eitaa logo
یہ‌دݪٺنڱ!))))
1.4هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
6.1هزار ویدیو
166 فایل
﷽ دلتنگۍ میدانۍ چیست ؟ دلتنگۍ آن است ڪہ جسمت ؛ نتواند جایۍ برود ڪہ جانت بہ آنجا مۍرود :") 🌿 ! دلنوشتہ هاے یك‌دݪٺنڱ صرفاً یك انسان🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
خوش به حال آنهایی که باهم بودنتان را دیده‌اند :))
یہ‌دݪٺنڱ!))))
خوش به حال آنهایی که باهم بودنتان را دیده‌اند :))
من از لیلی و مجنون درسِ عشقم را نمی‌گیرم ؛ که باشد حضرتِ زهرا هنوزم لیلی حیدر؏:))
یا مهدی ادرکنی
قهرمانی تیم ملی فوتبال ایران را به همه ایرانیان تبریک عرض میکنم😍🎉🎊 عجب عیدی شد امشب
شهید مجیدقربانخانی
بریم یه نگاه زندگی شهید را مرور کنیم 😌
این آقا مجید از اون ارازل اوباش بوده تو اون زمان،و معروف به مجید بربری بود چون داییش بربری فروشی داشت،مجید وایمیستاد اونجا یه تسبیح تو دستش لم میداد به دیوار همه جارو دید میزد اصنم اهل هیئت و اینجور چیزا نبوده
یه بنده خدایی میگفته که یه شب داشتیم از کنار نانوایی رد میشدیم دیدیم مجید وایستاده مث همیشه اونجا بهش گفتیم مجید بیا بریم مسجد یه امشبو برگشت گفت حالا وایستید فکر میکنم اینام گفتن یاخدا اگه با این وضع و اوضاع بیاد مسجد که بد میشه
مجید حالا نمیدونم چیشده که قبول میکنه میگه باشه بریم بقیه میگن آقا مجید بفرما جلو تر راه برو مجید میگه نه راحتم(با اون لحن لاتی و..) شما برید میام راهشونو ادامه میدن یه جا وایمیستن برمیگردن عقبو نگاه میکنن میبینن نه مجید داره میاد،فکر میکردن شاید پشیمون بشه ولی مجید پشیمون نشده بود داشت می اومد
مداح داشته مداحی میکرد طبق معمول و بقیه گریه میکردن مجید رفته بود اون پشت پشتا تنها نشسته بود و با جمع گریه نمیکرد،صداش خیلی بلند بود جوری که داشته مجلسو بهم میزده حاج آقا میاد میگه،عه مجید بسه پاشو برو بیرون داری بهم میزنی مجید میگه نه نمیخوام ولم کنید حضرت زینب تو کربلا فلان کارو کرده و...اینا من حتی نمیتونم با صدای بلند واسش گریه کنم؟ولم کنید
مجید بعد اون مسجد و هیئت میره پیش حاج اقا و میگه کاری کن منم برم سوریه حاج آقا میگه نمیشه و فلان مجید میگه حاج آقا جون من یه کاری کن من میخوام برم شهید شم حاج آقا میگه حالا که خیلی اصرار میکنی فردا ساعت ۸ جلو در خونمون باش باهم بریم ببینم چیکار میتونم بکنم مجید،از ساعت ۵ صبح جلو در خونه ی حاج آقا وایستاده بود حاج آقا که از خونه بیرون میاد میگه عه مجید کی اومدی؟ مجید میگه حاج آقا من از ساعت ۴ اینجام خلاصه راهی میشن
مجید یه ۴.۵روزی خونه نمیاد مامانش میگه که ولش کن بابا ،با دوستاش حتما رفته ولگردی و شمال اینا مجید اون زمون دوتا ماشین داشت،باکلاس اصلا هیچی.. بعد یه هفته مجید برمیگرده خونه زنگ خونه رو میزنه مادر میره درو باز کنه ،مادر مجیدومیشناختا ولی به روی خودش نمی آورد اون ریش و سیبل و و پیرهن مشکی و تسبیحی که خیلی مودبانه تو دستش بود
میگه مجید خیلی مودب و ...سلام داد اومد داخل لباسی عوض کرد ،اومد سر میز نهار بعد خوردن نهار مجید میگه که مامان من میخوام برم شهید شم مامانش میگه،بابا بشین سرجات بچه 😂عقل نداری تو نه؟ تو برو همون به شمالت برس مجید پاشد رفت اتاقش لباساشو جمع کرد و اون شب خوابید،صبحش که داشت میرفت به مادر گفت،مادر قرآنو بیار دارم میرم به مادر شوک وارد شده بود ولی به هرحال قرآنو آورد مجید یه بوسه به قرآن زد و مادرو بغل کرد در اومد بیرون مادر با خودش گفت برمیگرده من میدونم
یه روز دو روز سه روز مجید برنگشت مادر نگران شد،رفت پیش حاج آقا از ایشون پرسید حاج اقا گفت بذارید دفترو نگاه کنم اطلاع بدم حاج اقا به مادر مجید میگه بله یه هفته پیش رفتن سوریه فقط حال مادرش اون لحظه..(:
تا اینکه خبر شهادتش میرسه و الان گوگل بزنید عروسی شهید مجید قربانخانی میاره که پدر و مادرش با استخوناش براش عروسی گرفتن