eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
سوگند به نامت که تو آرام منی...💚 @YekAsheghaneAheste
محبوبم... آمدنتان را آرزو می‌کنم آروزی اینکه وقتی آمدید چشمانم شرمنده نگاهتان نباشد ⎬ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یٰا اَبٰاصٰالِح المَهدی‹عج› ⎨ @YekAsheghaneAheste
مَتي‏ تَرانا وَ نَراكَ کی شود که ما را ببینی و ما نیز تو را ببینیم .. -دعای‌ندبه- ˹ @YekAsheghaneAheste ˼
أهلَاً بِکَربَلاء! الوَطَنُ الأول و المنفي الأخير سلام به ء! اولین وطن و آخرین تبعیدگاه.. ˹ @YekAsheghaneAheste ˼
«كلّما ناديتك هبّت ريح جَنّة...» هر بار تو را صدا زدم، نسیم بهشت وزیدن گرفت! ‌ ♥️ @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«🖤🌿» کربلایی‌هاکمی‌آرام‌تر اینجا‌جامانده‌ای‌دارد‌خون‌میبارد:) 🌿¦↫ 🖤¦↫ ⁵ ‹ @YekAsheghaneAheste
خطاب‌به‌پدر‌و‌مادرش: من‌زندگی‌با‌شما‌را‌دوست‌دارم اما‌زندگی‌در‌کنار‌حسین‌(ع) تمام‌آرزوی‌من‌است، ‌من‌دیدار‌روی‌شما‌را‌دوست‌دارم...♥️! 🌱 @YekAsheghaneAheste
إن ذكر صاحب الزمان من بواعث زوال الهموم والغموم حتی یادش زُداینده نگرانی و تشویش است...🤍 @YekAsheghaneAheste
ای‌مهربان‌ترازهمه جــانـم‌فــدای‌تـو...♥️ @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_246 _ دلیل خاصی داره که میخوای اینجا بمونی؟ _ خب کشورمه نمیخوام برم یه جای د
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ تا نزدیک های عصر بود که کنار مریم و زهرا سعی می‌کردم فراموش کنم چند ساعت پیش رو. کنارشون که بودم اصلا جوری برخورد نمیکردن که انگار من باهاشون فرق دارم! اونقدر باهام صمیمی بودن که از بودن باهاشون خیلی خوشحال میشدم و بابت پیدا کردن آدم هایی مثلشون ممنون خدا بودم. قبل رفتن بود که مریم دستم رو گرفت _ ریحانه جان لج نکن بیا بریم یه آزمایش بده _ لج نیست به خدا فقط میدونم خوبم و آزمایش الکیه _ باشه اصن بیا بریم یه ازمایش الکی بده ولی عوضش می‌فهمیم علت این سرگیجه و حال بدت از چیه _ باشه فردا میرم بیمارستان چکاپ میدم _ منم میشه باهات بیام؟ _ اگر دوس داری آره بیا _ پس من فردا میام دنبالت خداحافظی کردم و سوار تاکسی شدم. تمام مدت فکرم درگیر بود و نمیدونستم باید به کی بگم. اگر قبلا بود سریع زنگ میزدم به دلارام و همه چیز رو براش تعریف میکردم ولی الان چیکار کنم؟برم به مریم بگم که خیلی زشته بالاخره برادرشه! یا برم با زهرا بگم که شاید فکرای خوبی راجبم نکنه. توحال خودم بودم که دیدم سعید زنگ زد _ سلام _ سلام چطوری؟ _ خوبم تو خوبی؟ _ منم خوبم. میگم ریحانه...فردا داری میری بيمارستان استاد یه فرم داده بود اونو هم با خودت ببر _ من فرمی ندارم! _ مگه میشه؟بابا همون که آخر جلسه داد گفت همراهتون باشه وقتی رفتید بيمارستان _ باور کن من فرمت نگرفتم اصن اون روز حالم خوب نبود اگر یادت باشه برا همین چیزی نگرفتم من کلافه نفسش رو بیرون داد _ خیله خب...خونه‌ای بیام یکی بهت بدم؟ _ آره نزدیکای خونه‌ام _ باشه یه کافه هست خیابون پایینی برو اونجا منم میام تلفن رو قطع کردم و آدرس جدید و به راننده دادم. . کافه نسبتا خلوت بود.قهوه‌ای سفارش دادم و سرم تو گوشی بود. تقه‌ای به میز خورد و کسی روبروم نشست که سرم رو بالا گرفتم و چهره سعید رو جلوم دیدم _ چطوری خانم؟ _ چرا اینقدر دیر کردی؟ _ ببخشید خودم از دیشب شیفت وایساده بودم دیگه الان تونستم بیام بیرون..چی سفارش دادی؟ قهوه رو نشونش دادم که برای خودش هم از همین مدل گرفت _ چه چرا قیافه‌ات رفته تو هم؟! _ سعید دوباره بدبخت شدم _ عه!چیشده؟ _ همونی که همش میگفتی و ازش دوی میکردم سرم اومد _ چی میگفتم؟ از چی دوری میکردی؟ جرعه‌ای از قهوه رو خودم و به دستام چشم دوختم. نفس عمیقی کشیدم _ توی ذهنم همش هست و همیشه دارم تصورش میکنم.چند شب پیش حتی با صدای زیارت عاشورا خوندنش خوابم برد! جدیدا تا میبینم نگام میکنه قلبم میخواد بزنه بیرون. نمیدونم دارم چه غلطی میکنم _ ریحانه عاشق شدی؟ به بیرون از پنجره چشم دوختم _ بدی داستان اینجاس که اینبار هم به مراد دلم نمیرسم _ چرا همچین فکری میکنی؟بنظرم محمد اونقدرام که تصور میکنی پسره بدی نیست. _ الان از محمد داری تعریف میکنی؟؟ _ خب خودم یه چند باری دیدمش، تو هن یه چیزایی ازش برام گفتی. ببین شاید به چیزایی رو اعتقاد داشته باشه که باب میل من نباشه یا خوشم نیاد ولی خب این دلیل بر بد بودن شخص مقابلم نمیشه که.. _ من نمیدونم باید چیکار کنم. شخصیت محمد از دخترایی مثل من دوری میکنن و اونا رو به چشم بدی میبینن _ بنظرم اونقدر بد فکر نکن! ولی همه جوانب رو در نظر داشته باش چون ممکنه واقعا جواب این علاقه‌ات چیزی جز کناره‌گیری نباشه رفتم تو فکر... فرم رو از سعید گرفتم و برگشتم خونه. دلم نا آروم بود و پریشون بودم وقتی رسیدم خونه امیر داشت غذا می‌خورد _ سلام ریحانه خانم از اینورا؟! _ ببخشید جایی کار داشتم دیر رسیدم...مامان و بابا کجان؟ _ نمیدونم اومدم نبودن ،حتما رفتن بیرون بی‌حال نشستم رو کاناپه و به خوردن امیر چشم دوخته بودم... ... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste