در جست و جوی یڪ رویا
#پارٺ_اول
ببین ببین باز این دختر های کلاسه با حاجی مون به هم بر خوردن نگاه کن آخه این چه طرز برخورده هرکی ندونه فکر میکنه کی هست حالا این خانوم ...
تو دانشگاه هدیه صداش میزدن تقریبا کل دانشگاه میشناختنش
اما این وسط برای کل دانشگاه یه سوال بود که تا به الآن هیچ وقت حل نشده بود اونم این بود که این دختر به این های کلاسی با ماشین مزدا ۳ با این طرز و طرح پوشش با این کسایی که میگرده با این ویراژ هایی که بادوستاش تو خیابون میده با این کافه و رستوران رفتناش با دوستای بی حجابش چرا چادر سر میکنه ؟!!! چرا چادر حضرت زهرا را به این کثافت کاریا قاطی میکنه این دختره ...؟!!!.
تو دانشگاه تقریبا همه ی پسر های خفن ازش خاستگاری کرده بودن ولی این همشون را رد میکرد
انـگار دنبال یکی بود که از خودش با کلاس تر و پول دار تر باشه ...
جالب اینجاس که تو گروه ما که همه مذهبی بودن خیلی از این دختره بحث میفتاد
از اینکه چرا چادر مادر را بد نام میکنه
اینکه چرا به اون همه خاستگار خفن جواب منفی میده و...
ولی همیشه تو بحثامون حاج حسن سر میرسید و ازش دفاع میکرد
میگفت:(نباید دیگران را قضاوی کنیم و...)
البته از همه دفاع میکرد ولی از این دختره بیشتر
این حرس مارا در میاورد
ولی انصافا حسن مشکوک میزد 🤔
دیگه از یه جایی به بعد به حاجی مشکوک چرا انقدر هوای این دختره را داره ؟!
نکنه یه سِر و رازی در میونه؟!
……………………………………………………………………………………………
روز ها گزشت وما حسن را زیر نظر داشتیم تا بالاخره بفهمیم بین این دوتا چیه؟!
یه روز که از دانشگاه تموم شدم و خسته هم بودم به شدت، سوار ماشینم شدم و پام را روی پدال فشار دادم ماشین به سرعت از جاش کنده شد...
توی راه یه لحظه یه اس ام اس اومد بهم که حواسم را پرت کرد و متاسفانه
با یه ماشین خیلی مدل بالا که اصلا حتی تو عمرم ندیده بودم و اسمش را هم نمیدونستم برخورد کردم...🤦♂️
اوه اوه اوه خودشم چی در کنار ماشینش داغون شد داغون ها ...
کپ کرده بودم حالا چه کنم اگه الان راننده اش خسارت بخواد
یعنی خسارت این ماشین به این گرون غیمتی چند میشه
یا ابلفضل خودت به دادم برس
تو همین فکر ها بودم که یهو در ماشین باز شد و یه خانوم محجبه و باوقار از ماشین به زور پیاده شد و دست چپش تو دست راستش بود
من هم به زور با اون استرسی که داشتم پیاده شدم تا ببینم چه خاکی باید تو سرم بریزم ...
خانوم محترمی که از ماشین پیاده شده بود و به ماشینش زل زده بود سرش را بالا آورد....
با دیدن کسی که جلوم بود کم مونده بود داد بزنم و از تعجب سکته کنم،
باور نکردنی بود خانوم نجفی ؟!!!!!!!!😳
وای مگه میشه 😳😳
که با صدای یکی به خودم اومدم
_آقاے عسگری؟
آقاے... خوبین شما ؟ نگران نباشید چیزی نشده که خدا رحم کرد اتفاقی برای شما و من نیفتاده
شما که طوریتون نشده؟؟
(صدام را صاف کردم و با شرمنده گی گفتم)
+نننه من طوریم نشده ولی...
ماشینتون ... خیلی ببخشید
من اصلا سابقه ی تصادف نداشتم نمیدونم چیشد یهو...
حواسم پرت یه اس اِ....
(پرید وسط حرفم و حرفم را قطع کرد )
_حالا که طوری نشده
تازشم من از شما دلیل نخواستم که !!!
فدای سرتون همین که سالم هستین جای شکر داره الحمدلله
(به یاد دستش افتادم که موقع تصادف و فرو رفتگی در حتما آسیب دیده بود)
+خانم نجفی
_بله؟!
+دستتون؟!
فکرکنم آسیب دیده بیاد بریم بیمارستان
_نه چیزی نشده که
فقط کمی ضرب دیده احتیاجی نیست آقای عسگری
+آخه این طوری نمیشه که ...
_چرا نمیشه، میشه شما هم به فرمایید ظاهرا عجله داشتید...!!
+پس خسارت ما...
_نه نه این چه حرفیه عمدا که نزدید مشکلی نیست
بفرمایید من هم دیرم شده
+باز هم شرمنده
_دشمنتون شرمنده
+خداحافظ
_خدا به همراهتون
………………………………………|………………
اصلا باورم نمیشد چقدر متین بود
وای چه ساده و بی آلایش
……………………………………………………………………………………………
سر کلاس بودیم که در زده شد با گفتن ببخشیدی وارد کلاس شد
با دیدین اون وضعیت ناجور از شرمنده گی آب شدم و رفتم تو زمین ....
این داستان ادمه دارد ...😍
#نم
#کپی_ممنونع❌
با هرگونه مواجه با کپی پیگیری خواهد شد💯♨️
با ما همرا باشید
#نیلوفــر
#نه_به_توقیف_گاندو
#حزباللههمالغالبون
ʝơıŋ➘
↬|❥ @chadorihaAsheghtaran ッ