پنجوين عراق به شدت مجروح و به پشت جبهه منتقل گرديد و در همين زمان به واسطه تک شيميايی دشمن بعثی آلودگی شيميايی نيز پيدا نمود.
وي از سال۱۳۶۷تا ۷۳ ۱۳در مشاغل زير خدمت نمود.
بازرسی لشگر ۲۸ سنندج - دوره عالی پياده درشيراز.
فرمانده گروهان دانشجويان در دانشکده افسری.
قرارگاه شمال غرب نزاجا.
بازرسی نزاجا.
معاون وفرمانده گردان تکاورتيپ ۴۵تکاور.
سال ۱۳۷۳با ترفيع به درجه سرهنگی بعنوان فرمانده تيپ ۱ لشگر ۲۳ انتصاب وخدمت نمود.
سال ۱۳۷۴بعنوان فرمانده تيپ ۱ لشگر ۷۷ پياده ثامن الائمه وبا تمايل وی انتصاب ودر منطقه عملياتی جنوب.
در اين مسوليت با اينکه در شرايط جسمانی خوبی نبود و چند ماه قبل از آن مورد عمل جراحی از ناحيه معده قرار گرفته بود خدمت نمود.
در سال ۱۳۷۵حال عمومي وی به واسطه مجروحيت وآلودگی شيميايی از گذشته مجدداَ به وخامت گذاشت و بعد ازمدتی بستری شدن در بيمارستان و منزل و تحمل درد و رنج فراوان در روز ۱۹ آبان ماه سال ۱۳۷۵روح ملکوتی اش به لقاءالله و به خيل عظيم شهدا و مجاهدان راه اسلام پيوست.
👇👇
#ادامه_دارد
🌴 #یازینب...
🌷🕊#زندگینامه_شهید_محمد_جعفر_نصر_اصفهانی🌷🕊 سرهنگ شهيد محمد جعفر نصراصفهاني، فرزندتقي، درروزدهم شهريو
🕊🌷#وصیتنامه_شهید_محمد_جعفر_اصفهانی🌷🕊
از پدر و مادر عزيزم و همسر مهربانم كه در طول سالهاي دفاع مقدس و بعد از آن ياري صديق براي حقير بوده و با دست خالي من ساخت و دم برنياورد حلاليت مي طلبم .
ذرات وجودم به وحدانيت و رسالت حضرت محمد و ولايت حضرت علي و يازده فرزند معصوم پسرابوطالب شهادت مي دهد.
خدايا! بخاطرارادتي كه به صديقه كبري حضرت زهرادارم، اگر دست خالي بسويت مي آيم مراببخش و قبولم فرما!.
اي خداي بزرگ! رهبرعزيزانقلاب و انقلاب اسلامي ملت ايران را تا ظهور آخرين ذخيره ات حفظ بفرما و با ظهور حضرت مهدي (عج)در دلهاي اين ملت ستم كشيده را بادستهاي مباركش شفاء عنايت فرما!.
اي خداي بزرگ مرگ مراو خانواده ام را شهادت مقرر فرما!!.
از پدر و مادر عزيزم و همسر مهربانم كه در طول سالهاي دفاع مقدس و بعد از آن ياري صديق براي حقير بوده و با دست خالي من ساخت و دم برنياورد حلاليت مي طلبم .
اي خداي بزرگ همه ما راعاقبت به خيربفرما
#سالروز_شهادت
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی....🌹🍃
#یازهرا...🌷🕊
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#به_رسم_رفاقت...🌹🍃
#شهید_محمودرضا_بیضائی🌷🕊
یکسال بعد ازشهادت محمودرضا بهم پیام داد و نوشته بود، ازهمرزمای محمود بود:
میگفت: البارحه ائتالی محمود فی النام
دیشب محمود اومد به خوابم
«و رئیته یقره القرآن»
و دیدمش که داشت قرآن میخوند
بغلش کردم، بغلم کرد بوسیدمش
من رو بوسید، به من گفت: چون من رو نمیبینی از من دریغ نکن، من کنارتم
یادت میاد هنگام نبرد یادم کردی؟
به چشم بهم زدنی اومدم پیشت و نجاتت دادم
«وقال لی اتذكر عندما مرضت فی البیت؟؟
انا كنت حاضر عندك، واقره الدعاءلك...»
و گفت: یادت میاد تو خونه مریض بودی؟
من پیشت بودم و برا شفات دعا میکردم
«قلت لهواین انته الان؟»
بهش گفتم: الان کجایی؟
«قال لی: انامع اصحاب الحسین...»
همراهاصحابامامحسین(علیه السلام)
گفتم: من به نیتت گوسفند قربونی کردم و دادم به فقرا، خندید و گفت: آره بهم رسید.
گفتم چرا میخندی؟
«قال لانی: لاحتاج الثواب قسمت الثواب لكم...»
به من گفت: من به ثواب احتیاج ندارم، ثواب را برای شما قسمت کردم.
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات💐
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
AUD-20201109-WA0002.mp3
11.3M
#منبر...مجازی...
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل دهم..( قسمت آخر )🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
با شنیدن این حرف ، پاهایم سست شد. نشستم روی زمین پول ژیانی را که چند هفته پیش فروخته بودیم گذاشته بودم توی قوطی شیر خشک معصومه. قوطی توی کمد بود. دزد قوطی را برده بود. کمی بعد سراغ چند تکه طلایی که داشتم رفتم طلاها هم نبود. صمد مرتب می گفت: عیبی ندارد غصه نخور بهترین را برایت می خرم. یک کم پول و چند تکه طلا که این همه غصه ندارد. اصل کار اسلحه بود که شکر خدا سر جایش است. کمی بعد صمد و سرباز رفتند و من تنها ماندم. بچه ها را از خانه همسایه آورده بود. هر کاری کردم، دست و دلم به کار نمی رفت. می ترسیدم توی اتاق و آشپزخانه بروم فکر می کردم کسی پشت کمد، یخچال یا زیر پله و خرپشته قایم شده است. فرشی انداختم گوشه حیاط و با بچه ها نشستم آنجا. معصومه حالش بد بود اما جرئت رفتن به اتاق را نداشتم. شب که صمد آمد ما هنوز توی حیا بودیم صمد تعجب کرده بود گفتم: می ترسم دست خودم نیست. خانه بدجوری دلم را زده بود. بچه ها را بغل کرد و برد توی اتاق. من هم به پشتوانه او رفتم و چیزی برای شام درست کردم صمد تا نصف شب بیدار بود و خانه را مرتب می کرد. گفتم: بی خودی وسایل را نچین. من این جا بمان نیستم. یا خانه ای دیگر بگیر، یا بر می گردم قایش. خندید و گفت: قدم بچه شدی می ترسی؟! گفتم: تو که صبح تا شب نیستی فردا پس فردا اگر بروی ماموریت من شب ها چه کار کنم؟! گفت: من که روی آن را ندارم بروم پیش صاحب خانه و خانه را پس بدهم. گفتم: خودم می روم. فقط تو قبول کن. چیزی نگفت. سکوت کرد. می دانستم دارد فکر می کند. فردا ظهر که آمد شاد و سرحال بود گفت: رفتم با صاحب خانه حرف زدم یک جایی هم برایتان دیده ام اما زیاد تعریفی نیست اگر صبر کنی جای بهتری پیدا می کنم. گفتم: هر طور باشد قبول. فقط هر چه زودتر از این خانه برویم. فردای آن روز دوباره اسباب کشی کردیم. خانه مان یک اتاق بزرگ و تازه نقاشی شده در حوالی چاپارخانه بود. وسایل چندانی نداشتم. همه را دور تا دور اتاق چیدم. خواب آرام آن شب را هیچ وقت فراموش نمی کنم. اما صبح که از خواب بیدار شدم، اوضاع طور دیگری شده بود. انگار داشتم تازه با چشم باز همه چیز را می دیدم آن طرف حیاط چند تا اتاق بود که صاحب خانه در آنجا گاو و گوسفند نگه می داشت. بوی پشم و پهنشان توی اتاق می پیچید. از دست مگس نمی شد زندگی کرد اما با این حال باید تحمل می کردم. روی اعتراض نداشتم. شب که صمد آمد خودش همه چیز دستگیرش شد. گفت: قدم اینجا اصلاً مناسب زندگی نیست باید دنبال جای بهتری باشم بچه ها مریض می شوند. شاید مجبورم شوم چند وقتی به ماموریت بروم. اوضاع و احوال مملکت رو به راه نیست باید اول خیالم از طرف شما راحت شود.
صمد به چند نفر از دوستانش سپرده بود خانه مناسبی برایمان پیدا کنند خودش هم پیگیر بود. می گفت: باید یک خانه خوب و راحت برایتان اجاره کنم که هم نزدیک نانوایی باشد هم نزدیک بازار هم صاحب خانه خوبی داشته باشد تا اگر من نبودم به دادتان برسد. من هم اساباب و اثاثیه ها را دوباره جمع کردم و گوشه ای چیدم. چند روز بعد با خوشحالی آمد و گفت: بالاخره پیدا کردم یک خانه خوب و راحت با صاحب خانه ای مومن و مهربان مبارکتان باشد. با تعجب گفتم: مبارکمان باشد؟! رفت توی فکر انگار یاد چیزی افتاده باشد گفت: من امروز و فردا می روم مرز جنگ شده عراق به ایران حمله کرده است. این حرف را خیلی جدی نگرفتم با خوشحالی رفتیم و خانه را دیدیم. خانه پشت انبار نفت بود حاشیه شهر. محله اش تعریفی نبود اما خانه خوبی بود دیوارها تازه نقاشی شده بود رنگ پسته ای روشن. پنجره های زیاد هم داشت. در مجموع خانه دل بازی بود بر عکس خانه قبل. صمد راست می گفت صاحب خانه خوب و مهربانی هم داشت که طبقه پایین می نشستند.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
#گرامی باد بیست وسوم ربیع الأول، سالروز ورود بنت ولی الله و اخت ولی الله و عمة ولی الله حضرت #فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها به شهر مقدس قم🌹🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
مداحی آنلاین - خدا میدونه این دلم - امیر کرمانشاهی.mp3
7.54M
🌸 #ورود_حضرت_معصومه_به_قم🌸🍃
خدا میدونه این دلم
💐تو حرمت یاد رضاست
🎤 : کربلایی امیر کرمانشاهی
#سالروز_ورود_حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها_به_قم_تهنیت_باد💐
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃
گرامیداشت بیست وسوم ربیع الأول، سالروز ورود بنت ولی الله و اخت ولی الله و عمة ولی الله حضرت #فاطمه_معصومه سلام الله علیها🌸
ورود حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به #قم
یک سال پس از تبعید #امام_رضا علیه السلام از #مدینه به #مرو، حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به همراه عده ای از برادرانشان به منظور دیدار و نیز تجدید #عهد با امام زمان خویش راهی دیار #غربت شدند.
هنگامی که مرکب حضرت معصومه سلام الله علیها و همراهانشان به شهر ساوه رسید، مأموران حکومتی به دستور #مامون_عباسی با این کاروان وارد جنگ شدند. بر اثر این درگیری، تعداد زیادی از همراهان آن حضرت به #شهادت رسیدند و خود ایشان نیز از شدت غم و اندوه این واقعه و یا به قولی بر اثر #مسمومیت، به سختی #بیمار شدند و ادامه سفر برای آن #بانوی بزرگوار ناممکن شد. لذا، دستور دادند که ایشان را به قم ببرند. (۱ )
استقبالی پُر شور
در بیست و سوم ربیع الاول سال ۲۰۱ هجری قمری کجاوه حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها در میان استقبال پر شور و بی نظیر مردم شریف قم به این سرزمین وارد شد.
ناقه آن حضرت در محلی که امروزه به #میدان_میر معروف است، زانو به زمین زد و این افتخار نصیب #موسی_بن_خزرج، بزرگ #اشعریان قم گردید که #هفده روز میزبان آن بانوی گرامی اسلام باشد. (۲)
خانه به احترام اقامت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به صورت #مدرسه درآمد که امروزه به مدرسه (ستیه) معروف است و #محراب عبادتشان ( #بیت_النور) نام گرفت که هم اکنون نیز به عنوان زیارتگاه، مورد توجه عاشقان و شیفتگان حضرتش می باشد.
#منابع:
۱- الحیاة السیاسه الامام الرضا علیه السلام ص ۴۲۸
۲- سفینة البحار ج ۳ ص ۹۳۵
#سالروز_ورود_حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها_به_قم_تهنیت_باد💐
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
هنگامی که خبر شهات علیرضا ناهیدی را آوردند، مادر محسن شروع کرد به گریه کردن
محسن به او گفت:
"شهادت افتخار است و منتظر باش که یک روز هم خبر شهادت مرا بشنوی…"
وقتی مادر در جوابش گفت «انشاءالله پیروز میشوید.»
محسن پاسخ داد:
"ما خدمت میکنیم تا آنجا که زندهایم و تا خدا بخواهد و سرانجام شهید میشویم. "
هرگاه از او سؤال میشد که در جبهه چه میکند، میخندید و میگفت:
"اگر خدا قبول کند، یک رزمنده هستم. مادر آنجا کاری انجام نمیدهیم که قابل توجه باشد."
محسن نیز یکی از فرماندهانی بود که تنها پس از شهادتش، خانوادهاش متوجه شدند
که فرمانده تیپ بوده است. چند روز پس از اینکه فرماندهان تیپ ذوالفقار توسط نیروهای
مزدور کمین خوردند، «محسن نورانی» و «محمدتقی پکوک» به شهادت رسیدند.
#شهید_محسن_نورایی
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی....🌹🍃
#یازهرا...🌷🕊
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹#گل_آرایی_ضریح_مطهر_حضرت_معصومه🌹🍃
به مناسبت سالروز ورود حضرت فاطمه معصومه علیها السلام به شهر مقدس قم
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی....🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃
سلام مولای من !
سلام بر بلندای رشادتت..
سلام بر زينب...
سلام...........
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنين ، وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسٰاءِ الْعٰالَمينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللهِ وَابْنَ
ثارِەِ ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار
ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
🍃🌹اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#لبیک_یا_رسول_الله 🌹🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
#ســـلام_امام_زمانم
روز دیــدار یـار نــزدیـڪــ است
صبح این شام تار نزدیڪ است
پـــای انـــدر رڪــــاب دارد یــار
حرڪت آن سـوار نزدیڪ است
انهم یرونه بعیداً و نریه قریباً
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی....🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
#سلام....🌹
🍃🌺بنام آفریدگار مهربانی 🌺🍃
امروز : سه شنبه ۱۳۹۹/۰۸/۲۹
#جذب_موفقیت🌹🍃
سعی نکنید موفق شوید
بلکه سعی کنیدبا ارزش شوید
وقت خود را به تلاش برای موفق شدن
هدر ندهید بلکه وقت خود را صرف
ایجاد ارزش کنید
اگر شما با ارزش باشید موفقیت را جذب می کنید
استعدادها و موهبت هایی که دارید را کشف کنید و بیاموزید چگونه آن
استعداد ها و موهبت های الهی را در
راهی استفاده کنید که برای دیگران
مفید باشد
عبارت تاکیدی :
تلاش کنید تا با ارزش شوید و موفقیت شما را تعقیب خواهد کرد
🍃🌺 خدایا سپاسگزارم 🌺🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌷🕊#زندگینامه_شهید_ناصر_مسلمی_سواری🌷🕊
از طریق دوستان افغانی اش که در کارگاه بازیافت مواد همکارش بودند به مشهد سفر کرد و به همراه تیپ فاطمیون که متشکل از رزمندگان افغانی هستند مقدمات اعزامش به سوریه مهیا گردید
منصور مسلمی سواری در دوم خرداد ماه سال شصت در شهر سوسنگرد به دنیا آمد. پدرش زعلان بازنشسته سپاه بود و مادرش سلیمه نام دارد. منصور که برخی ناصر صدایش می کردند تا سال ۱۳۷۹در سوسنگرد زندگی می کردند ایشان مقطع دبستان را در این شهر به پایان رسانید.
سپس به همراه خانواده به اهواز مهاجرت کردند. تا کلاس دوم راهنمایی درس خواند. بعد از رها کردن تحصیل به شغل آزاد روی آورد. مدتی در شرکت فولاد به عنوان کارگر مشغول به کار بود. حیا، متانت و ایمان خالص منصور باعث شد که خیلی از همکاران برای ایشان احترام خاص قائل باشند. همین روحیه ایشان سبب شد که با خواهر همسر یکی از همکارانش ازدواج کند و سیزده بهمن سال هشتاد و یک منصور با خانم فرح شریفی پیوند ازدواج بستند که حاصل این ازدواج چهار فرزند به نام های علیرضا، بی تا، همتا و بنیامین می باشد ایشان که ساکن منطقه محروم و حاشیه ای عین دو اهواز می باشند.
یک ماه بعد از ازدواج شان پروژه کار در شرکت فولاد به پایان می رسد مجبور می شوند به کار ساختمانی روی آورد و بعد از مدتی هم به عنوان کارگر روز مزد در یک کارگاه بازیافت مواد پلاستیکی مشغول به کار گردید. دیانت، معنویت و مردم داری منصور زبانزد همه بود. از دیگران پول قرض می کرد و به نیازمندان کمک می کرد و خود قرض را پس می داد اما از نیازمندان پولش را طلب نمی کرد. علی رغم مشکلات مالی نسبت به لقمه حلال بسیار حساس بود.
به گواهی همسرش همیشه قبل از اذان صبح از خواب بیدار می شد و با خدا مناجات می کرد. بعد از شنیدن اخبار سوریه و بی حرمتی عمال صهیونیست نسبت به ناموس مسلمانان زندگی را تنگ دانست. می گفت: به دور از غیرت است که زنان مسلمان بی پناه باشند و حرم حضرت زینب و حضرت رقیه سلام ا… علیها در معرض تهدید باشد و من در خانه و کنار فرزندانم بی تفاوت باشم به همین علت چند بار در اهواز و حتی تهران درخواست اعزام به سوریه را داشت که با اعزام ایشان موافقت نگردید.
اما منصور نا امید نشد و از طریق دوستان افغانی اش که در کارگاه بازیافت مواد همکارش بودند به مشهد سفر کرد و به همراه تیپ فاطمیون که متشکل از رزمندگان افغانی هستند مقدمات اعزامش به سوریه مهیا گردید و سرانجام آبان ماه سال ۱۳۹۲ درحالی که زخمی بود و جان دربدن داشت توسط داعشیان کافر و عمال صهیونیستی زنده زنده در آتش سوزانده شد تا با مظلومیت تمام به فیض شهادت نائل آید. پیکر مطهرش در پنجم آذر با گمنامی و مظلومیت تمام و بدون کمترین اطلاع رسانی به مردم تشییع و در قبرستان امامزاده سید هادی به خاک سپرده شد روحش شاد و یادش گرامی.
همسر شهید می گوید: ناصر در کارها خیلی به من کمک می کرد این کمک کردن طوری بود که برخی از اطرافیان با حالت تمسخر به او کنایه و طعنه می زدند. بعد از به دنیا آمدن هر یک از بچه ها تا چهار ماه اجازه نمی داد هیچ کاری انجام بدهم و همه کارها را خودش انجام میداد. شهید ناصر علاوه بر خریدهای بیرون، کارهای منزل را هم انجام می داد و حتی گاهی برای همه غذا درست میکرد.
👇👇
#ادامه_دارد
🌴 #یازینب...
🌷🕊#زندگینامه_شهید_ناصر_مسلمی_سواری🌷🕊 از طریق دوستان افغانی اش که در کارگاه بازیافت مواد همکارش بودن
🕊🌷#وصیتنامه_شهید_ناصر_مسلمی_سوار🌷🕊
بسم الله الرحمن الرحیم
قرآن شریف که همه انسانها اعتقاد دارند که میفرماید «کل نفس ذائقة الموت» انسان ناگذیر مرگ را میپذیرد. در هر حال:
اینجانب ناصر مسلم سواری فرزند زعلان به وحدانیت الهی وصیت مینمایم که این جانب در تاریخ ۹۳/۰۷/۱۵ عازم به سرزمین سوریه هستم، وصیت مینمایم به چند نکته:
۱.اگر خداوند شهادت را نصیبم نمود حقوق که بنیاد شهید داد از همان پول پنج سال روزه و نماز قضا به این جانب واجب است که وارث پرداخت نماید.
۲. تمام فرزندانم که چهار فرزند میباشد تا زمان مادرش خواست با مادر زندگی کنند، مادر نخواست فقط تحویل پدرم بدهند.
۳. من دین به گردن ندارم. از کسی در واقع بدهکار نیستم. همین تمام وصایای من است.
خودم با عشق [و] علاقه [ای] که به عمه سادات حضرت زینب داشتم، عازم شدم. از خداوند میخواهم که در این راه شربت شهادت بنوشم. از همسرم و فرزندانم، پدر و مادر، برادرانم و خواهرانم، عموهایم و دائیهایم [و] تمام اقوام حلالیت میطلبم.
تنظیم وصیت شده در تاریخ ۹۲/۰۸/۱۰در جمع حضوری از همرزمانم. در ضمن وصی همسرم میباشد که مخیر است هر طور بخواهد عمل کند.
به امید پیروزی رزمندگان اسلام.
#ناصر_مسلمی_سواری
#سالروز_شهادت
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی....🌹🍃
#یازهرا...🌷🕊
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل یازدهم ..( قسمت ۱)🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
همان روز آینه و قرآن را گذاشتیم روی طاقچه و فردا هم اسباب کشی کردیم. اول شیشه ها را پاک کردم؛ خودم دست تنها موکت ها را انداختم یک فرش شش متری بیشتر نداشتیم که هدیه حاج آقایم بود. فرش را وسط اتاق پهن کردم. پشتی ها را چیدم دور تا دور اتاق. خانه به رویم خندید. چند روز اول کارم دستمال کشیدن وسایل و جارو کردن و چیدن وسایل سرجایشان بود. تا مویی روی موکت می افتاد خم می شدم و آن را بر می داشتم. خانه قشنگی بود. دو تا اتاق داشت که همان اول کاری، در یکی را بستم و کردمش اتاق پذیرایی. آشپزخانه ای داشت و دستشویی و حمام، همین. اما قشنگ ترین خانه ای بود که در همدان اجاره کرده بودیم. عصر صمد آمد با دو حلقه چسب برق سیاه. چهار پایه ای زیر پایش گذاشت و تا من به خودم بیایم دیدم روی تمام شیشه ها با چسب ضربدر مشکی زده. جای انگشت هایش روی شیشه ها مانده بود. با اعتراض گفتم: چرا شیشه ها را این طوری کردی؟! حیف از آن همه زحمت. یک روز تمام فقط شیشه پاک کردم. گفت: جنگ شده عراق شهرهای مرزی را بمباران کرده این چسب ها باعث می شود موقع بمباران و شکستن شیشه ها خرده شیشه رویتان نریزد. چاره ای نداشتم شیشه ها را این طوری قبول کردم هر چند با این کار انگار پرده ای سیاه روی قلبم کشیده بودند صمد می رفت و می آمد خبرهای بد می آورد یک شب رفت سراغ همسایه و به قول خودش سفارش ما را به او کرد. فردایش هم کلی نخود و لوبیا و گوشت و برنج خرید. گفتم: چه خبر است؟! گفت: فردا می روم خرمشهر. شاید وقتی نتوانم بیایم. شاید هم هیچ وقت بر نگردم. بغض ته گلویم نشسته بود مقدار پول به من داد ناهارش را خورد بچه ها را بوسید ساکش را بست. خداحافظی کرد و رفت. خانه ای که این قدر در نظرم دل باز و قشنگ بود، یک دفعه دلگیر و بی روح شد. نمی دانستم باید چه کار کنم. بچه ها بعد از ناهار خوابیده بودند چند دست لباس نشسته داشتیم. به بهانه شستن آن ها رفتم توی حمام و لباس شستم و گریه کردم. کمی بعد صدای در آمد. دست هایم را شستم و رفتم در را باز کردم. زن صاحب خانه بود. حتما می دانست ناراحتم می خواست یک جوری هم دردی کند. گفت: تعاونی محل با کوپن لیوان می دهند بیا برویم بگیریم. حوصله نداشتم بهانه آوردم بچه ها خواب اند. منی که تا چند روز قبل عاشق خرید وسایل خانه و ظرف و ظروف بودم یک دفعه از همه چیز بدم آمده بود. با خودم گفتم: جنگ است. شوهرم رفته جنگ. هیچ معلوم نیست چه بر سر من و زندگی ام بیاید. آن وقت این ها چه دل خوش اند. زن گفت: می خواهی هر وقت بچه ها بیدار شدند بیایم دنبالت. گفتم: نه شما بروید مزاحم نمی شوم. آن روز نرفتم هر چند هفته بعد خودم تنهایی رفتم و با شوق و ذوق لیوان ها را خریدم و توی کم چیدم و کلی هم برایشان حظ کردم. شهر حال و هوای دیگری گرفته بود. شب ها خاموشی بود. از رادیو آژیر وضعیت زرد، قرمز و سفید پخش می شد و به مردم آموزش می دادند هر کدام از آژیرها چه معنی و مفهومی دارد و موقع پخش آن ها باید چه کار کرد. چند بار هم راستی راستی وضعیت قرمز شد. برق ها قطع شد اما بدون اینکه اتفاقی بیفتد وضعیت سفید شد و برق ها آمد. اوایل مردم می ترسیدند اما کم کم مثل هر چیز دیگری وضعیت قرمز هم برای همه عادی شد. چهل و پنج روزی می شد صمد رفته بود. زندگی بدون او سخت می گذشت. چند باری تصمیم گرفتم بچه ها را بردارم بروم قایش. اما وقتی فکر می کردم اگر صمد برگردد و ما نباشیم ناراحت می شود تصمیمم عوض می شد هر روز گوش به زنگ بودم تا در باز شود و از راه برسد. این انتظارها آن قدر کش دار و سخت شده بود که یک روز بچه ها را برداشتم و پرسان پرسان رفتم سپاه. آنجا با هزار مصیبت توانستم خبری از او بگیرم. گفتند: بی خبر نیستیم. اللحمدلله حالش خوب است. با شنیدن همین چند تا جمله جان تازه ای گرفتم ظهر شده بود که خسته و گرسنه رسیدیم خانه. پاهای کوچک و ظریف خدیجه درد می کرد. معصومه گرسنه بود و نق می زد. اول به معصومه رسیدم تر و خشکش کردم. شیرش دادم خواباندمش بعد نوبت خدیجه شد پاهایش را توی آب گرم شستم غذایش را دادم و او را هم خواباندم. بچه ها آن قدر خسته شده بودندکه تا عصر خوابیدند.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
#عاشقانههایبهشتی
#همسر_شهید_بابایی:
تولد من اول خرداد است.آخرین هدیہ تولد عباس براۍ من خیلی خنده دار و ابتکارۍ بود
در آن ࢪروز سلما،حسین و محمد خیلۍ خوشحال بودند.کیک تولدۍ گرفته بودند
پیشخودم میگفتم:آفتاب از کدوم طرف درآمده پنج نفره جشن گرفتیم.
کیک تولد این گونہ بود: عباس دور تا دور یک سیب بہ اندازه سن من چوب کبریت گذاشتہ بود و آن سیب مثل جوجه تیغۍ شده بود
عباس کبریت هارا ࢪوشن کردو گفت: حالا فوت کن
براۍ من خیلۍ عجیب و جذاب بود کہ عباس چنین ابتکارۍ بہ خرج داده است
#شهیدعباسبابایی
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی....🌹🍃
#یازهرا...🌷🕊
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگہاینجـــۅریــہپس
رییسجمهۅرمۅنالڪیه
🎤''محمدحسینبادپا''
جوانانقلابی
فوقالعادهزیبا
#انتخابات_آمریکا #مرگ_بر_آمریکا
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
🕊🌷#زندگینامه_شهید_مصطفی_شیری🌷🕊
شهید مصطفی شیری در سال ۱۳۴۱ در خانواده ای مذهبی و متدین پا به عرصه وجود گذاشت . پدر وی فردی زحمتکش و با خدا بود و جهت امرار معاش به کارهای کشاورزی می پرداخت . در سن شش سالگی به مدرسه رفت و تحصیلات خود را سطح دیپلم ادامه داد. دوران دبستان را مدرسه بابا علیشاه و دوران دبیرستان را در مدرسه فتح المبین گناوه به پایان رساند . ایشان در دوران دبیرستان به فعالیتهای انقلابی در جهت مبارزه با رژیم شاهنشاهی می پرداخت و در این زمینه از هیچ تلاش و کوششی دریغ نمی ورزید . با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل بسیج مستضعفین وی به صورت مستمر در گشتهای بسیج و فعالیتهای شبانه روزی در دفاع از انقلاب اسلامی و مبارزه با تحرکات منافقین شرکت می نمود.
پس از شروع جنگ تحمیلی وی به خدمت مقدس سربازی رفته و به همراه سایر دوستان به جبهه های جنگ علیه باطل اعزام می شوند . پس از چندین ماه حضور در جبهه سرانجام در تاریخ ۱۳۶۱/۸/۲۰ در عملیات رمضان در جبهه موسیان به فیض عظیم شهادت نائل میگردد.
👇👇
#ادامه_دارد
🌴 #یازینب...
🕊🌷#زندگینامه_شهید_مصطفی_شیری🌷🕊 شهید مصطفی شیری در سال ۱۳۴۱ در خانواده ای مذهبی و متدین پا به عرصه و
#خاطره
#قرآن_صبحگاهی
۱- مادر شهید که زنی مومنه و با خدا بود و همیشه سحرگاه برای ادای فریضه الهی و دعا و راز ونیاز با خداوند از خواب بلند می شد بعد از نماز و دعا مشغول پخت نان و مشتک (نوعی نان محلی) برای خانواده میشد . در این بین شهید که علاقه خاصی به مادر داشت به ایشان می گفت مادر تو صبحها برای من مشتک درست کن من هم برای پدر تو صبحها قرآن میخوانم و این نوع ارتباطات صمیمی بین مادر و فرزند همیشه برقرار بود.
#روزه_مستحبی
۲- شهید علاقه زیادی به ورزش خصوصا فوتبال داشت اما هیچگاه این فعالیتها خللی در انجام امور معنوی وی ایجاد نمیکرد.. یک روز مسابقه فوتبال برگزار گردید و آن مسابقه شهید نیز حضور داشت . بعد از گذشت زمانی از مسابقه و در حین بازی شهید دچار آسیب شده و روی زمین می نشیند . دوستان برای مساعدت به نزد او رفته و در حین کمک به ایشان آب می دهند ولی از خوردن آب امتناع می کند و دوستان بعد از مدتی متوجه می شوند که شهید در روز مسابقه نیز روزه مستحبی خود را رها نکرده است…
👇👇
#ادامه_دارد
🌴 #یازینب...
#خاطره #قرآن_صبحگاهی ۱- مادر شهید که زنی مومنه و با خدا بود و همیشه سحرگاه برای ادای فریضه الهی و
🕊🌷#وصیتنامه_شهید_مصطفی_شیری
(بنام خدایی که شهید شدن را نصیبم کرد )
«و لا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتاٌ بل احیاء عند ربهم یرزقون»
آنان که در راه خدا کشته شده اند آنها را مرده نپنداریم بلکه آنان زنده اند و روزی آنها نزد پروردگارشان می باشد .
اکنون که در این راه قدم می گذارم برای رضای خداست و برای احیاء اسلام و قرآن است و هر تیری که به طرف دشمن نشانه میروم بخاطر خدا و هر تیری که به سویم آید برای رضای خداست من خود آگاهانه این راه را انتخاب نمودهام همان راهی که حسین برای خویشتن انتخاب نمود . مادرم به خود ببال و افتخار کن که فرزندت را در راه خدا دادی . هر گز ناراحت مباش بلکه صبور باش و جامه نو بپوش و شادی کن و بر مزارم شیرینی تقسیم کن .
مادر مهربانم ، خواهرانم را جمع کن و شادی کنید و به یکدیگر و به مردم تبریک بگویید که دامادی من همان شهادت من است و حجله من همان قبر من است هرگز برایم گریه نکنید و جامه سیاه نپوشید که از سیاهی نفرت دارم و از سیاهی گریختهام . پدر و مادر مهربانم به نظرم این قطعه که باقی است آخرین و کاملترین حرفهای من باشد که در طول زندگی و در این اواخر همیشه بدنبال آن بودهام و امیدوارم در این هدف که همان اسلام عزیز می باشد از دریای بیکران شهادت بهره ای دریابیم . به ناچار روزی گلی شکوفا و روزی پژمرده میگردد .
ولی چه زیباست مرگ کسی که باعث پیروزی و از بین بردن کفار ستمگر باشد . پدر و مادرم از زحمات بیش از حد شما نهایت سپاسگزاری را دارم و می دانم که چه درد و رنجها به پای من حقیر کشیدهاید به خدا قسم سخت شرمندهام که نتوانستم در طول ایام زندگیم پاسخ گوی همه زحمات و فرامین شماها باشم . امیدوارم من را بخشیده باشید و شما برادران محبوبم که همیشه هم چون معلمی آگاه در طول زندگی راهنمایم بودید و هر چه در زندگی شخصیت و آگاهی داشتم از شما داشتم و شما خواهران عزیزم که همچون دایه ای مهربان و دلسوز برایم بودید من از شما خجلم چون شما زحمت مرا زیاد کشیدهاید و به من محبت زیاد داشتهاید و مرا همچون فرزند خویش با شیره جانتان پروریدید .
پدر جان من فکر نمی کنم در زندگی چیزی بجز یک موتور سیکلت و مقداری کتاب و وسایل زندگی چیز دیگری داشته باشم خود هر چه صلاح دیدید بکنید و بدهکار کسی نیستم و احیاناً اگر کسی از من چیزی می خواهد و گفت به او بدهید و اکنون که از پیش شما میروم امیدوارم که جانم را در راه خدا فدا کرده باشم که راه رهبرم امام امت خمینی کبیر می باشد . رهبری که هرگز تن به ذلت نداد و برای اسلام چه رنجها که نکشیده
و از شما تمنا دارم که به من ناکام نگویید چون در نهایت کامم را گرفتم و به بهترین آرزویی که می خواستم یعنی شهادت در راه دین و قرآن و مملکتم رسیدم . در تشیع جنازهام فقط ذکر خدا را داشته باشید و الله اکبر را تکرار کنید و دعا برای امام امت . به تابوتم عکس امام را بچسبانید
و اما چند کلمه ای به برادران ورزشکارم و مسئولین ورزش .
همه جوانان را به ورزش دعوت کنید و آنها را تشویق کرده و برای آنها امکانات فراهم آورید که ورزش علاوه بر ورزیدگی جسمی و سالم سازی بدن و تقویت روحی انسان را از فساد اخلاقی و شهوانی دور می سازد و همیشه جنبه سازندگی داشته و ورزشکاران را به خود جلب و بکوشید بیش از اینکه دافعیت داشته باشید جاذب باشید چون در شهرمان تنها تفریح و سرگرمی سالم همان ورزش کردن است البته ورزش همراه با عبادت و خود سازی در مسیر الله .
در پایان از تمام فامیل و دوستان و همرزمان خود خدا حافظی می کنم و امیدوارم بعد از من اسلحهام را بر زمین نگذارند و تا آخرین نفس در راه احیاء دین مقاومت نماید .
خدایا ، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهداراز عمر ما بکاه و به عمر او بیفزا
#سالروز_شهادت
#مصطفی_شیری
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی....🌹🍃
#یازهرا...🌷🕊
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6