🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
🔅او مخلصانه برای خدا کار میکرد.
🔸دست کوچک و بزرگ محله را میگرفت و آنها را با خدا و اهلبیت (علیهالسلام) آشنا میکرد.
🔺خیلیها در همان حسینیه و جلسات هفتگی مسیر زندگیشان تغییر یافت.
(منبع: کتاب علمدار)
🕊🌷#شهید_سید_مجتبی_علمدار
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 💐
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنـــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
Lilay Man [ Rashedoon.iR ]_۲۰۲۲_۰۱_۱۴_۱۰_۰۵_۵۱_۹۸۱.mp3
5.67M
لیلای منی.....🌹🍃
مجنون توام....🌹🍃
🎤:کربلایی محمد حسین پویانفر
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنـــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
دستمو رها نکنی_۲۰۲۲_۰۱_۱۴_۱۲_۱۸_۳۸_۹۹۷.mp3
13.88M
دستمو رها نکنیا...🌹🍃
🎤:کربلایی محمد حسین پویانفر
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنـــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
من شروع یک ترانه توی راه جمکرانم_۲۰۲۲_۰۱_۱۴_۱۳_۲۱_۳۷_۸۲۲.mp3
4.05M
من شروع یک ترانه...🌹🍃
توی راه جمکرانم ...🌹🍃
🎤 :کربلایی جواد مقدم
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنـــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#داستان_امشب... 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃 ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ علیهالسلام ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋ
#داستان_ده_برابر_پاداش....🌹🍃
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃
دکتر علی حائری شیرازی فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی می گوید : مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم ...
در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانی هایی که دعوت می شدند می گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می گذاشتند. من هم به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک می کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟
این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و میبایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم..بماند
یک روز صبح گفتند: فردا کمیسیون خبرگان دارم و می خواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟!
اول استقبال نکردم ...
بعد ادامه دادند، در یکی از کوچه های فرعی گذر خان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می شود، دلاک کار بلدی هم دارد.
احساس کردم تنهایی سختشان است که بروند؛ پذیرفتم همراهیشان کنم.
بقچه ای از حوله، لباس و صابون فله ای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم.
پدر راست می گفت. آنچنان حمام دم داشت که گویی به سونای بخار رفته ایم. دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت می گذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط میکرد.
در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد!
او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت.
من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می کردم. گفتم زیاد ندادید؟
گفتند : نه!
بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟
گفتم: پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید!
نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!!
نچ ریزی گفتند و برگشتند بسمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم»
وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که کسی از حجره ای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حجا آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟»
گفتم: بله.
گفت: «حاج آقا یه دقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد.
پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمی گیرم!»
گفت: «وجوهات نیست، نذر است».
گفتند: «نذر؟»
گفت: «دیروز برای باری که داشتم در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!»
پدر متبسم شد. رو به من کرد پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم.
در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!! »
من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود.
بعد بدون آنکه چیزی بگویم، در گوشم گفتند: «ده تا بود؟!» بعد این آیه را خواندند:
«مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا»
هر کس کار نیکی انجام دهد، ده برابر آن پاداش دارد
نگاهی به بالا کردند و گفتند:
خدا بی حساب می دهد. به هرکه اهل حساب و کتاب باشد با نشانه می دهد که بفهمی مال اوست نه دیگری. آنرا در جیبت بگذار تا به اهلش بدهیم.
🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یــــازیــــنــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb4
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
بنده خونم و شاهرگم را میدهم که مردم ایران و تمامی شیعیان و مسلمانان جهان در آرامش و آسایش زندگی کنند و جانم را فدای دستور #امام_خامنهای و سردار و سرلشگرم #حاج_قاسم_سلیمانی میکنم، إنشاءالله خداوند حافظ مملکتم باشد.
#شهید_مدافع_حرم_محمد_کامران🌷🕊
#شهادت: ۲۳ دی ۹۴ خانطومان💐
#هدیه_به_روح_شهداء_و_شهدای_مدافع_حرم_آل_الله_صلوات💐🕊
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنـــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی:
والله، اُشهدبالله!
سرآمد همهی این روحانیت و این علما از مراجع ایران و مراجع غیرایران، این مرد بزرگِ تاریخی است، یعنی #امام_خامنهای...🌹🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
#ساعت ۸ به وقت امام هشتم...🌹🍃
غیر از شه خراسان
از ما کسی رضا نیست
پر میزنم به مشهد
هر روز ساعت بیست
#سلام_آقا...🌹🍃
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃
🍃🌹اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک..َ🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃
🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
16.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ حماسی
#ناصر_الحسین(علیهالسلام) باصدای حاج محمود کریمی
به یاد سردار دلها، #سردار_شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_همسایه_پیامبر🌹🕊 #خاطرات : شهید داوود دانایی 🌹🍃 فصل یازدهم..( قسمت سوم)🌹🍃 🕊🌷بسم رب
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_همسایه_پیامبر🌹🕊
#خاطرات : شهید داوود دانایی 🌹🍃
فصل یازدهم..( قسمت چهارم)🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین
#محبت
گردان ما نزدیک گردان داوود بود می خواستم بروم پیش بچه های ان گردان و سری بهشان بزنم. نمی دانستم ساعت چند است همین طور که داشتم می رفتم دیدم داوود هم دارد از آن سمت به طرف من می آید.
رسیدیم به هم سلام ک علیک و مصافحه کردیم گفتم آقا داوود نمی دونید ساعت چنوه؟ گفت دستت رو بیار جلو ببینم. تعجب کردم دستم را دراز کردم طرفش ساعتش را از دستش باز کرد و بست روی دستم
گفت این هم ساعت خواستم چیزی بگویم گفت به تو بیشتر میاد تا من. خداحافظی کرد و رفت هنوز آن ساعت را دارم حفظش کرده ام و برایم خیلی عزیز است یاد داوود می اندازدم. از آموزش ها و تمرینات که بر می گشتیم خیلی موقع ها داوود می آمد و با چفیه اش عرق و خاک و خل ها را از سر و صورتمان پاک می کرد احساس می کردیم هر چه خستگی و کوفتگی در تنمان بود همه اش از بین رفته و حسابی شارژ شده ایم دوست داشتیم دوباره بر گردیم برای تمرینات و آموزش ها و سر و صورتمان خاک و خلی بشود تا داوود بیاید و این حرکتش را دوباره تکرار کند. احساس می کردیم مادر یا پدرمان است که دارد دست نوازش و محبت به سر و رویمان می کشد. آن قدر با محبت هایش تو دل همه جا باز کرده بود که اگر کسی او را یکی دو روزی نمی دید سر تا پا دلتنگش می شد. مخصوصا نوجوان های گردان که به داوود هم به چشم فرمانده نگاه می کردند و هم به چشم یک پدر. بعضی هایشان از بس او را دوست داشتند که یک قسم از دلایل جبهه ماندن انها صرفا به خاطر داوود بود.
همیشه عادتش بود وقتی از جبهه بر می گشت و می خواست بیاید خانه تو راه یک جعبه شیرینی برایم می خرید و با خودش می آورد.وارد کوچه که می شد با همه اهل محل و هر کسی که تو راه می دید سلام و علیک و احوال پرسی می کرد و به آن ها شیرینی تعارف می کرد همه هم یک شیرینی از داخل جعبه بر می داشتند تا بیاید خانه با پانزده بیست نفری سلام و علیک می کرد به خانه که می رسید و می رفتم در را باز می کردم دیگر چند شیرینی بیشتر تو جعبه نمانده بود مثلا شیرینی را برای من آورده بود چادرم را می گرفتم جلوی دهانم و آرام می خندیدم خودش هم از این صحنه خنده اش می گرفت.
#یا_زهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---